عشق من10
عشق من!
پارت ¹⁰
________________________________________________
رفتم طبقه دوم و تو راهرو دنبال اتاق ۵۰۴ بودم...
بالاخره رسیدم به اتاق ۵۰۴ و با کارت قفلشو باز کردم و رفتم تو واقعا جای لوکسی بود اما خوب گرونه
انقدر خسته بودم که توان راه رفتن نداشتم و خودمو انداختم رو تخت...خوابیدم.
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم دیدم جونگکوکه
جواب ندادم...تماساش امد رو گوشیم..۲۰ بار زنگ زده بودد من چرا نفهمیدم زنگ زده
بیخیال گوشیم شدم و رفتم صورتمو شستم و یه لباس خوب پوشیدم.
(صحبت با تلفن)
ا.ت: سلام ببخشید میشه لطف کنید بگید شام بیارن اتاقم(ببخشید تجربه ندارم🥲🥲)
منشی: سلام،بله حتما..کدوم اتاقید؟؟
ا.ت: ۵۰۴
منشی:بله الان میارن.
ا.ت: ممنون
و قطع کردم بعد از چند دقیقه شامم رو اوردن...دوکبوکی و نودل و کیمچی و منم مشغول خوردنشون شدم که دیدم تهیونگ زنگ میزنه
ا.ت: بله
ت.ه: خانم ببخشید میگم...ولی ارباب به زور همچیو ازم پرسیدن
ا.ت: چییییی؟( داد)
باشه خدافظ
سریع مشغول لباس پوشیدن شدم و کیفمو برداشتم و رفتم بیرون...
از در رفتم بیرون که خوردم به یکی...
(بله بله جونگکوک بود🥲🤲🏻)
سرمو اوردم بالا که دیدم جونگکوکه که سریع هولش دادم و با تمام توانم دوییدم
دیگه جون نداشتم که یجا نشستم و نفس نفس میزدم
که دیدم جونگکوک اومد کنارم نشست...
(کراشمون ورزشکاره😔💔)
سریع خواستم برم که دستمو محکم گرفت..
ج.ک: چرا ازم فرار میکنی؟
ا.ت: امم...م..من فرار نمیکردم که
ج.ک: اهاا پس عمه ی من داشت میدویید؟
ا.ت: فک کنم
ج.ک: ا.تتتتت
ا.ت: ب..بله
ج.ک: چت شده؟؟ میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟؟ امروز نادیدم گرفتی..چیکار کردم من؟؟
ا.ت: خبببب وقتی منو دوست نداری چرا هنش سمتمی و بهم محبت میکنی خو منم ادمم دیگه اون از رفتار دیروزت اونم.....
ج.ک: چییی؟؟؟
ا.ت: دیدم که داشتی با ا...ون د..دختره و..سایل میگرفتین
ج.ک: (خنده)
ا.ت من چقدر حسوده
دیوونه اون خواهرم بود مدتی بود ندیدمش واس جبران رفتم واسش وسایل بگیرم
ا.ت:(خجالت کشیده)
ج.ک: بیا بریم حسودم
ا.ت: ببیییین من حسود نیستم
ج.ک: چرا حسودی
دستمو کل راه گرفته بود و منم خیلی خوشحال بودم که بهم خیانت نکرده
ج.ک: یه دقیقه اینجا بمون من الان میام
ا.ت: باشه
بعد ازچند دقیقه با یه دسته گل خوشگل اومد سمتم و دادش بهم و منم از ذوقی که داشتم پریدم بغلش
ا.ت: واییییی مرسی خیلی خوشگلهه
ج.ک: کار ما اینه دیگه
(یکیم نیس به ما گل بده😐💔)
رسیدیم عمارت و رفتیم داخلش...که....
جونگ وو و با یه پسره ی دیگه اونجا بودن که منو با جونگکوک دیدن...
ج.و: به به ا.ت خانم چیشدهههه قرار داشتین؟؟
ا.ت: نه نههه فق....
ج.ک: اره قرار داشتیم به تو چه؟( عصبی)
من تو شوک بودم و همینجوری نگاهش میکرده که بدو بدو رفتم اتاقم و در رو بستم...
جونگکوک اومد تو اتاقم و...
ج.ک: چرا اومدی اتاقت؟
ا.ت: خب خببب چرا گفتی قرار گذاشتیم واقعا اینطور نبود
ج.ک: بالاخره که میفهمن
ا.ت: جونگکوک
ج.ک: جانم
ا.ت: دوست دارم
(عاحح گلبم شیکست🫠💔)
اومد نزدیکمو لباشو گذاشت رو لبام و ازم جدا شد
ج.ک: منم دوست دارم قشنگم
جونگکوک از اتاقش رفت بیرون منم یه لباس پوشیدم(تهیونگ چمدونشو اورده بود عمارت) و داشتم میرفتم پایین که یکی دستمو کشید و بردم اون ور........
________________________________________________
ببخشید دیر میزارم همش🥲🤲🏻
چون دیر گذاشتم شرط نداره
قبول دارین مهربونم؟🥲💋
(چااااالش: منو با یه کلمه توصیف کن😐🫶)
پارت ¹⁰
________________________________________________
رفتم طبقه دوم و تو راهرو دنبال اتاق ۵۰۴ بودم...
بالاخره رسیدم به اتاق ۵۰۴ و با کارت قفلشو باز کردم و رفتم تو واقعا جای لوکسی بود اما خوب گرونه
انقدر خسته بودم که توان راه رفتن نداشتم و خودمو انداختم رو تخت...خوابیدم.
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم دیدم جونگکوکه
جواب ندادم...تماساش امد رو گوشیم..۲۰ بار زنگ زده بودد من چرا نفهمیدم زنگ زده
بیخیال گوشیم شدم و رفتم صورتمو شستم و یه لباس خوب پوشیدم.
(صحبت با تلفن)
ا.ت: سلام ببخشید میشه لطف کنید بگید شام بیارن اتاقم(ببخشید تجربه ندارم🥲🥲)
منشی: سلام،بله حتما..کدوم اتاقید؟؟
ا.ت: ۵۰۴
منشی:بله الان میارن.
ا.ت: ممنون
و قطع کردم بعد از چند دقیقه شامم رو اوردن...دوکبوکی و نودل و کیمچی و منم مشغول خوردنشون شدم که دیدم تهیونگ زنگ میزنه
ا.ت: بله
ت.ه: خانم ببخشید میگم...ولی ارباب به زور همچیو ازم پرسیدن
ا.ت: چییییی؟( داد)
باشه خدافظ
سریع مشغول لباس پوشیدن شدم و کیفمو برداشتم و رفتم بیرون...
از در رفتم بیرون که خوردم به یکی...
(بله بله جونگکوک بود🥲🤲🏻)
سرمو اوردم بالا که دیدم جونگکوکه که سریع هولش دادم و با تمام توانم دوییدم
دیگه جون نداشتم که یجا نشستم و نفس نفس میزدم
که دیدم جونگکوک اومد کنارم نشست...
(کراشمون ورزشکاره😔💔)
سریع خواستم برم که دستمو محکم گرفت..
ج.ک: چرا ازم فرار میکنی؟
ا.ت: امم...م..من فرار نمیکردم که
ج.ک: اهاا پس عمه ی من داشت میدویید؟
ا.ت: فک کنم
ج.ک: ا.تتتتت
ا.ت: ب..بله
ج.ک: چت شده؟؟ میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟؟ امروز نادیدم گرفتی..چیکار کردم من؟؟
ا.ت: خبببب وقتی منو دوست نداری چرا هنش سمتمی و بهم محبت میکنی خو منم ادمم دیگه اون از رفتار دیروزت اونم.....
ج.ک: چییی؟؟؟
ا.ت: دیدم که داشتی با ا...ون د..دختره و..سایل میگرفتین
ج.ک: (خنده)
ا.ت من چقدر حسوده
دیوونه اون خواهرم بود مدتی بود ندیدمش واس جبران رفتم واسش وسایل بگیرم
ا.ت:(خجالت کشیده)
ج.ک: بیا بریم حسودم
ا.ت: ببیییین من حسود نیستم
ج.ک: چرا حسودی
دستمو کل راه گرفته بود و منم خیلی خوشحال بودم که بهم خیانت نکرده
ج.ک: یه دقیقه اینجا بمون من الان میام
ا.ت: باشه
بعد ازچند دقیقه با یه دسته گل خوشگل اومد سمتم و دادش بهم و منم از ذوقی که داشتم پریدم بغلش
ا.ت: واییییی مرسی خیلی خوشگلهه
ج.ک: کار ما اینه دیگه
(یکیم نیس به ما گل بده😐💔)
رسیدیم عمارت و رفتیم داخلش...که....
جونگ وو و با یه پسره ی دیگه اونجا بودن که منو با جونگکوک دیدن...
ج.و: به به ا.ت خانم چیشدهههه قرار داشتین؟؟
ا.ت: نه نههه فق....
ج.ک: اره قرار داشتیم به تو چه؟( عصبی)
من تو شوک بودم و همینجوری نگاهش میکرده که بدو بدو رفتم اتاقم و در رو بستم...
جونگکوک اومد تو اتاقم و...
ج.ک: چرا اومدی اتاقت؟
ا.ت: خب خببب چرا گفتی قرار گذاشتیم واقعا اینطور نبود
ج.ک: بالاخره که میفهمن
ا.ت: جونگکوک
ج.ک: جانم
ا.ت: دوست دارم
(عاحح گلبم شیکست🫠💔)
اومد نزدیکمو لباشو گذاشت رو لبام و ازم جدا شد
ج.ک: منم دوست دارم قشنگم
جونگکوک از اتاقش رفت بیرون منم یه لباس پوشیدم(تهیونگ چمدونشو اورده بود عمارت) و داشتم میرفتم پایین که یکی دستمو کشید و بردم اون ور........
________________________________________________
ببخشید دیر میزارم همش🥲🤲🏻
چون دیر گذاشتم شرط نداره
قبول دارین مهربونم؟🥲💋
(چااااالش: منو با یه کلمه توصیف کن😐🫶)
۷.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.