P7
ویو یونجی
چشمامو باز کردم یکم با دستم چشمامو مالیدم لیا انقد سفت منو بغل کرده بود ک داشتم خفه میشدم آروم صداش کردم
یونجی:لیا لیا
لیا:هوم چیه
یونجی:پاشو گشنمه
لیا:مگه دست و پا نداری برو غذا بخور(خواب الود)
یونجی:د پاشو دیگه(بلند)
لیا:یا خودا (مثل برق گرفته ها)
یونجی:(خنده)یه لباس بده بپوشم
لیا:توی کمد هست
پتو رو از روی خودم زدم کنار پاشدم رفتم سمت کمد یه تیشرت سفید پیدا کردم اونو با یه شرتک سفید پوشیدم دست لیا رو گرفتم در اتاق رو باز کردم امدیم بیرون از اتاق پله هارو رفتیم پایین لیا رفت آشپز خونه منم رفتم روی مبل نشستم تلوزیون رو روشن کردم شبکه هارو رفتم تا یه شبکه آهنگ پخش میکرد منو لیا عاشق این اهنگ بودیم صداش رو تا ته زیاد کردم رفتم پ پیش لیا لیا :وای من عاشق این آهنگم
دستمو جلوش دراز کردم و گفتم
یونجی: افتخار میدی (خنده)
لیا:البته
دستمو گرفت و مثل دیونه ها میرقصیدیم و میخندیدیم ک صدای تیراندازی و شکستن شیشه ها امد تنها چیزی ک میدونم اینه لیا من بغل کرد و یه مرده گفت
مرده:جئون جونگکوک سلام رسوند
ب لیا ک توی بغلم بود نگا کردم دستشو جلو اورد و صورتمو قاب کرد و لبخندی زد
لیا:مراقب خودت باش
و دیگه حرفی نزد و از هوش رفت اشک توی چشمام جمع شده بود
یونجی:لیا لیا لطفا جواب بده (داد و گریه)
گوشی رو برداشتم و ب بیمارستان زنگ زدم
یونجی:لطفا ی امبولانس بفرستید ی جنازه ب ادرس............ هست و گوشی رو قط کردم و از روی زمین پاشدم و رفتم توی اتاقم اسلحه رو از توی کمد در آوردم و گذاشتم کمرم رفتم طبقه پایین با پدر لیا مواجه شدم ک کنار لیا افتاده بود
پ.ل:یونجی چ اتفاقی افتاده کار کی بود(گریه)
یونجی:نگران نباشید خودم حلش میکنم
از خونه امدم بیرون با لباسای خونی توی خیابون راه میرفتم
چشمامو باز کردم یکم با دستم چشمامو مالیدم لیا انقد سفت منو بغل کرده بود ک داشتم خفه میشدم آروم صداش کردم
یونجی:لیا لیا
لیا:هوم چیه
یونجی:پاشو گشنمه
لیا:مگه دست و پا نداری برو غذا بخور(خواب الود)
یونجی:د پاشو دیگه(بلند)
لیا:یا خودا (مثل برق گرفته ها)
یونجی:(خنده)یه لباس بده بپوشم
لیا:توی کمد هست
پتو رو از روی خودم زدم کنار پاشدم رفتم سمت کمد یه تیشرت سفید پیدا کردم اونو با یه شرتک سفید پوشیدم دست لیا رو گرفتم در اتاق رو باز کردم امدیم بیرون از اتاق پله هارو رفتیم پایین لیا رفت آشپز خونه منم رفتم روی مبل نشستم تلوزیون رو روشن کردم شبکه هارو رفتم تا یه شبکه آهنگ پخش میکرد منو لیا عاشق این اهنگ بودیم صداش رو تا ته زیاد کردم رفتم پ پیش لیا لیا :وای من عاشق این آهنگم
دستمو جلوش دراز کردم و گفتم
یونجی: افتخار میدی (خنده)
لیا:البته
دستمو گرفت و مثل دیونه ها میرقصیدیم و میخندیدیم ک صدای تیراندازی و شکستن شیشه ها امد تنها چیزی ک میدونم اینه لیا من بغل کرد و یه مرده گفت
مرده:جئون جونگکوک سلام رسوند
ب لیا ک توی بغلم بود نگا کردم دستشو جلو اورد و صورتمو قاب کرد و لبخندی زد
لیا:مراقب خودت باش
و دیگه حرفی نزد و از هوش رفت اشک توی چشمام جمع شده بود
یونجی:لیا لیا لطفا جواب بده (داد و گریه)
گوشی رو برداشتم و ب بیمارستان زنگ زدم
یونجی:لطفا ی امبولانس بفرستید ی جنازه ب ادرس............ هست و گوشی رو قط کردم و از روی زمین پاشدم و رفتم توی اتاقم اسلحه رو از توی کمد در آوردم و گذاشتم کمرم رفتم طبقه پایین با پدر لیا مواجه شدم ک کنار لیا افتاده بود
پ.ل:یونجی چ اتفاقی افتاده کار کی بود(گریه)
یونجی:نگران نباشید خودم حلش میکنم
از خونه امدم بیرون با لباسای خونی توی خیابون راه میرفتم
۱۱.۳k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.