مونالیزا پارت ۲۶
که ناگهان در کلبه باز شد و تهیونگ با سطل آبی در دستش نمایان شد
+نازنینممممم من او....
که جونگکوک را کف زمین دید
+جونگکوک؟تو چرا چشمات قرمزه؟گریه کردی؟چراااا اخه؟هیچ چیز ارزش تر شدن چشمای تورو نداره
جونگکوک از از زمین برخاست و سیلی ای نثار صورت تهیونگ کرد و بلافاصله او را در آغوشش فشرد
_ببینم تو کجا بودی هااااااا؟نگفتی من سکته میکنمممم؟
تهیونگ خندید
+رفتم آب بیارم
_دیگه بی خبر نایی نرو
+خیلی خبببب توام دیگه کریه نکن وگرنه دعوات میکنم
_هییییی مگه بچم که دعوام کنیییی؟
+خیلی بچه تر از بچه ای
_چقدر زبون داریییی
تهیونگ زبان درازی کرد
+امشب میخوام ببرمت یه جایی
جونگکوک اشکهایش را پاک کرد و با ذوق گفت
_عه؟کجااا؟
+دیگه بماند
......
+بیاااا دیگههههه
_اومدم اومدم بریم
از کلبه خارج شدند
_یخورده همه جا تاریک نیست؟
+بیااا دیگه
...
+چشماتو ببند
_چقدر زود رسیدیم
+آخه همینجا پشت کلبه اس حالا ببند چشاتو
به خواست تهیونگ، جونگکوک چشمانش را بست
و تهیونگ اورا از پشت به سمت جلو هل میداد
تا به مقصد رسیدند
+بازکننننن
پشت کلبه آسمانش با کل روستا فرق میکرد
میتوانستی هر ستاره ای را در آنجا ببینی
گل های رز سفید در دشت آن قسمت بودند و پروانه ها دور آنجا پرواز میکردند
کرم های شب تاب به تاریکی آنجا نور میبخشیدند و منظره ای زیبا آفریده بودند
جونگکوک ذوق زده از اینهمه زیبایی بود
_وایییییی تهیونگگگگگگ اینجا. اینجا عالیهههههه خیلی قشنگهههه اون گلاروووو نگاهههه
+شرمنده نتونستم جایی رو از تو زیبا تر پیدا کنم
...
+نازنینممممم من او....
که جونگکوک را کف زمین دید
+جونگکوک؟تو چرا چشمات قرمزه؟گریه کردی؟چراااا اخه؟هیچ چیز ارزش تر شدن چشمای تورو نداره
جونگکوک از از زمین برخاست و سیلی ای نثار صورت تهیونگ کرد و بلافاصله او را در آغوشش فشرد
_ببینم تو کجا بودی هااااااا؟نگفتی من سکته میکنمممم؟
تهیونگ خندید
+رفتم آب بیارم
_دیگه بی خبر نایی نرو
+خیلی خبببب توام دیگه کریه نکن وگرنه دعوات میکنم
_هییییی مگه بچم که دعوام کنیییی؟
+خیلی بچه تر از بچه ای
_چقدر زبون داریییی
تهیونگ زبان درازی کرد
+امشب میخوام ببرمت یه جایی
جونگکوک اشکهایش را پاک کرد و با ذوق گفت
_عه؟کجااا؟
+دیگه بماند
......
+بیاااا دیگههههه
_اومدم اومدم بریم
از کلبه خارج شدند
_یخورده همه جا تاریک نیست؟
+بیااا دیگه
...
+چشماتو ببند
_چقدر زود رسیدیم
+آخه همینجا پشت کلبه اس حالا ببند چشاتو
به خواست تهیونگ، جونگکوک چشمانش را بست
و تهیونگ اورا از پشت به سمت جلو هل میداد
تا به مقصد رسیدند
+بازکننننن
پشت کلبه آسمانش با کل روستا فرق میکرد
میتوانستی هر ستاره ای را در آنجا ببینی
گل های رز سفید در دشت آن قسمت بودند و پروانه ها دور آنجا پرواز میکردند
کرم های شب تاب به تاریکی آنجا نور میبخشیدند و منظره ای زیبا آفریده بودند
جونگکوک ذوق زده از اینهمه زیبایی بود
_وایییییی تهیونگگگگگگ اینجا. اینجا عالیهههههه خیلی قشنگهههه اون گلاروووو نگاهههه
+شرمنده نتونستم جایی رو از تو زیبا تر پیدا کنم
...
۱.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.