bad girl p: 135
همه مهمونا تعظیم کردن چون بزرگترین مافیاهای دنیا بودیم نمیخواستن هم مجبور بودن بهمون تعظیم کنن
همینجوری که راه میرفتم گوشیم دستم بودو داشتم چیزایی که منشیم برام فرستاده بودو چک میکردم که با صدای ینفر سرمو بلند کردم
جیمین: ببینم کوئین مافیا تو نمیخوای یکم برا ما وقت بزاری (خنده)
ازین حرفش خندم گرف
هانا: وقت طلاس نشنیدی (خنده)باید برای ادمایی که ارزش طلا رو دارن وقت گذاش
جیمین: ما که ارزشمون از طلا ام بیشتره
هانا: باشه تو الماس
جیمین: هانا امیدوارم اونا زندت بزارن
با دست به جایی اشاره کرد رد دستشو گرفتم رسیدم به ادمایی که از عصبانبت انگار میخواستن تیک تیکم کنن
اونا اکیپ خودمون بودن اکیپی که دیگه
تقریبا فراموشش کرده بودن خیلی وقت بود همو ندیده بودیم
هانا: کاش من همین الان برگردم
یوهان:دیگه دیره
بعد این حرف یوهان
سویون، هیونجین، سوهو، سوک یون، فیلیکس، مینهو و ووجین با عصبانی ترین حالت اومدن سمتم
هیونجین: چه عجب پیدات شد(عصبی)
سویون: بدون ما خوش میگذره نه؟(عصبی)
هانا:بابا مگه جرم کردم فقط سرم خیلی شلوغ بود
ووجین: انقد سرت شلوغ بود که حتی نمیتونستی جواب تلفنامونو بدی
چطور بگم اون موقع اصلا حتی حوصله غذا خوردنم نداشتم حالم به حدی بد بود که هر روز ارزوی مرگ میکردم
هانا: بابا بخدا وقت نمیکردم حالا دیگع اینارو ول کنین مهم اینه الان چهره جذابمو دوباره دارین میبینین
فیلیکس: راس میگه بابا، بیا بغلم
فیلیکس اومد جلوو بغلم کرد منم متقابلا بغلش کردم
هانا: نگا یاد بگیرین
***
2ساعت گذشته بود و کوک هنوز نیومده بود ولی نمیدونم یونا چرا اینجا بود
هانا: چرا سوهیونو نیاووردید دلم تنگ شده واسش
سوآ:بچه رو بیارم بین این همه مافیا
هانا:چه اشکالی داره
سوجون: احمق جای بچه اینجا عه
هانا: پس جای بچه کجاس اخه چرا اینقد محدودیت میزارین واسه بچه من همسن سوهیون بودمم با بابام اینا میومدم اینجاها
سوآ: ببین اخر سر دیوونه از آب درومدی
هانا: من کجام دیوونس
تا سوآ اومد جوابمو بده یونا از نا کجا آباد پیداش شد و اومد نشست رو به روم
رو صندلی
یونا: میتونم بشینم
هانا: توکه نشستی
یونا:(😡)
هیونجین داش با لیوان شراب تو دستش بازی میکرد حین بازی با لیوان شرابه تو دستش حرفی زد که واقعا برا خودمم سوال بود
هیونجین: کی فکرشو میکرد هانا و جونگ کوک که لقب رومئو جولیت رو داشتن اینجوری ازهم دور بیوفتن
یونا:ممکنه عشقشون تموم شه
یوهان ی نگاهی بهم کرد لبخندی زدم چون حرفی نداشتم که در جواب سوالش بهش بدم
فیلیکس: ولی من مطمئنم هیشکی نمیتونه جای جونگ کوکو واسه هانا و جای هانارو واسه جونگ کوک پر کنه
یونا: مطمئن نباش
بعد این حرفه یوهان کوک نمیدونم کی اومده بود رف رو سن و میکروفون رو برداش و شروع به حرف زدن کرد
کوک: ممنونم از همه مهمونا که دعوت منو قبول کردن
همع دست زدن
کوک: من همه شمارو اینجا جمع کردم تا دوس دخترمو بهتون معرفی کنم
با این حرفش شوکه شدم از تعجب 😳مونده بودم ولی سریع خودمو جمع کردمو نقاب چهره خنثی مو زدم
کوک: دوس دخترم رو حتما همه میشناسین الان میخوام ازش بخوام که بیاد رو سن کنارم
همینکه کوک این حرفو زد یونا بلن شد و سمته کوک رف
کوک: کیم یونا... کسی که عاشقشم
با این حرفش شکستن قلبمو احساس کردم و باز درد این قلب لعنتیم شروع شد دستمو مشت کردم همه از تعجب داشت چشاشون از حدقه میزد بیرون
چشام پر اشک شده بود
خیلی سخته کسی که با تمام وجودت عاشقشی بیاد بگه که من عاشق کسه دیگه ایم مخصوصا وقتی مجبور باشی بخاطر خودش خودتو احساساتتو نادیده بگیری و به خودت اسیب بزنی
تا کسی اشکامو ندیده بود سریع کنارشون زدم یوهان نگاهش روم قفل شد
یوهان: خوبی
هانا: اوهوم خوبم(لبخند)
یونا:منم دوست دارم عزیزم(ناز) کوک و یونا همو بغل کردن
درد این قلبه لعنتیم بیشتر میشد قرصامم خونه بودن فقط باید تحمل میکردم تا وقتی این مهمونی تموم شه برگردیم خونه اونوقت قرصامو بخورم
خوبه تنگی نفسم سراغم نیومد
همینجوری که راه میرفتم گوشیم دستم بودو داشتم چیزایی که منشیم برام فرستاده بودو چک میکردم که با صدای ینفر سرمو بلند کردم
جیمین: ببینم کوئین مافیا تو نمیخوای یکم برا ما وقت بزاری (خنده)
ازین حرفش خندم گرف
هانا: وقت طلاس نشنیدی (خنده)باید برای ادمایی که ارزش طلا رو دارن وقت گذاش
جیمین: ما که ارزشمون از طلا ام بیشتره
هانا: باشه تو الماس
جیمین: هانا امیدوارم اونا زندت بزارن
با دست به جایی اشاره کرد رد دستشو گرفتم رسیدم به ادمایی که از عصبانبت انگار میخواستن تیک تیکم کنن
اونا اکیپ خودمون بودن اکیپی که دیگه
تقریبا فراموشش کرده بودن خیلی وقت بود همو ندیده بودیم
هانا: کاش من همین الان برگردم
یوهان:دیگه دیره
بعد این حرف یوهان
سویون، هیونجین، سوهو، سوک یون، فیلیکس، مینهو و ووجین با عصبانی ترین حالت اومدن سمتم
هیونجین: چه عجب پیدات شد(عصبی)
سویون: بدون ما خوش میگذره نه؟(عصبی)
هانا:بابا مگه جرم کردم فقط سرم خیلی شلوغ بود
ووجین: انقد سرت شلوغ بود که حتی نمیتونستی جواب تلفنامونو بدی
چطور بگم اون موقع اصلا حتی حوصله غذا خوردنم نداشتم حالم به حدی بد بود که هر روز ارزوی مرگ میکردم
هانا: بابا بخدا وقت نمیکردم حالا دیگع اینارو ول کنین مهم اینه الان چهره جذابمو دوباره دارین میبینین
فیلیکس: راس میگه بابا، بیا بغلم
فیلیکس اومد جلوو بغلم کرد منم متقابلا بغلش کردم
هانا: نگا یاد بگیرین
***
2ساعت گذشته بود و کوک هنوز نیومده بود ولی نمیدونم یونا چرا اینجا بود
هانا: چرا سوهیونو نیاووردید دلم تنگ شده واسش
سوآ:بچه رو بیارم بین این همه مافیا
هانا:چه اشکالی داره
سوجون: احمق جای بچه اینجا عه
هانا: پس جای بچه کجاس اخه چرا اینقد محدودیت میزارین واسه بچه من همسن سوهیون بودمم با بابام اینا میومدم اینجاها
سوآ: ببین اخر سر دیوونه از آب درومدی
هانا: من کجام دیوونس
تا سوآ اومد جوابمو بده یونا از نا کجا آباد پیداش شد و اومد نشست رو به روم
رو صندلی
یونا: میتونم بشینم
هانا: توکه نشستی
یونا:(😡)
هیونجین داش با لیوان شراب تو دستش بازی میکرد حین بازی با لیوان شرابه تو دستش حرفی زد که واقعا برا خودمم سوال بود
هیونجین: کی فکرشو میکرد هانا و جونگ کوک که لقب رومئو جولیت رو داشتن اینجوری ازهم دور بیوفتن
یونا:ممکنه عشقشون تموم شه
یوهان ی نگاهی بهم کرد لبخندی زدم چون حرفی نداشتم که در جواب سوالش بهش بدم
فیلیکس: ولی من مطمئنم هیشکی نمیتونه جای جونگ کوکو واسه هانا و جای هانارو واسه جونگ کوک پر کنه
یونا: مطمئن نباش
بعد این حرفه یوهان کوک نمیدونم کی اومده بود رف رو سن و میکروفون رو برداش و شروع به حرف زدن کرد
کوک: ممنونم از همه مهمونا که دعوت منو قبول کردن
همع دست زدن
کوک: من همه شمارو اینجا جمع کردم تا دوس دخترمو بهتون معرفی کنم
با این حرفش شوکه شدم از تعجب 😳مونده بودم ولی سریع خودمو جمع کردمو نقاب چهره خنثی مو زدم
کوک: دوس دخترم رو حتما همه میشناسین الان میخوام ازش بخوام که بیاد رو سن کنارم
همینکه کوک این حرفو زد یونا بلن شد و سمته کوک رف
کوک: کیم یونا... کسی که عاشقشم
با این حرفش شکستن قلبمو احساس کردم و باز درد این قلب لعنتیم شروع شد دستمو مشت کردم همه از تعجب داشت چشاشون از حدقه میزد بیرون
چشام پر اشک شده بود
خیلی سخته کسی که با تمام وجودت عاشقشی بیاد بگه که من عاشق کسه دیگه ایم مخصوصا وقتی مجبور باشی بخاطر خودش خودتو احساساتتو نادیده بگیری و به خودت اسیب بزنی
تا کسی اشکامو ندیده بود سریع کنارشون زدم یوهان نگاهش روم قفل شد
یوهان: خوبی
هانا: اوهوم خوبم(لبخند)
یونا:منم دوست دارم عزیزم(ناز) کوک و یونا همو بغل کردن
درد این قلبه لعنتیم بیشتر میشد قرصامم خونه بودن فقط باید تحمل میکردم تا وقتی این مهمونی تموم شه برگردیم خونه اونوقت قرصامو بخورم
خوبه تنگی نفسم سراغم نیومد
۴.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.