fake kook part*20
ا/ت: چطور میگفتم خیلی دوسش داشتم😭
هانی:بیا بغلم
رفتم هانی رو بغل کردم
هانی: اینو نمیخواستم بگم ولی میگم موقعی که عروسی بودیم حال خوبی نداشت فقط سعی میکرد از من فرار کنه
ا/ت: هانی چیکار کنم
هانی: اگه زود تر به من میگفتی یه کمکی میکردم
ا/ت: هانی فقط بغلم کن تا یکم گریه کنم
هانی بغلم کرد یکم تو بغلش اروم شدم و خوابم برد
دو سال بعد
ا/ت
دوسال پیش از وقتی که کوک رفت برامون خبر اوردن که پدرم و تو ماموریت کشتن ما دیگه خانوادمون سه نفره شده
بود منو مامانم و هانی واقعا زندگی سختی داریم
ا/ت: مامان
م: جانم
ا/ت: خودمو دوستام میخوایم بریم مالزی حتی به بیمارستان هاهم میخوام سر بزنم
م: باشه کی میخوای بری حالا
ا/ت: تا یک ساعت دیگه پرواز دارم دیگه وقت نشد با هانی هم خداحافظی کنم خب من رفتم
م: به سلامت
چند ساعت بعد
رسیدیم مالزی یه هتل هم گرفتیم
ا/ت: خب بچه ها من یه سر به بیمارستان هم بزنم
دوستای ا/ت: باشه عزیزم
با دوستام خداحافظی کردم رفتم سمت بیمارستان
ا/ت: سلام
منشی: سلام بفرمایید
ا/ت: کیم ا/ت هستم دکتر کره جنوبی
منشی: بله آقای دکتر کارتون دارن
👨🏻⚕️:سلام
ا/ت: سلام اقای دکتر
👨🏻⚕️: ا/ت هستی
ا/ت: بله
👨🏻⚕️: خب بفرمایید اتاقم
ا/ت: چشم
👨🏻⚕️: خب فهمیدیم خیلی کارتون خوبه یعنی حرف نداره
ا/ت: ممنونم ولی دیگه در این حد نیست
👨🏻⚕️:دوست دارم باهاتون یه مصاحبه ای بکنم
ا/ت:درخدتمتم
👨🏻⚕️:خب چند سال دکتری
ا/ت: سه سالی میشه
👨🏻⚕️: خب عالیه من پنج ساله دکترم
منشی: آقای دکتر یه خانم باردار اوردن
👨🏻⚕️: خب الان میام با اجازتون ا/ت خانم
منشی: اقای دکتر فکر کنم کره ای هستن
👨🏻⚕️: خب چه خوب ا/ت تو برو عملش کن
ا/ت: من
👨🏻⚕️: بله هموطنت هست
ا/ت: خب باشه
👨🏻⚕️: همه چیز تو این اتاق هست
ا/ت: ممنون
لباس پزشکی پوشیدم و رفتم بیرون باورم نمیشد در این روز یکی از هموطنای خودمو بخوام عمل کنم
👨🏻⚕️: اومدی ا/ت
ا/ت: بله اومدم خب امادش کنید تو اتاق عمل
👨🏻⚕️: بله
بردنش اتاق عمل
👨🏻⚕️: بهش بیهوشی زدیم تا کامل بیهوش بشه
#کوک
#فیک
#سناریو
#فیک_بی_تی_اس
هانی:بیا بغلم
رفتم هانی رو بغل کردم
هانی: اینو نمیخواستم بگم ولی میگم موقعی که عروسی بودیم حال خوبی نداشت فقط سعی میکرد از من فرار کنه
ا/ت: هانی چیکار کنم
هانی: اگه زود تر به من میگفتی یه کمکی میکردم
ا/ت: هانی فقط بغلم کن تا یکم گریه کنم
هانی بغلم کرد یکم تو بغلش اروم شدم و خوابم برد
دو سال بعد
ا/ت
دوسال پیش از وقتی که کوک رفت برامون خبر اوردن که پدرم و تو ماموریت کشتن ما دیگه خانوادمون سه نفره شده
بود منو مامانم و هانی واقعا زندگی سختی داریم
ا/ت: مامان
م: جانم
ا/ت: خودمو دوستام میخوایم بریم مالزی حتی به بیمارستان هاهم میخوام سر بزنم
م: باشه کی میخوای بری حالا
ا/ت: تا یک ساعت دیگه پرواز دارم دیگه وقت نشد با هانی هم خداحافظی کنم خب من رفتم
م: به سلامت
چند ساعت بعد
رسیدیم مالزی یه هتل هم گرفتیم
ا/ت: خب بچه ها من یه سر به بیمارستان هم بزنم
دوستای ا/ت: باشه عزیزم
با دوستام خداحافظی کردم رفتم سمت بیمارستان
ا/ت: سلام
منشی: سلام بفرمایید
ا/ت: کیم ا/ت هستم دکتر کره جنوبی
منشی: بله آقای دکتر کارتون دارن
👨🏻⚕️:سلام
ا/ت: سلام اقای دکتر
👨🏻⚕️: ا/ت هستی
ا/ت: بله
👨🏻⚕️: خب بفرمایید اتاقم
ا/ت: چشم
👨🏻⚕️: خب فهمیدیم خیلی کارتون خوبه یعنی حرف نداره
ا/ت: ممنونم ولی دیگه در این حد نیست
👨🏻⚕️:دوست دارم باهاتون یه مصاحبه ای بکنم
ا/ت:درخدتمتم
👨🏻⚕️:خب چند سال دکتری
ا/ت: سه سالی میشه
👨🏻⚕️: خب عالیه من پنج ساله دکترم
منشی: آقای دکتر یه خانم باردار اوردن
👨🏻⚕️: خب الان میام با اجازتون ا/ت خانم
منشی: اقای دکتر فکر کنم کره ای هستن
👨🏻⚕️: خب چه خوب ا/ت تو برو عملش کن
ا/ت: من
👨🏻⚕️: بله هموطنت هست
ا/ت: خب باشه
👨🏻⚕️: همه چیز تو این اتاق هست
ا/ت: ممنون
لباس پزشکی پوشیدم و رفتم بیرون باورم نمیشد در این روز یکی از هموطنای خودمو بخوام عمل کنم
👨🏻⚕️: اومدی ا/ت
ا/ت: بله اومدم خب امادش کنید تو اتاق عمل
👨🏻⚕️: بله
بردنش اتاق عمل
👨🏻⚕️: بهش بیهوشی زدیم تا کامل بیهوش بشه
#کوک
#فیک
#سناریو
#فیک_بی_تی_اس
۲۴.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.