فیک قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۳۱»
چشمامو باز کردم روتخت تو اتاق بودم یه سرمم تو دستم بود.
کوک در و باز کرد و اومد تو اتاق.
کوک: عه بیدارشدی؟ گفتم مردی از دستت راحت شدیم😅
سوآه: زهر مار هه هه خندیدیم😑
بیا این لامصب و از تو دستم دربیارش درنمیاد.
کوک: نمیگی تو این بارون میری بیرون سرما میخوری؟ فشارت افتاده بود این سرمم تا تموم نشه حق نداری درش بیاری.
نگاهمو ازش گرفتم و چشامو بستم.
اومد کنارم نشست.
کوک: یه سوال ازت دارم....
با چشای بسته جواب دادم...
سوآه: بپرس.
کوک: تو عاشق تهیونگی؟
چشمامو باز کردم و متعجب نگاهش کردم.
سوآه: چرا میپرسی؟
کوک: سوالمو جواب بده.
سوآه: اره عاشقشم مشکلیه؟
از کنارم بلند شد و خیلی جدی گفت..
کوک: مهم نیست یادت نره الان اینجایی.تا فردا باید حالت خوب بشه فردا قراره اون دختر با پدر و مادرم بیان اینجا.جلوی اون باید نقش بازی کنی.حواستو جمع کن.
سوآه: باشه.
بعد یه ربع سرمم تموم شد.
بارون بند اومده بود.
رفتم تو حیاط که حوصله ام سر جاش بیاد.
یه تاب توجهمو جلب کرد.
رفتم روش نشستم.
مثل بچه ها ذوق کرده بودم.
یهو سرعت تاب رفت بالا.
دیگه احساس کردم دارم پرت میشم پایین که جیغغغغ بلندی زدم.
کوک با ترس دوید تو حیاط.
کوک: پسره احمق نکن میترسه.
سوبین: خیلی کیوته.
جیغ زدم که کوک اومد و تاب و نگه داشت.
یکی زد تو سر اون پسره.
سوبین: آخخخخ چرا میزنی؟
کوک: کثافت نفهم باز تو اومدی رو سرم خراب بشی؟
سوبین: نه😂😂😂این دختره کیه؟
کوک : دوست دخترمه.
توجهی نکردم و رفتم سمت پسره.
نگاهم کرد تا اومد حرف بزنه یکی محکم زدم تو صورتش.
(نظر بدید💜)
چشمامو باز کردم روتخت تو اتاق بودم یه سرمم تو دستم بود.
کوک در و باز کرد و اومد تو اتاق.
کوک: عه بیدارشدی؟ گفتم مردی از دستت راحت شدیم😅
سوآه: زهر مار هه هه خندیدیم😑
بیا این لامصب و از تو دستم دربیارش درنمیاد.
کوک: نمیگی تو این بارون میری بیرون سرما میخوری؟ فشارت افتاده بود این سرمم تا تموم نشه حق نداری درش بیاری.
نگاهمو ازش گرفتم و چشامو بستم.
اومد کنارم نشست.
کوک: یه سوال ازت دارم....
با چشای بسته جواب دادم...
سوآه: بپرس.
کوک: تو عاشق تهیونگی؟
چشمامو باز کردم و متعجب نگاهش کردم.
سوآه: چرا میپرسی؟
کوک: سوالمو جواب بده.
سوآه: اره عاشقشم مشکلیه؟
از کنارم بلند شد و خیلی جدی گفت..
کوک: مهم نیست یادت نره الان اینجایی.تا فردا باید حالت خوب بشه فردا قراره اون دختر با پدر و مادرم بیان اینجا.جلوی اون باید نقش بازی کنی.حواستو جمع کن.
سوآه: باشه.
بعد یه ربع سرمم تموم شد.
بارون بند اومده بود.
رفتم تو حیاط که حوصله ام سر جاش بیاد.
یه تاب توجهمو جلب کرد.
رفتم روش نشستم.
مثل بچه ها ذوق کرده بودم.
یهو سرعت تاب رفت بالا.
دیگه احساس کردم دارم پرت میشم پایین که جیغغغغ بلندی زدم.
کوک با ترس دوید تو حیاط.
کوک: پسره احمق نکن میترسه.
سوبین: خیلی کیوته.
جیغ زدم که کوک اومد و تاب و نگه داشت.
یکی زد تو سر اون پسره.
سوبین: آخخخخ چرا میزنی؟
کوک: کثافت نفهم باز تو اومدی رو سرم خراب بشی؟
سوبین: نه😂😂😂این دختره کیه؟
کوک : دوست دخترمه.
توجهی نکردم و رفتم سمت پسره.
نگاهم کرد تا اومد حرف بزنه یکی محکم زدم تو صورتش.
(نظر بدید💜)
۱۱.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.