گس لایتر/پارت 32
کمپانی ایم
19:15
از زبان هیونو:
توی شرکت بودم...تلفنی با جیسو صحبت میکردم...که در اتاقم رو زدن...تلفنو سریع قطع کردم...دیدم یون ها وارد اتاق شد...یه پرونده دستش بود... همزمان که به طرفم میومد پرسید: با کی حرف میزدی؟
هیونو: هیچی...یکی از سهامداران شرکتای خارجی بود...برای تعیین زمان دقیق تنظیم قرارداد تماس گرفته بود
یون ها که جلوی میز رو به روی من بود...صندلی رو کمی جلو کشید و نشست و گفت: کدوم شرکت خارجیه؟...آبا میدونه؟
هیونو: البته ک میدونه...من و آبا قبلا دربارش صحبت کردیم
یون ها: بسیارخب...این صورتحساب ها رو امضا کن....بعدشم بریم...آبا زودتر رفت خونه
هیونو: باشه...
وقتی مشغول امضای برگه ها شدم یون ها گفت: راستی چرا دیشب تا صبح توی شرکت بودی؟!... احتیاجی نیست انقد کار کنی عزیزم... همین الانشم کمپانی مال ماست!
هیونو: درسته...اما میخوام جانب احتیاطو رعایت کنم و از همه لحاظ عالی باشم
یون ها: تو عالی هستی...اما کاش صبح میومدی خونه لباساتو عوض میکردی بعد دوباره میومدی شرکت...یکم ژولیده شدی...اینا از دیروز تو تنته...
هیونو: ایرادی نداره...الان دیگه میریم خونه...
عمارت ایم
19:53
از زبان یون ها:
بعد از اینکه کارمون تموم شد با هیونو برگشتیم به سمت خونه...وقتی رسیدیم ماشین جونگکوک توی حیاط بود!... هیونو سرشو تکون داد و گفت: خب... عالیه... داماد جدید خانواده اومده!...بریم به استقبالش...
از زبان جونگکوک:
هیونو و یون ها اومدن...تصور میکنن که متوجه بیزاریشون نسبت به خودم نشدم...اما من ب خوبی متوجهم که بابت جایگاهشون نگرانن و میترسن که من خللی در اون ایجاد کنم...بعد از سلام و احوال پرسی یون ها خطاب به آقای داجونگ گفت: آبا؟؟!!
میبینم که با دیدن دختر کوچیکترت خستگی رو فراموش کردی!
داجونگ: من هنوز ب نبود بایول عادت ندارم.... تقریبا دو هفته ای میشه که ندیدمش
یون ها: منم دلم براش تنگ شده بود
نابی: خب حالا که دلتنگیتون برطرف شده بهتره بریم سر میز شام
هیونو: فکر خوبیه... من که فوقالعاده گرسنمه... نظرت چیه جونگکوک؟
جونگکوک: موافقم... بریم...
سر میز شام که نشسته بودیم و غذا میخوردیم آقای داجونگ رو به بایول گفت: راستی دخترم... از این به بعد قصد داری چیکار کنی؟ چون حالا که زندگی جدیدتو شروع کردی فک نمیکنم دلت بخواد تو خونه تک و تنها بشینی
بایول: همینطوره پدر... من قصد دارم کار کنم
داجونگ: چقدر عالی!...جونگکوک تو و با بایول در این باره صحبتی کردین؟
جونگکوک: نه... هنوز فرصت نشده... اما من دوس دارم بایول هر کاری که دلش میخواد رو انجام بده
بایول : ممنون عزیزم...فرصت نکردم راجع بهش باهات صحبتی کنم... اما میخوام توی شرکت تو کار کنم...نسبت ب اونجا کنجکاوم...در حال حاضر از شرکت آبا سر در نمیارم...
یون ها: منم حس میکنم بهتره توی کمپانی جئون کار کنی تا اول کمی تجربه به دست بیاری
جونگکوک: همینطوره...از فردا بایول توی شرکت من مشغول به کار میشه
بایول: عالیه...
بایول احمق!!...میخواد توی شرکت من باشه!...اصلا متوجه نیست که یون ها و هیونو برای تمام کمپانی دندون تیز کردن!... اگه به واسطه محبوبیتی که پیش پدرش داره نتونه کمپانی و تمام و کمال به دست بیاره دیگه هیچ چیزی نمیتونه کمک کنه!!...اما من اجازه نمیدم!...
توی صورت هیونو از اینکه بایول چنین تصمیمی گرفته شادی موج میزد...ایرادی نداره!...این شادی موقتی رو خراب نمیکنم!
19:15
از زبان هیونو:
توی شرکت بودم...تلفنی با جیسو صحبت میکردم...که در اتاقم رو زدن...تلفنو سریع قطع کردم...دیدم یون ها وارد اتاق شد...یه پرونده دستش بود... همزمان که به طرفم میومد پرسید: با کی حرف میزدی؟
هیونو: هیچی...یکی از سهامداران شرکتای خارجی بود...برای تعیین زمان دقیق تنظیم قرارداد تماس گرفته بود
یون ها که جلوی میز رو به روی من بود...صندلی رو کمی جلو کشید و نشست و گفت: کدوم شرکت خارجیه؟...آبا میدونه؟
هیونو: البته ک میدونه...من و آبا قبلا دربارش صحبت کردیم
یون ها: بسیارخب...این صورتحساب ها رو امضا کن....بعدشم بریم...آبا زودتر رفت خونه
هیونو: باشه...
وقتی مشغول امضای برگه ها شدم یون ها گفت: راستی چرا دیشب تا صبح توی شرکت بودی؟!... احتیاجی نیست انقد کار کنی عزیزم... همین الانشم کمپانی مال ماست!
هیونو: درسته...اما میخوام جانب احتیاطو رعایت کنم و از همه لحاظ عالی باشم
یون ها: تو عالی هستی...اما کاش صبح میومدی خونه لباساتو عوض میکردی بعد دوباره میومدی شرکت...یکم ژولیده شدی...اینا از دیروز تو تنته...
هیونو: ایرادی نداره...الان دیگه میریم خونه...
عمارت ایم
19:53
از زبان یون ها:
بعد از اینکه کارمون تموم شد با هیونو برگشتیم به سمت خونه...وقتی رسیدیم ماشین جونگکوک توی حیاط بود!... هیونو سرشو تکون داد و گفت: خب... عالیه... داماد جدید خانواده اومده!...بریم به استقبالش...
از زبان جونگکوک:
هیونو و یون ها اومدن...تصور میکنن که متوجه بیزاریشون نسبت به خودم نشدم...اما من ب خوبی متوجهم که بابت جایگاهشون نگرانن و میترسن که من خللی در اون ایجاد کنم...بعد از سلام و احوال پرسی یون ها خطاب به آقای داجونگ گفت: آبا؟؟!!
میبینم که با دیدن دختر کوچیکترت خستگی رو فراموش کردی!
داجونگ: من هنوز ب نبود بایول عادت ندارم.... تقریبا دو هفته ای میشه که ندیدمش
یون ها: منم دلم براش تنگ شده بود
نابی: خب حالا که دلتنگیتون برطرف شده بهتره بریم سر میز شام
هیونو: فکر خوبیه... من که فوقالعاده گرسنمه... نظرت چیه جونگکوک؟
جونگکوک: موافقم... بریم...
سر میز شام که نشسته بودیم و غذا میخوردیم آقای داجونگ رو به بایول گفت: راستی دخترم... از این به بعد قصد داری چیکار کنی؟ چون حالا که زندگی جدیدتو شروع کردی فک نمیکنم دلت بخواد تو خونه تک و تنها بشینی
بایول: همینطوره پدر... من قصد دارم کار کنم
داجونگ: چقدر عالی!...جونگکوک تو و با بایول در این باره صحبتی کردین؟
جونگکوک: نه... هنوز فرصت نشده... اما من دوس دارم بایول هر کاری که دلش میخواد رو انجام بده
بایول : ممنون عزیزم...فرصت نکردم راجع بهش باهات صحبتی کنم... اما میخوام توی شرکت تو کار کنم...نسبت ب اونجا کنجکاوم...در حال حاضر از شرکت آبا سر در نمیارم...
یون ها: منم حس میکنم بهتره توی کمپانی جئون کار کنی تا اول کمی تجربه به دست بیاری
جونگکوک: همینطوره...از فردا بایول توی شرکت من مشغول به کار میشه
بایول: عالیه...
بایول احمق!!...میخواد توی شرکت من باشه!...اصلا متوجه نیست که یون ها و هیونو برای تمام کمپانی دندون تیز کردن!... اگه به واسطه محبوبیتی که پیش پدرش داره نتونه کمپانی و تمام و کمال به دست بیاره دیگه هیچ چیزی نمیتونه کمک کنه!!...اما من اجازه نمیدم!...
توی صورت هیونو از اینکه بایول چنین تصمیمی گرفته شادی موج میزد...ایرادی نداره!...این شادی موقتی رو خراب نمیکنم!
۱۵.۹k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.