رز وحشی... فیک تهیونگ
پارت:21
وقتی رسیدیم خونه با سرعت رفتم توی اتاق پاهام داشت توی اون پاشنه بلند کنده میشد
کفشارو پرت کردم ی گوشه و روی تخت با همون لباس دراز کشیدم
ک در باز شد سرم رو اوردم بالا و با تهیونگی ک بالاتنه اش لخت بود رو به رو شدم
چشمام رو گرفتم
-یااا برو لباس بپوش
+نمیخام
اومد و کنارم روی تخت نشست
+دستتو بردار تو چرا لباست رو عوض نکردی
دستامو برداشتم ولی سعی کردم نگاهم نیوفته روی بدنش
-خستم بود
نیشخندی زد و گفت:
+نکنه منتظر بودی من بیام برات لباستو در بیارم
-چی نه نه همیچین چیزی نیست
+من ک بدم نمیاد
اومد سمتم منم سریع از رو تخت بلند شدم
-از اتاق برو بیرون
خیلی ریلکس روی تخت دراز کشیده بود
+خونه خودمه نمیرم
-اوکی پس من میرم بیرون
خواستم ی قدم بردارم که دستم رو گرفت و کشید بغلش و حالا باهم روی تخت بودیم
+چرا اینقدر لجبازی
خیلی خوابم میومد
-میشه بزاری برم لباسم رو عوض کنم
حلقه دستاش رو باز کرد
بلند شدم و رفتم سمت کمدم
-کمکم میکنی
دستم ب زیپ لباسم نمیرسید
اومد و برام بازش کرد و از پشت بغلم کرد
بوسه ای ب گردنم زد و از اتاق رفت بیرون منم لباس خوابم رو پوشیدم و رفتم توی تختم
اما خوابم نمیبرد
بلند شدم و رفتم سمت اتاق تهیونگ
در زدم
+بیا تو
رفتم داخل و درو بستم
+چی شده اومدی اینجا دلت برام تنگ شده
-میشه پیش تو بخوابم
معلوم بود تعجب کرده
+ا..البته بیا
رفتم و کنارش دراز کشیدم منو توی بغلش گرفت چشمام داشت گرم میشد اما باید ی چیزی رو براش میگفتم
-ی روز توی بار ی مرد مست میخاست بهم دست درازی کنه همون موقع ها جونگکوک رسید و کمکم کرد از اون روز ب بعد هر روز ب بار ما میومد منم باهاش صمیمی شده بودم دوست خوبی بود برام حتی چند باری بهم پول قرض داد تا ب بابام بدم تا دست از سرم برداره
+راستی دیگه نشد پیگیری کنیم بابات..
-رییس لی یا همون صاحب بار ک دوست صمیمی بابام بود بهش گفتم و اون بابام رو کنار مامانم خاک کرد
+اها خوبه اما من نمیدونم ک چرا داری درباره اشنایی خودت و کوک ب من میگی
-میگم ک فکر دیگه ای نکنی
+من فکر دیگه ای نکردم فقط یکمی...خب
-وایسا ببینم تو حصودی کردی
+نه معلومه ک ن
-حتما همین جوره ولی جونگکوک فقط برای من ی دوست فقط ی دوست
و بعد از کمی صحبت کردن باهم خوابیدیم
...1سال بعد... ادامه دارد
شرط
کامنت:۱۰۰(کامنت حمایت
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
وقتی رسیدیم خونه با سرعت رفتم توی اتاق پاهام داشت توی اون پاشنه بلند کنده میشد
کفشارو پرت کردم ی گوشه و روی تخت با همون لباس دراز کشیدم
ک در باز شد سرم رو اوردم بالا و با تهیونگی ک بالاتنه اش لخت بود رو به رو شدم
چشمام رو گرفتم
-یااا برو لباس بپوش
+نمیخام
اومد و کنارم روی تخت نشست
+دستتو بردار تو چرا لباست رو عوض نکردی
دستامو برداشتم ولی سعی کردم نگاهم نیوفته روی بدنش
-خستم بود
نیشخندی زد و گفت:
+نکنه منتظر بودی من بیام برات لباستو در بیارم
-چی نه نه همیچین چیزی نیست
+من ک بدم نمیاد
اومد سمتم منم سریع از رو تخت بلند شدم
-از اتاق برو بیرون
خیلی ریلکس روی تخت دراز کشیده بود
+خونه خودمه نمیرم
-اوکی پس من میرم بیرون
خواستم ی قدم بردارم که دستم رو گرفت و کشید بغلش و حالا باهم روی تخت بودیم
+چرا اینقدر لجبازی
خیلی خوابم میومد
-میشه بزاری برم لباسم رو عوض کنم
حلقه دستاش رو باز کرد
بلند شدم و رفتم سمت کمدم
-کمکم میکنی
دستم ب زیپ لباسم نمیرسید
اومد و برام بازش کرد و از پشت بغلم کرد
بوسه ای ب گردنم زد و از اتاق رفت بیرون منم لباس خوابم رو پوشیدم و رفتم توی تختم
اما خوابم نمیبرد
بلند شدم و رفتم سمت اتاق تهیونگ
در زدم
+بیا تو
رفتم داخل و درو بستم
+چی شده اومدی اینجا دلت برام تنگ شده
-میشه پیش تو بخوابم
معلوم بود تعجب کرده
+ا..البته بیا
رفتم و کنارش دراز کشیدم منو توی بغلش گرفت چشمام داشت گرم میشد اما باید ی چیزی رو براش میگفتم
-ی روز توی بار ی مرد مست میخاست بهم دست درازی کنه همون موقع ها جونگکوک رسید و کمکم کرد از اون روز ب بعد هر روز ب بار ما میومد منم باهاش صمیمی شده بودم دوست خوبی بود برام حتی چند باری بهم پول قرض داد تا ب بابام بدم تا دست از سرم برداره
+راستی دیگه نشد پیگیری کنیم بابات..
-رییس لی یا همون صاحب بار ک دوست صمیمی بابام بود بهش گفتم و اون بابام رو کنار مامانم خاک کرد
+اها خوبه اما من نمیدونم ک چرا داری درباره اشنایی خودت و کوک ب من میگی
-میگم ک فکر دیگه ای نکنی
+من فکر دیگه ای نکردم فقط یکمی...خب
-وایسا ببینم تو حصودی کردی
+نه معلومه ک ن
-حتما همین جوره ولی جونگکوک فقط برای من ی دوست فقط ی دوست
و بعد از کمی صحبت کردن باهم خوابیدیم
...1سال بعد... ادامه دارد
شرط
کامنت:۱۰۰(کامنت حمایت
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
۷۱.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.