Part : ۸۹
Part : ۸۹ 《بال های سیاه》
ماریا به حرکات عجیب الهه نگاه میکرد و واقعا چیزی نمی فهمید:
+هیچی نمیفهمم میساکی! محض رضای لوسیفر یه بار تویه زندگیت بدون پرده و درست حرف بزن ببینم چی میگی؟
دختر به محض شنیدن این حرف با خوشحالی گفت:
€دقیقا...چون نباید چیزی بفهمی...ماریا..الهه ی سرنوشت نمیتونه راز هاشو بگه..چون اونوقت محکوم به هزاران سال موندن در تاریکیه..فکر کن ماریا...چی میفهمی؟
ماریا با حالت گیج و منگ به دختر نگاه کرد...چشم های دختر پر از هزاران حرف بودن ولی انگار روی دهن اون دختر مهر سکوت زده بودن...
ماریا با تحلیل این حرف، منظور الهه رو متوجه شد و با خوشحالی سرش رو بالا آورد تا به میساکی اونو بگه که دختر سریع جلوی دهنش رو گرفت:
€آفرین ماریا..میدونم فهمیدی! اما به زبونش نیار...چون اونوقت جفتمون تویه دردسر میوفتیم...خب...حالا با دقت بهم گوش کن...تویه این صفحه چی میبینی؟
ماریا با تکون دادن سرش حرف دختر رو تائید کرد و جواب سوال دختر رو داد:
+ فقط خطوط درهم رفته میبینم..یه چیز مبهم...انگار پشتش قبلا یه نقاشی بوده اما روشو خط خطی کردن..
دختر سریع به نشانه ی تائید سرشو تکون داد و گفت:
€ دقیقا...و این ارتباطش با زندگیت چی میتونه باشه؟
ماریا سریع متوجه منظور دختر شد...ماریا فهمید که الهه نمیتونه با حرف هاش اونو راهنمایی کنه...پس داشت براش یه پانتومیم اجرا میکرد تا اونو متوجه منظورش کنه...ماریا شباهت بین اون تصویر و میساکی رو پیدا کرده بود...چون همسر ماریا،یعنی جونگکوک، نقاشی میکرد و چیزی هم که پشت اون خطوط پنهان شده بود یه نقاشی بود...البته ماریا متوجه این شده بود که اون خطوط مبهم نمیخوان اون نقاشی یا راز یا هر چیزی که زیرشون بود پیدا شه..دقیقا مثله همین محدودیت میساکی تویه حرف زدنش..
ماریا یه سوال خیلی مهم پرسید:
+ تو مثل این خطوط هستی؟
الهه سرشو به نشانه ی تائید تکون داد..این یعنی الهه از چیزی که زیر اون خطوط بود با خبر بود..اما نمیتونست حرفی بزنه..یعنی خطوطی که نقاشی رو پوشونده بودن، از چیزی که اونو پوشونده بودن خبر داشتن..دقیقا مثله الهه..
میساکی کتاب رو سرو ته کرد:
€ یه فرد کر و لال..به مترجمش همه ی حرف هاشو میزنه...چون میدونه که اون میتونه همه ی حرف هاش رو متوجه شه...حتی اگه اون فرد صدا های بي مفهوم از خودش در بیاره...تو هم مترجم من هستی ماریا...حرف های منو با دقت بنویس...برای فهمیدن حرف هام باید برعکس به همه چی نگاه کنی...
ماریا به حرکات عجیب الهه نگاه میکرد و واقعا چیزی نمی فهمید:
+هیچی نمیفهمم میساکی! محض رضای لوسیفر یه بار تویه زندگیت بدون پرده و درست حرف بزن ببینم چی میگی؟
دختر به محض شنیدن این حرف با خوشحالی گفت:
€دقیقا...چون نباید چیزی بفهمی...ماریا..الهه ی سرنوشت نمیتونه راز هاشو بگه..چون اونوقت محکوم به هزاران سال موندن در تاریکیه..فکر کن ماریا...چی میفهمی؟
ماریا با حالت گیج و منگ به دختر نگاه کرد...چشم های دختر پر از هزاران حرف بودن ولی انگار روی دهن اون دختر مهر سکوت زده بودن...
ماریا با تحلیل این حرف، منظور الهه رو متوجه شد و با خوشحالی سرش رو بالا آورد تا به میساکی اونو بگه که دختر سریع جلوی دهنش رو گرفت:
€آفرین ماریا..میدونم فهمیدی! اما به زبونش نیار...چون اونوقت جفتمون تویه دردسر میوفتیم...خب...حالا با دقت بهم گوش کن...تویه این صفحه چی میبینی؟
ماریا با تکون دادن سرش حرف دختر رو تائید کرد و جواب سوال دختر رو داد:
+ فقط خطوط درهم رفته میبینم..یه چیز مبهم...انگار پشتش قبلا یه نقاشی بوده اما روشو خط خطی کردن..
دختر سریع به نشانه ی تائید سرشو تکون داد و گفت:
€ دقیقا...و این ارتباطش با زندگیت چی میتونه باشه؟
ماریا سریع متوجه منظور دختر شد...ماریا فهمید که الهه نمیتونه با حرف هاش اونو راهنمایی کنه...پس داشت براش یه پانتومیم اجرا میکرد تا اونو متوجه منظورش کنه...ماریا شباهت بین اون تصویر و میساکی رو پیدا کرده بود...چون همسر ماریا،یعنی جونگکوک، نقاشی میکرد و چیزی هم که پشت اون خطوط پنهان شده بود یه نقاشی بود...البته ماریا متوجه این شده بود که اون خطوط مبهم نمیخوان اون نقاشی یا راز یا هر چیزی که زیرشون بود پیدا شه..دقیقا مثله همین محدودیت میساکی تویه حرف زدنش..
ماریا یه سوال خیلی مهم پرسید:
+ تو مثل این خطوط هستی؟
الهه سرشو به نشانه ی تائید تکون داد..این یعنی الهه از چیزی که زیر اون خطوط بود با خبر بود..اما نمیتونست حرفی بزنه..یعنی خطوطی که نقاشی رو پوشونده بودن، از چیزی که اونو پوشونده بودن خبر داشتن..دقیقا مثله الهه..
میساکی کتاب رو سرو ته کرد:
€ یه فرد کر و لال..به مترجمش همه ی حرف هاشو میزنه...چون میدونه که اون میتونه همه ی حرف هاش رو متوجه شه...حتی اگه اون فرد صدا های بي مفهوم از خودش در بیاره...تو هم مترجم من هستی ماریا...حرف های منو با دقت بنویس...برای فهمیدن حرف هام باید برعکس به همه چی نگاه کنی...
۱.۰k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.