جیمین: داشتم می رفتم کافه ی مادر و پدرم بعد چند اکیپ دختر
جیمین: داشتم می رفتم کافه ی مادر و پدرم بعد چند اکیپ دخترونه رو دیدم ولی یکی از اون ها خیلی باوقار و زیبا بود ساده و سفید بود از کافه امدن بیرون وارد کافه شدم مادرم بهم گفت: یکی از اون دخترا گوشیش رو جا گذاشته میشه بری بهش بدی گفتم باشه
دویدم صدا زدم که گوشیتونوو جا گذاشتین
بعد همون دختر زیبا و باوقار وساده سفید خودش امد گفت که گوشی مال منه وا ازم تشکر کرد و بعد رفتم کافه
ات: از کافه که امدیم بیرون یه پسر جذاب
دیدم که داشت می رفت تو کافه ی که ما
امدیم بیرون دوستام خیلی توجه بهش نکردن بعد یه صدای شندیم که می گفت وایسین بعد که همه وایسادن من رومو کردم اون ور دیدم همون پسر جذاب وخوش قیافه بود گفت چی کار داره بعد گفت گوشیتونو جا گذاشتین گوشی من بودم بعد رفتم ازش گرفت و تشکر کردم بعد رفتیم یه چند دقیقه ی گذشت که از دوستام جدا شدم که خواهرمو با یه پسر دیدم فکنم دوست پسرش بود ولی من نرفتم پیشش که:
دویدم صدا زدم که گوشیتونوو جا گذاشتین
بعد همون دختر زیبا و باوقار وساده سفید خودش امد گفت که گوشی مال منه وا ازم تشکر کرد و بعد رفتم کافه
ات: از کافه که امدیم بیرون یه پسر جذاب
دیدم که داشت می رفت تو کافه ی که ما
امدیم بیرون دوستام خیلی توجه بهش نکردن بعد یه صدای شندیم که می گفت وایسین بعد که همه وایسادن من رومو کردم اون ور دیدم همون پسر جذاب وخوش قیافه بود گفت چی کار داره بعد گفت گوشیتونو جا گذاشتین گوشی من بودم بعد رفتم ازش گرفت و تشکر کردم بعد رفتیم یه چند دقیقه ی گذشت که از دوستام جدا شدم که خواهرمو با یه پسر دیدم فکنم دوست پسرش بود ولی من نرفتم پیشش که:
۴.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.