سناریو کوتاه 👑✨
نیمه شب بود...مرد جوون مثل همیشه...درگیر مشغله های فکریش بود...جملاتی تو ذهنش تکرار می شدن که وجودش رو از درون زخم می کرد...دستاشو مشت می کنه و از تخت خوابش بلند میشه...توی حیاط میره...پیشبندشو به کمر می بنده... قلمو رو توی رنگ می کنه و شروع می کنه به نوشتن تموم جملاتی که درونش رو می خورن و پوچ می کنن...
صفحه بوم...کاملا سیاه میشه...
عقب میره و به نقاشیش نگاهی می اندازه...لبخندی می زنه...:
_تموم ضعف من...فقط یه صفحه سیاهه!...
#m.yoonji
#shortscenarios_by_myj
صفحه بوم...کاملا سیاه میشه...
عقب میره و به نقاشیش نگاهی می اندازه...لبخندی می زنه...:
_تموم ضعف من...فقط یه صفحه سیاهه!...
#m.yoonji
#shortscenarios_by_myj
۹.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.