پارت 30
ویو ت
کنار در عمارت وایساد
جیمین:نمیری ؟
روم کردم سمتش گفتم
ت: بای
پیاده شدم اونم دستش تکون داد وارد حیاط عمارت شدم که صدای لاستیک ماشین نشون دهنده رفتنش بود
وارد خونه شدم که همه نشسته بودن تو سالن به سمتشون رفتم
ت: سلام به همگی
بابا سرشو بلند کرد با چشم های ریز شد گفت
بابا ت: سلام ت خانم ، چه عجب از این طرفا
به سمت بابام رفتم با لحن لطیفی گفتم بابا جون به اجوما که گفتم خونه جولیا بودم برا امتحان درس میخوندیم .
شبم که خسته بودیم خوابیدیم دیگه
بابا اهانی گفت ادامه کتابشو خوند
خواستم بلند بشم که گفت
بابا ت: اها راستی تا یادم نرفته بگم، فردا شب عموت اینا واسه خواستگاری میان
با تعجب به سمت بابا برگشتم
ت: بابا شما نباید اول به من چیزی میگفتین؟!
بابا ت: من گفتم بیان، نگفتم بیان که تو بله بگی ، بعدشم جک چی کم داره؟! پول که داره؟ ماشین که داره؟ خونه که داره؟ کار درست و حسابی که داره؟ چیه که نداره؟!
کلافه بلند شدم گفتم
ت: بابا ، من قصد ازدواج ندارم اصلا میخوام درس بخونم یا اصلا میدونین چیه من از جک خوشم نمیاد
بابا ت: فردا میان و قرار اشنایی بیشتری میزارین
کلافه و عصبانی به بابام نگاه کردم که صدای مامان بلند شد
مامان ت: جانگ ، با بچم چیکار داری وقتی میگه نمیخواد یعنی نمیخواد دیگه خب.
بابا رو کرد سمت مامان گفت
بابا ت: یونا من که نمیگم ازدواج کنه، میگم یکم اشنایی بیشتر، علایق بیشتر نمیفهمه که
20 تا لایک
15 تا کامنت
کنار در عمارت وایساد
جیمین:نمیری ؟
روم کردم سمتش گفتم
ت: بای
پیاده شدم اونم دستش تکون داد وارد حیاط عمارت شدم که صدای لاستیک ماشین نشون دهنده رفتنش بود
وارد خونه شدم که همه نشسته بودن تو سالن به سمتشون رفتم
ت: سلام به همگی
بابا سرشو بلند کرد با چشم های ریز شد گفت
بابا ت: سلام ت خانم ، چه عجب از این طرفا
به سمت بابام رفتم با لحن لطیفی گفتم بابا جون به اجوما که گفتم خونه جولیا بودم برا امتحان درس میخوندیم .
شبم که خسته بودیم خوابیدیم دیگه
بابا اهانی گفت ادامه کتابشو خوند
خواستم بلند بشم که گفت
بابا ت: اها راستی تا یادم نرفته بگم، فردا شب عموت اینا واسه خواستگاری میان
با تعجب به سمت بابا برگشتم
ت: بابا شما نباید اول به من چیزی میگفتین؟!
بابا ت: من گفتم بیان، نگفتم بیان که تو بله بگی ، بعدشم جک چی کم داره؟! پول که داره؟ ماشین که داره؟ خونه که داره؟ کار درست و حسابی که داره؟ چیه که نداره؟!
کلافه بلند شدم گفتم
ت: بابا ، من قصد ازدواج ندارم اصلا میخوام درس بخونم یا اصلا میدونین چیه من از جک خوشم نمیاد
بابا ت: فردا میان و قرار اشنایی بیشتری میزارین
کلافه و عصبانی به بابام نگاه کردم که صدای مامان بلند شد
مامان ت: جانگ ، با بچم چیکار داری وقتی میگه نمیخواد یعنی نمیخواد دیگه خب.
بابا رو کرد سمت مامان گفت
بابا ت: یونا من که نمیگم ازدواج کنه، میگم یکم اشنایی بیشتر، علایق بیشتر نمیفهمه که
20 تا لایک
15 تا کامنت
۹.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.