MY KILLER P: 6
_ببخ..
_هیسسسس
_ببخشید خانوم من..
_هیسسسسسس
ناخداگاه عصبی شد و گفت
_خانوم هیشکی تو کتابخونه نیست چرا اینجوری میکنی!!!!!!!!!!!
زن که انگار بابت شکستن سکوت کتابخانه چندان خوشحال نبود، با عصبانیت غرید
_چی میخوای بچه جون؟؟؟؟
_کمیک کلاس ادم کشی شماره ۳۷!
زن به سختی از روی صندلی بلند شد و به سمت راهرو راه افتاد. جونگ کوک محو قفسه های کتاب شده بود.
_زیاد کسی اینجا نیست. فوقش اگه بیان میخوان یه جایی مخفیانه قرار بزارن..
با تعجب سرشو به سمت دختر کج کرد
_ببخشید شما؟
_اوه، من هیونام. اینجا کار میکنم!
_خوشبختم! متوجه اومدنت نشدم..
هیونا در دستش اسپری تمیزکننده و در دست دیگرش یه دستمال داشت. اون برای تمیزکاری استخدام شده بود. درحالی که کتاب هارا بالا و پایین میکرد تا میز رو تمیز کنه، گفت
_از دست خانوم میراسل ناراحت نشو. کلا از ادما خوشش نمیاد.
جونگ کوک خنده ای کرد. خواست چیزی بگوید که با اومدن زن حرفش را فراموش کرد.
_اسمت چیه پسر جون؟
_جونگ کوک..
_تا هفته بعد وقت داری پسش بدی! اسیبی بهش برسه باید پولشو بدی.
_بله خانوم میراسل..
زن زیر لب چیزی گفت و دوباره به سمت راهرو راه افتاد.
_خیلی مواظب کتاب باش. و خودت..
_مرسی هیونا.. فک کنم همو زیاد ببینیم. این کمیک حداقل ۱۰۰ تا جلد داره..
_خوشحال میشم. منم اینجا خیلی تنهام. نمیدونی این زن چقدر غر میزنه، ولی دلش خیلی مهربونه.
لبخند دندون نمایی زد و از هیونا بابت اطلاعاتی که بهش داده بود تشکر کرد. کمیک را محکم نگه داشت تا بهش اسیبی نرسه..
با عجله راهرو رو دویید تا به سالن ناهار خوری برسه. با باز کردن در، تمامی بچه های سالن به او خیره شدن. ناگهان تمامی میز ها جای خالی برای او باز کردن. جونگ کوک با خجالت کلاه هودیشو بالا کشید. سعی کرد دنبال میز نامجون بگرده. با دیدن دست جیمین به سمت میز اخر سالن دوید.
_سلام جونگ کوک!!
_سلام نامجونا...
_هیسسسس
_ببخشید خانوم من..
_هیسسسسسس
ناخداگاه عصبی شد و گفت
_خانوم هیشکی تو کتابخونه نیست چرا اینجوری میکنی!!!!!!!!!!!
زن که انگار بابت شکستن سکوت کتابخانه چندان خوشحال نبود، با عصبانیت غرید
_چی میخوای بچه جون؟؟؟؟
_کمیک کلاس ادم کشی شماره ۳۷!
زن به سختی از روی صندلی بلند شد و به سمت راهرو راه افتاد. جونگ کوک محو قفسه های کتاب شده بود.
_زیاد کسی اینجا نیست. فوقش اگه بیان میخوان یه جایی مخفیانه قرار بزارن..
با تعجب سرشو به سمت دختر کج کرد
_ببخشید شما؟
_اوه، من هیونام. اینجا کار میکنم!
_خوشبختم! متوجه اومدنت نشدم..
هیونا در دستش اسپری تمیزکننده و در دست دیگرش یه دستمال داشت. اون برای تمیزکاری استخدام شده بود. درحالی که کتاب هارا بالا و پایین میکرد تا میز رو تمیز کنه، گفت
_از دست خانوم میراسل ناراحت نشو. کلا از ادما خوشش نمیاد.
جونگ کوک خنده ای کرد. خواست چیزی بگوید که با اومدن زن حرفش را فراموش کرد.
_اسمت چیه پسر جون؟
_جونگ کوک..
_تا هفته بعد وقت داری پسش بدی! اسیبی بهش برسه باید پولشو بدی.
_بله خانوم میراسل..
زن زیر لب چیزی گفت و دوباره به سمت راهرو راه افتاد.
_خیلی مواظب کتاب باش. و خودت..
_مرسی هیونا.. فک کنم همو زیاد ببینیم. این کمیک حداقل ۱۰۰ تا جلد داره..
_خوشحال میشم. منم اینجا خیلی تنهام. نمیدونی این زن چقدر غر میزنه، ولی دلش خیلی مهربونه.
لبخند دندون نمایی زد و از هیونا بابت اطلاعاتی که بهش داده بود تشکر کرد. کمیک را محکم نگه داشت تا بهش اسیبی نرسه..
با عجله راهرو رو دویید تا به سالن ناهار خوری برسه. با باز کردن در، تمامی بچه های سالن به او خیره شدن. ناگهان تمامی میز ها جای خالی برای او باز کردن. جونگ کوک با خجالت کلاه هودیشو بالا کشید. سعی کرد دنبال میز نامجون بگرده. با دیدن دست جیمین به سمت میز اخر سالن دوید.
_سلام جونگ کوک!!
_سلام نامجونا...
۹.۱k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.