هنوزم باتو♡☆پارت۶ (ببخشید برای تاخیررر)
(پارت۶)
(*پسرک هنوزم گریه میکرد! شاید چون فق پیش بهترین رفقاش بود؟*)
تهیونگ:گریه بسه مرد! وقتش نیس
تهیون:ته راس میگه کوک پاشو آروم باش پسر تحمل نداریم اینطوری ببینمیمت..
×اخه چطور..چطوری آروم باشم؟ میفهمی چی شده؟ کسی ک بیشتر از هرکسی دوستم داشت رو دور انداختم.ع..عشقمو تموم کردم😭💔
جیمین:کمکت میکنیم پیداش کنی:)
تهیونگ و تهیون: اره پسر حالا پاشو ببینم:)
×و..واقعا؟😥
هر سه:معلومه دیگه
×ممنونم ک تنهام نزاشتین پسرا🥺
تهیونگ:یلا پاشیم دیگه عه
(*بعد از اینکه اشکاش ک جلوی چشماشو گرفته بودن رو پاک کرد از خونه زدن بیرون ولی هنوزم آروم نگرفته بود🥲🖤 و ب دانشگاه برگشتن رفتن پیش مدیر ک شاید اطلاعاتی کسب کنن!*)
×تق تق(در زدن)
مدیر:بیا تو
(*هر چهار اومدن تو*)
مدیر:خب ؟
×مدیر م..میدونی ک شوگا و ات در کدوم دانشگاهی انتقال کردن؟(با حالته گرفته)
تهیونگ:(عه سلامی چیزی😐🤌🏻)
چیزه سلام اقای مدیر وقتتون بخیر ایشالاا خبری از شوگا و ات دارین ک رفتن کجا(و جیمین زد ب ارنجش)
جیمین:مگ اومدی آهنگ بخونی اخه؟😐بزارین من حرف بزنم
اقای جانگ ی درخواست کمک ازت داریم و امید واریم ک درکمون کنید خب همانطور ک حال دوستمون رو میدونین میشه لطف کنین
و بگین ک دقیقا شوگا و ات ب کدوم دانشگاهی انتقال کردن؟(چ با ادب🤌🏻)
مدیر:😐نچ نمیدونم
جیمین،تهیون،ته و کوک:😶😐مگه میشه؟
مدیر: اهوم حتا اگ بدونم نمیتونم بگم
×ل..لطفا مدیر میشه بگین🥲 خواهش میکنم قول میدم دیگه شر ب پا نمیکنیم فق بگین..
مدیر:پس این همه درد سر کار شماها بوده؟(عصبانی،حرصی)
تهیون:ب فنا رفتیمم
تهیونگ:خاک عالم لو شدیم تماام
جیمین:(رو به کوک)گند زدی ک لو رفتیم ک بکنار حتا اگ خواست بگه هم نمیگه دیگه🥲
×چ غلطی کردممم🥲
تهیونگ:اقا ب قران اگ تنبیه بشیم ب علاوه از اینکه بیشتر درد سر درس میکنیم واست و چهار سرپرست هم از دانشگاهت دست میکشن و دانشگاه کمک بی کمک میمونه🙂🙌🏻
و...الفرااار و از دست مدیر در رفتن😂🤌🏻
مدیر:بلاخره گیرتون میندازمممم پسرای...(عصبی)
فلش بک بعد از ی هفته)
(تو خونه کوک)
(*کلافه بودن! از دیدن حال بد رفیقشون!...هیچ راه حلی براشون نمونده بود! هیچی فکری ندارن ک کجا رفتن هیچ سر نخی نبود!.. ک پسرک داستان ما ب حرف اومد*)
×.....
تهیون:یعنی چیی؟!
تهیونگ:زود تسلیم نشو پسر😐
جیمین:کوک واقعا از تصمیمت مطمئنی؟
×اره فکرامو کردم دیگه بسه نمیخواد خودتون تو آب و آتیش بزنین برای ی سرنخی ک معلوم نیست وجود داره یا ن خودش خواست ک بره منم میزارم راحت شه
تهیونگ:پس تو چی؟
×ب مرور زمان فراموشش میکنم مطمئنم مشکلی پیش نمیاد(*بعدش هم لبخند زد ی لبخند فیک!)
تهیون:اک اگ اینجور فکر میکنی باشه
جیمین و ته:یعنی باور کنیم؟
×اهوم مشکلی نیست باور کنین😊💔
......
بعد از رفتن پسرا)
(*بعد از اینکه پسرک دوستاشو با لبخند فیک! بدرقه کرد لبخندش ب بغض تبدیل شد و در رو بست و بهش تکیه داد و بی صدا اشک میریخت!تو قلبش آشوب بود انگار یکی اومد قلبشو تو آتیش انداخت!
محکم دندوناشو ب دستش فشورد و ی جیغ مردونه زد تا کسی از حالش خبر دار نشه!(فهمیدین منظورمو؟)
الان از عشقش ب دخترک مطمئن بود دوریش زیادی سخت بود واسش!*)
ات ویو)
+یه هفته گذشت دل تنگیم بیشتر شد! درسته ک تو این دانشگاه چندتا دوست پیدا کردم شوگاه هم ی دوست دختر واسه خودش پیدا کرد ولی زیادی جلوم مث ی زوج عاشق رفتار نمیکنن فکر میکنم شوگا بخاطر من اینجوری میکرد منم نشون میدادم ک خوبم ولیی... توظاهر خوشحال بودم ولی درونم داغون!🙂💔
+مث همیشه کنار پنجره نشستم و ب ماه خیره شدم و آهنگشو پلی کردم🥲💔
با آهنگش هم خونی میکردم و بی صدا اشک میریختم💔
(در اسلاید بعد تیکه آهنگی ک گوش داد)
(اول گوش کنین)....
+لعنتی! دلم برات تنگ شده خیلییی😭💔
نگاهمو از ماه گرفتم و پیراهنشو ب دستم گرفتم
لعنت بهت❤ چرا اینقدر عاشقشی اخه؟ از کی اینقدر عاشقش شدی تو💔
(فلش بک بعد از دوسال!)
×دوسال گذشت🥲 و من...
(خب چطوره؟)
لایک و کامنت
(*پسرک هنوزم گریه میکرد! شاید چون فق پیش بهترین رفقاش بود؟*)
تهیونگ:گریه بسه مرد! وقتش نیس
تهیون:ته راس میگه کوک پاشو آروم باش پسر تحمل نداریم اینطوری ببینمیمت..
×اخه چطور..چطوری آروم باشم؟ میفهمی چی شده؟ کسی ک بیشتر از هرکسی دوستم داشت رو دور انداختم.ع..عشقمو تموم کردم😭💔
جیمین:کمکت میکنیم پیداش کنی:)
تهیونگ و تهیون: اره پسر حالا پاشو ببینم:)
×و..واقعا؟😥
هر سه:معلومه دیگه
×ممنونم ک تنهام نزاشتین پسرا🥺
تهیونگ:یلا پاشیم دیگه عه
(*بعد از اینکه اشکاش ک جلوی چشماشو گرفته بودن رو پاک کرد از خونه زدن بیرون ولی هنوزم آروم نگرفته بود🥲🖤 و ب دانشگاه برگشتن رفتن پیش مدیر ک شاید اطلاعاتی کسب کنن!*)
×تق تق(در زدن)
مدیر:بیا تو
(*هر چهار اومدن تو*)
مدیر:خب ؟
×مدیر م..میدونی ک شوگا و ات در کدوم دانشگاهی انتقال کردن؟(با حالته گرفته)
تهیونگ:(عه سلامی چیزی😐🤌🏻)
چیزه سلام اقای مدیر وقتتون بخیر ایشالاا خبری از شوگا و ات دارین ک رفتن کجا(و جیمین زد ب ارنجش)
جیمین:مگ اومدی آهنگ بخونی اخه؟😐بزارین من حرف بزنم
اقای جانگ ی درخواست کمک ازت داریم و امید واریم ک درکمون کنید خب همانطور ک حال دوستمون رو میدونین میشه لطف کنین
و بگین ک دقیقا شوگا و ات ب کدوم دانشگاهی انتقال کردن؟(چ با ادب🤌🏻)
مدیر:😐نچ نمیدونم
جیمین،تهیون،ته و کوک:😶😐مگه میشه؟
مدیر: اهوم حتا اگ بدونم نمیتونم بگم
×ل..لطفا مدیر میشه بگین🥲 خواهش میکنم قول میدم دیگه شر ب پا نمیکنیم فق بگین..
مدیر:پس این همه درد سر کار شماها بوده؟(عصبانی،حرصی)
تهیون:ب فنا رفتیمم
تهیونگ:خاک عالم لو شدیم تماام
جیمین:(رو به کوک)گند زدی ک لو رفتیم ک بکنار حتا اگ خواست بگه هم نمیگه دیگه🥲
×چ غلطی کردممم🥲
تهیونگ:اقا ب قران اگ تنبیه بشیم ب علاوه از اینکه بیشتر درد سر درس میکنیم واست و چهار سرپرست هم از دانشگاهت دست میکشن و دانشگاه کمک بی کمک میمونه🙂🙌🏻
و...الفرااار و از دست مدیر در رفتن😂🤌🏻
مدیر:بلاخره گیرتون میندازمممم پسرای...(عصبی)
فلش بک بعد از ی هفته)
(تو خونه کوک)
(*کلافه بودن! از دیدن حال بد رفیقشون!...هیچ راه حلی براشون نمونده بود! هیچی فکری ندارن ک کجا رفتن هیچ سر نخی نبود!.. ک پسرک داستان ما ب حرف اومد*)
×.....
تهیون:یعنی چیی؟!
تهیونگ:زود تسلیم نشو پسر😐
جیمین:کوک واقعا از تصمیمت مطمئنی؟
×اره فکرامو کردم دیگه بسه نمیخواد خودتون تو آب و آتیش بزنین برای ی سرنخی ک معلوم نیست وجود داره یا ن خودش خواست ک بره منم میزارم راحت شه
تهیونگ:پس تو چی؟
×ب مرور زمان فراموشش میکنم مطمئنم مشکلی پیش نمیاد(*بعدش هم لبخند زد ی لبخند فیک!)
تهیون:اک اگ اینجور فکر میکنی باشه
جیمین و ته:یعنی باور کنیم؟
×اهوم مشکلی نیست باور کنین😊💔
......
بعد از رفتن پسرا)
(*بعد از اینکه پسرک دوستاشو با لبخند فیک! بدرقه کرد لبخندش ب بغض تبدیل شد و در رو بست و بهش تکیه داد و بی صدا اشک میریخت!تو قلبش آشوب بود انگار یکی اومد قلبشو تو آتیش انداخت!
محکم دندوناشو ب دستش فشورد و ی جیغ مردونه زد تا کسی از حالش خبر دار نشه!(فهمیدین منظورمو؟)
الان از عشقش ب دخترک مطمئن بود دوریش زیادی سخت بود واسش!*)
ات ویو)
+یه هفته گذشت دل تنگیم بیشتر شد! درسته ک تو این دانشگاه چندتا دوست پیدا کردم شوگاه هم ی دوست دختر واسه خودش پیدا کرد ولی زیادی جلوم مث ی زوج عاشق رفتار نمیکنن فکر میکنم شوگا بخاطر من اینجوری میکرد منم نشون میدادم ک خوبم ولیی... توظاهر خوشحال بودم ولی درونم داغون!🙂💔
+مث همیشه کنار پنجره نشستم و ب ماه خیره شدم و آهنگشو پلی کردم🥲💔
با آهنگش هم خونی میکردم و بی صدا اشک میریختم💔
(در اسلاید بعد تیکه آهنگی ک گوش داد)
(اول گوش کنین)....
+لعنتی! دلم برات تنگ شده خیلییی😭💔
نگاهمو از ماه گرفتم و پیراهنشو ب دستم گرفتم
لعنت بهت❤ چرا اینقدر عاشقشی اخه؟ از کی اینقدر عاشقش شدی تو💔
(فلش بک بعد از دوسال!)
×دوسال گذشت🥲 و من...
(خب چطوره؟)
لایک و کامنت
۱۰۶.۶k
۰۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.