¶♪„★𝕋𝕒𝕖★”♪¶
¶♪„★𝕋𝕒𝕖★”♪¶
#تهیونگ_دوپارتی
«به حرفایی که بهت میزد با تعجب گوش میکردی،الان واقعا جدی بود؟
با سوالی که ازش پرسیدی،تو شوک بدی قرار گرفت»
«𝐚.𝐭:داری شوخی میکنی نه؟»
«چند ثانیه همینجور بهت خیره شده بود،
با جوابی که داد پروانه های درونت بال بال میزدن»
«𝐓𝐚𝐞:مگه دیوونم؟ انقدر دوستت دارم نمیتونم توصیفش کنم»
«میخواستی بهش جواب مثبت بدی،ولی گفتی زوده،پس...»
«𝐚.𝐭:باید ثابت کنی»
«نگات کرد و با لبخند،جوابت رو داد..»
«𝐓𝐚𝐞:نیاز به ثابت کردن نیست،،همچیز تو اتاقم معلومه»
«با حرفش منحرف شدی،که سرشو تکون داد و با خنده لب زد»
«𝐓𝐚𝐞:اونطور که فکر میکنی نیستت»
«داشتی با خودت فکر میکردی،که ازت یه سوال عجیب پرسید..»
«𝐓𝐚𝐞:تاحالا رل زدی؟»
«خندت گرفت،با قهقهه زدن جواب سوالشو دادی...»
«𝐚.𝐭:بنظرت کسی میاد با من رل بزنه؟»
«با اخم بهت خیره شد..»
«𝐓𝐚𝐞:معلومه!من!من همین الان هم درخواستشو بهت دادم!!ولی انگار نفهمیدی»
«لبخند ریزی رو لبات نشست،با قیافه ی کیوت بهش خیره شدی...»
«𝐚.𝐭:خب..اگه قبول کنم باهات بیام تو رابطه چیکار میکنی؟»
«با چشمای برق زدش،بهت خیره شد
با لبخند و جدیت جواب سوالتو داد..»
«𝐓𝐚𝐞:هروز و هرشب لحظه بهت عشق میورزم،بهت اهمیت میدم،و کلی کارای دیگه...بهتره خودت اول تجربش کنی تا بفهمی..بیب»
«قلبت داشت بخاطر حرفاش ذوب میشد
اون پسر واقعا عالی بود...»
«بهش خیره شدی و دستاشو گرفتی..»
«𝐚.𝐭:اگه بگم چند ساله دوستت دارم،چیکار میکنی؟»
«بدون هیچ حرفی دستت رو گرفت و سمت خودش کشید،
بدون اجازه دادن بهت؛لب*اشو به لب*ای تو چسبوند...
بعداز ۲مین ازت جدا شد..
نفس نفس میزدی،که با لبخند نگات کرد»
«𝐓𝐚𝐞:!اینکارو میکردم»
«با یه خنده ریز نگاهش کردی...»
«𝐚.𝐭:میدونی من چیکار میکردم؟»
«با حالت علامت سوال سرشو چرخوند..»
«𝐚.𝐭:درخواستتو قبول میکردم،و میکنم»
«با تعجب بهت خیره شده بود،
که متوجه حرفت شد...
با دوتا دستای فا*کیش براید استایل بغلت کرد و بردتت سمت ماشینش»
«𝐚.𝐭:ت.هیونگ کجا میبریم؟»
«𝐓𝐚𝐞:بیب،نترس کاری باهات ندارم ولی باید یچیزی رو نشون بدم»
«بعداز سی مین رسیدین به جای مورد نظر،
تهیونگ از ماشین پیاده شد و در رو
برات باز کرد،از ماشین اومدی بیرون و همراه تهیونگ رفتی»
#تهیونگ_دوپارتی
«به حرفایی که بهت میزد با تعجب گوش میکردی،الان واقعا جدی بود؟
با سوالی که ازش پرسیدی،تو شوک بدی قرار گرفت»
«𝐚.𝐭:داری شوخی میکنی نه؟»
«چند ثانیه همینجور بهت خیره شده بود،
با جوابی که داد پروانه های درونت بال بال میزدن»
«𝐓𝐚𝐞:مگه دیوونم؟ انقدر دوستت دارم نمیتونم توصیفش کنم»
«میخواستی بهش جواب مثبت بدی،ولی گفتی زوده،پس...»
«𝐚.𝐭:باید ثابت کنی»
«نگات کرد و با لبخند،جوابت رو داد..»
«𝐓𝐚𝐞:نیاز به ثابت کردن نیست،،همچیز تو اتاقم معلومه»
«با حرفش منحرف شدی،که سرشو تکون داد و با خنده لب زد»
«𝐓𝐚𝐞:اونطور که فکر میکنی نیستت»
«داشتی با خودت فکر میکردی،که ازت یه سوال عجیب پرسید..»
«𝐓𝐚𝐞:تاحالا رل زدی؟»
«خندت گرفت،با قهقهه زدن جواب سوالشو دادی...»
«𝐚.𝐭:بنظرت کسی میاد با من رل بزنه؟»
«با اخم بهت خیره شد..»
«𝐓𝐚𝐞:معلومه!من!من همین الان هم درخواستشو بهت دادم!!ولی انگار نفهمیدی»
«لبخند ریزی رو لبات نشست،با قیافه ی کیوت بهش خیره شدی...»
«𝐚.𝐭:خب..اگه قبول کنم باهات بیام تو رابطه چیکار میکنی؟»
«با چشمای برق زدش،بهت خیره شد
با لبخند و جدیت جواب سوالتو داد..»
«𝐓𝐚𝐞:هروز و هرشب لحظه بهت عشق میورزم،بهت اهمیت میدم،و کلی کارای دیگه...بهتره خودت اول تجربش کنی تا بفهمی..بیب»
«قلبت داشت بخاطر حرفاش ذوب میشد
اون پسر واقعا عالی بود...»
«بهش خیره شدی و دستاشو گرفتی..»
«𝐚.𝐭:اگه بگم چند ساله دوستت دارم،چیکار میکنی؟»
«بدون هیچ حرفی دستت رو گرفت و سمت خودش کشید،
بدون اجازه دادن بهت؛لب*اشو به لب*ای تو چسبوند...
بعداز ۲مین ازت جدا شد..
نفس نفس میزدی،که با لبخند نگات کرد»
«𝐓𝐚𝐞:!اینکارو میکردم»
«با یه خنده ریز نگاهش کردی...»
«𝐚.𝐭:میدونی من چیکار میکردم؟»
«با حالت علامت سوال سرشو چرخوند..»
«𝐚.𝐭:درخواستتو قبول میکردم،و میکنم»
«با تعجب بهت خیره شده بود،
که متوجه حرفت شد...
با دوتا دستای فا*کیش براید استایل بغلت کرد و بردتت سمت ماشینش»
«𝐚.𝐭:ت.هیونگ کجا میبریم؟»
«𝐓𝐚𝐞:بیب،نترس کاری باهات ندارم ولی باید یچیزی رو نشون بدم»
«بعداز سی مین رسیدین به جای مورد نظر،
تهیونگ از ماشین پیاده شد و در رو
برات باز کرد،از ماشین اومدی بیرون و همراه تهیونگ رفتی»
۱۴.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.