بی رحم
#بی_رحم
part 2
بعد از خداحافظی دوباره از مامانم از عمارت خارج شدم همونطور که مادرم گفته بود راننده بیرون منتظرم بود
سوار ماشین شدم و به سمت محل مهمونی حرکت کردیم
وقتی به محل مهمونی رسیدیم از ماشین پیاده شدم
جای بی نقصی بود
نگاهی به اطراف انداختم اکثر مهمونا اونجا بودن
بدون اینکه متوجه ی من بشن به سمت یکی از میز ها که گوشه ای از فضای مهمونی بود نشستم
کسی متوجه ی حضور من نشده بود
همونجور که روی صندلی نشسته بودم مشغول انالیز کردم مهمونا بودم
اکثرا مشغول نوشیدن نوشیدنی های مختلف بودن
اکثر اونا رو میشناختم اما بازم یه عده اب بودن که هیج شناختی ازشون نداشتم و حتی بعضی هاشون رو تا به امروز ندیده بودم
با دیدن پدر و مادرم از روی صندلی بلند شدم و به سمت اونا رفتم
مهمونا که تازه متوجه ی حصور من شده بودن به سمتمون اومدن و مشغول سلام علیک و تبریک گفتن شدن
تقریبا چند دقیقا ای بود که مشغول همین کار بودیم
بعد از سلام و خوش امد گویی به همه ی مهمونا با پدر و مادرم روی یکی از میز صندلی ها نشستیم
مشغول صحبت با پدرم بودم که چشمم به یکی از مهمونا خورد
اون اینجا چیکار میکرد
دیدنش باعث یاد اوری کل پنج سال گذشته شد اون موقع فقط ۲۰ سالم بود
سعی کردم نگاهم رو ازش بگیرم و باز مشغول صحبت با پدرم شدم
بعد از چند دقیقا با پدرم به سمت سهام دارا و شریکا رفتیم
چند دقیقه ای بود که باهاشون مشغول صحبت بودم سعی میکردم خودم رو خوب جلو بدم و انگار خوب از پس این کار بر اومده بودم
انگار خوب تونسته بودم خودمو تو دلشون جا کنم اونا هم مدام در حال تعریف ازم بودن
بعد از صحبت با اونا دوباره روی همون میز برگشتم دوباره چشمم به اون خورد
مشغول خوردن نوشیدنی بود خیلی تغییر کرده بود میشد راحت اینو از چشماش خوند
با صدای پدرم که منو مخاطب قرار داره بود از نگاه کردن به اون دست کشیدم
و نگاهم رو به پدرم دادم
_ دخترم الا وقت سخنرانیته مهمونا همه منتطر تو هستن
_ اما پدر مطمعن نیستم بتونم خوب از پسش بر بیام
_ نگران نباش همینطور که تا الا تونستی همه رو جذب خودت کنی از الا به بعدشم میتونی
نگران چیزی نباش تو از پس هر چیزی بر میای
_ ممنونم ازتون پدر سعی میکنم بهترین خودم رو بزارم
هنوز از خودم مطمعن نبودم اما نمی تونستم پدرم رو از خودم نا امید کنم
پس سعی کردم خودم رو خوب جلو بدم اینده ی شرکت به عهده ی منه
.......
بعد از تموم کردن سخنرانی نفس عمیقی کشیدم تونسته بودم به خوبی از پسش بر بیام وقتی نگاهم رو به اطراف انداختم چشمم به اون خورد که بهم چشم دوخته بود
اما نه مثل قبل با اون چشمای دل گرم کننده ش الا با چشمایی که هیج احستسی ازش دیده نمیشد
دوباره از سهام دارا و شرکا تشکر کردم و پیش پدرم برگشتم
part 2
بعد از خداحافظی دوباره از مامانم از عمارت خارج شدم همونطور که مادرم گفته بود راننده بیرون منتظرم بود
سوار ماشین شدم و به سمت محل مهمونی حرکت کردیم
وقتی به محل مهمونی رسیدیم از ماشین پیاده شدم
جای بی نقصی بود
نگاهی به اطراف انداختم اکثر مهمونا اونجا بودن
بدون اینکه متوجه ی من بشن به سمت یکی از میز ها که گوشه ای از فضای مهمونی بود نشستم
کسی متوجه ی حضور من نشده بود
همونجور که روی صندلی نشسته بودم مشغول انالیز کردم مهمونا بودم
اکثرا مشغول نوشیدن نوشیدنی های مختلف بودن
اکثر اونا رو میشناختم اما بازم یه عده اب بودن که هیج شناختی ازشون نداشتم و حتی بعضی هاشون رو تا به امروز ندیده بودم
با دیدن پدر و مادرم از روی صندلی بلند شدم و به سمت اونا رفتم
مهمونا که تازه متوجه ی حصور من شده بودن به سمتمون اومدن و مشغول سلام علیک و تبریک گفتن شدن
تقریبا چند دقیقا ای بود که مشغول همین کار بودیم
بعد از سلام و خوش امد گویی به همه ی مهمونا با پدر و مادرم روی یکی از میز صندلی ها نشستیم
مشغول صحبت با پدرم بودم که چشمم به یکی از مهمونا خورد
اون اینجا چیکار میکرد
دیدنش باعث یاد اوری کل پنج سال گذشته شد اون موقع فقط ۲۰ سالم بود
سعی کردم نگاهم رو ازش بگیرم و باز مشغول صحبت با پدرم شدم
بعد از چند دقیقا با پدرم به سمت سهام دارا و شریکا رفتیم
چند دقیقه ای بود که باهاشون مشغول صحبت بودم سعی میکردم خودم رو خوب جلو بدم و انگار خوب از پس این کار بر اومده بودم
انگار خوب تونسته بودم خودمو تو دلشون جا کنم اونا هم مدام در حال تعریف ازم بودن
بعد از صحبت با اونا دوباره روی همون میز برگشتم دوباره چشمم به اون خورد
مشغول خوردن نوشیدنی بود خیلی تغییر کرده بود میشد راحت اینو از چشماش خوند
با صدای پدرم که منو مخاطب قرار داره بود از نگاه کردن به اون دست کشیدم
و نگاهم رو به پدرم دادم
_ دخترم الا وقت سخنرانیته مهمونا همه منتطر تو هستن
_ اما پدر مطمعن نیستم بتونم خوب از پسش بر بیام
_ نگران نباش همینطور که تا الا تونستی همه رو جذب خودت کنی از الا به بعدشم میتونی
نگران چیزی نباش تو از پس هر چیزی بر میای
_ ممنونم ازتون پدر سعی میکنم بهترین خودم رو بزارم
هنوز از خودم مطمعن نبودم اما نمی تونستم پدرم رو از خودم نا امید کنم
پس سعی کردم خودم رو خوب جلو بدم اینده ی شرکت به عهده ی منه
.......
بعد از تموم کردن سخنرانی نفس عمیقی کشیدم تونسته بودم به خوبی از پسش بر بیام وقتی نگاهم رو به اطراف انداختم چشمم به اون خورد که بهم چشم دوخته بود
اما نه مثل قبل با اون چشمای دل گرم کننده ش الا با چشمایی که هیج احستسی ازش دیده نمیشد
دوباره از سهام دارا و شرکا تشکر کردم و پیش پدرم برگشتم
۷.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.