جنگ برای تو ( پارت 44)
هه سو : پسرم... خودتو درگیر مسائل مملکت و سیاست های دربار نکن، یه وقت میبینی بدجور درگیر این مسائل شدی.... جوری که نمیتونی ازشون فرار کنی
جونگ کوک : مادر... شما منو درک نمیکنید
نمیتونید ببینید چقدر برام سخته که سوریو رو از دست بدم؟
اگر تهیونگ ولیعهد بشه چند وقت دیگه امپراطور میشه و قدرت همه ی کشور رو به دست میگیره و اگر بخواد با سوریو ازدواج کنه.... خب... من تنها میشم مادر
من نمیتونم دختر دیگه ای رو به غیر از سوریو انتخاب کنم، اون تبدیل شده به اولین و آخرین عشق من
هه سو : پسرم... تو نگران نباش، اگر سرنوشت تو و سوریو باهم یکی باشه.... پس قطعا اون برای توعه و شماها برای هم ساخته شدید
ولی اگر سرنوشت چیز دیگه ای رو صلاح بدونه شماها نمیتونید باهم باشید و خرمی راه خودشو میره
پس بهتره خیلی باهم صمیمی نشید، چون اگر وابسته به سوریو باشی نمیتونی دوری از اونو تحمل کنی
جونگ کوک : مادر... کمکم کنید امپراطوری رو تصاحب کنم و امپراطور این کشور بشم
هه سو : چی میگی جونگ کوک ، با این حرفات داری منو نگران میکنی
جونگ کوک : من فعلا دوتا هدف دارم
اول به دست آوردن امپراطوری
و دوم به دست آوردن سوریو
هه سو : نمیتونم بهت چیزی بگم یعنی بهتره بگم برات تاسف میخورم ... چون عشقتو برای آخرین هدفت انتخاب کردی
عشق تنها دلیل انسان برای زندگیه ولی مثل اینکه سوریو دلیل تو برای زندگی کردن نیست
جونگ کوک :مادر من....
هه سو : نمیخوام چیزی بشنوم، برو بیرون
جونگ کوک : مادر.... وقتی شما منو از مهر مادریتون محروم میکنید من چاره ای ندارم به جز اینکه راه خودمو تنهایی ادامه بدم
هه سو : جونگ کوک تو....
جونگ کوک : من میرم ، با اجازه
از دید جونگ کوک :
باورم نمیشد که مادرمم منو طَرد کنه، از تنها چیزی که بدم میومد همین بود
حالا هیچکس نمیخواد با من باشه، حتی مادرم و سوریو
کارایی کردم که باعث شده همه از بودن کنارم نفرت داشته باشن
ولی همینم خوبه، حداقل بهم انگیزه میده
سونگ هو : سرورم
جونگ کوک: کارتو بگو سونگ هو
سونگ هو :سوریو
جونگ کوک : سوریو چی
سونگ هو : اون بهوش اومده
جونگ کوک : واقعا ؟
به اقامتگاه میریم
سونگ هو : بله سرورم
..............
جونگ کوک : مادر... شما منو درک نمیکنید
نمیتونید ببینید چقدر برام سخته که سوریو رو از دست بدم؟
اگر تهیونگ ولیعهد بشه چند وقت دیگه امپراطور میشه و قدرت همه ی کشور رو به دست میگیره و اگر بخواد با سوریو ازدواج کنه.... خب... من تنها میشم مادر
من نمیتونم دختر دیگه ای رو به غیر از سوریو انتخاب کنم، اون تبدیل شده به اولین و آخرین عشق من
هه سو : پسرم... تو نگران نباش، اگر سرنوشت تو و سوریو باهم یکی باشه.... پس قطعا اون برای توعه و شماها برای هم ساخته شدید
ولی اگر سرنوشت چیز دیگه ای رو صلاح بدونه شماها نمیتونید باهم باشید و خرمی راه خودشو میره
پس بهتره خیلی باهم صمیمی نشید، چون اگر وابسته به سوریو باشی نمیتونی دوری از اونو تحمل کنی
جونگ کوک : مادر... کمکم کنید امپراطوری رو تصاحب کنم و امپراطور این کشور بشم
هه سو : چی میگی جونگ کوک ، با این حرفات داری منو نگران میکنی
جونگ کوک : من فعلا دوتا هدف دارم
اول به دست آوردن امپراطوری
و دوم به دست آوردن سوریو
هه سو : نمیتونم بهت چیزی بگم یعنی بهتره بگم برات تاسف میخورم ... چون عشقتو برای آخرین هدفت انتخاب کردی
عشق تنها دلیل انسان برای زندگیه ولی مثل اینکه سوریو دلیل تو برای زندگی کردن نیست
جونگ کوک :مادر من....
هه سو : نمیخوام چیزی بشنوم، برو بیرون
جونگ کوک : مادر.... وقتی شما منو از مهر مادریتون محروم میکنید من چاره ای ندارم به جز اینکه راه خودمو تنهایی ادامه بدم
هه سو : جونگ کوک تو....
جونگ کوک : من میرم ، با اجازه
از دید جونگ کوک :
باورم نمیشد که مادرمم منو طَرد کنه، از تنها چیزی که بدم میومد همین بود
حالا هیچکس نمیخواد با من باشه، حتی مادرم و سوریو
کارایی کردم که باعث شده همه از بودن کنارم نفرت داشته باشن
ولی همینم خوبه، حداقل بهم انگیزه میده
سونگ هو : سرورم
جونگ کوک: کارتو بگو سونگ هو
سونگ هو :سوریو
جونگ کوک : سوریو چی
سونگ هو : اون بهوش اومده
جونگ کوک : واقعا ؟
به اقامتگاه میریم
سونگ هو : بله سرورم
..............
۱۷.۲k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.