پارت 27
پارت 27
ات: خوب حالا چی درست کنیم
جیمین:نمیدونم حالا یه چیزی درست میکنیم
ات: باشه
مشغول درست کردن غذا شدیم و داشتیم غذا درست میکردیم و می خندیدیم
جیمین: اخ اخ اخخخخخ انگشتم
ات:چی شده ببینیم انگشت تو زخمی کردی
جیمین: آره خیلی ناجور بریدم خیلی درد میکنه
ات:بزار ببینم چرا نشون نمیدی
جیمین:آخه انگشتم قط شده
ات:چیییی یعنی چی جیمین بزار ببینم {با بغض }
جیمین: باشه باشه عزیزم آروم باش چیزی نشده داشتم شوخی میکردم
ات:این دیگه چه شوخی بود
جیمین: خوشگلم ببین چیزیم نشده بیا بغلم
ات
سرم رو گذاشتم رو شونش و سفت بغلش کردم
جیمین: من حتا با یه بغض کردنت زمینو به آتیش می کشم
ات: من خیلی دوست دارم
جیمین: تو زندگیمی
حالا بیا غذا مون رو درست کنیم
دوباره مشغول غذا درست کرد شدیم
ات: جیمین من میرم میزو رو آماده کنم
جیمین: باشه منم غذا ها رو میارم
ات
میزو آماده کردم جیمین هم غذا هارو آورد
جیمین بیا بشین
جیمین: باشه اول بیا تو امتحان کن
یکم از غذا رو گذاشتم دهنش
ات: خیلی خوشمزه شده
بیا تو هم امتحان کن
جیمین: اره واقعا خوشمزه شده
ات: جیمین چرا یکی خواست که غذامو خراب کنه
جیمین: من که بهت گفتم وهنتو درگیر این چیزا
نکن فقط از اهالی قصر دوری کن
ات:باشه اما اگه هروقت یه چیزی شد بهم بگو میخوام بدونم
جیمین: چشم باشه هرچی شما بفرمایید
ات: من سیر شدم واقعا خوشمزه بود پرنس من چه خوشمزه درستش کرده بود
جیمین: خوب با پرنسسم درست کردم
من میزو جمع میکنم تو برو بالا تو اتاق بعدش منم میام
ات: نه من مگه میزارم پرنسم تنهای کارا رو بکنه
میزو جمع کردیم و رفتیم بالا تو اتاق
جیمین
خودمو پرت کردم رو تخت و دستمامو باز کردم
پرنسسم بیا بغلم
ات:باشه
رفتم تک بغلش و اونم دستاشو دورم حلقه کرد
جیمین: خیلی خوبم میاد بیا بخوابیم
ات: باشه بخواب پرنسم
جیمین: کم کم خوابم برد
این داستان ادامه دارد
ات: خوب حالا چی درست کنیم
جیمین:نمیدونم حالا یه چیزی درست میکنیم
ات: باشه
مشغول درست کردن غذا شدیم و داشتیم غذا درست میکردیم و می خندیدیم
جیمین: اخ اخ اخخخخخ انگشتم
ات:چی شده ببینیم انگشت تو زخمی کردی
جیمین: آره خیلی ناجور بریدم خیلی درد میکنه
ات:بزار ببینم چرا نشون نمیدی
جیمین:آخه انگشتم قط شده
ات:چیییی یعنی چی جیمین بزار ببینم {با بغض }
جیمین: باشه باشه عزیزم آروم باش چیزی نشده داشتم شوخی میکردم
ات:این دیگه چه شوخی بود
جیمین: خوشگلم ببین چیزیم نشده بیا بغلم
ات
سرم رو گذاشتم رو شونش و سفت بغلش کردم
جیمین: من حتا با یه بغض کردنت زمینو به آتیش می کشم
ات: من خیلی دوست دارم
جیمین: تو زندگیمی
حالا بیا غذا مون رو درست کنیم
دوباره مشغول غذا درست کرد شدیم
ات: جیمین من میرم میزو رو آماده کنم
جیمین: باشه منم غذا ها رو میارم
ات
میزو آماده کردم جیمین هم غذا هارو آورد
جیمین بیا بشین
جیمین: باشه اول بیا تو امتحان کن
یکم از غذا رو گذاشتم دهنش
ات: خیلی خوشمزه شده
بیا تو هم امتحان کن
جیمین: اره واقعا خوشمزه شده
ات: جیمین چرا یکی خواست که غذامو خراب کنه
جیمین: من که بهت گفتم وهنتو درگیر این چیزا
نکن فقط از اهالی قصر دوری کن
ات:باشه اما اگه هروقت یه چیزی شد بهم بگو میخوام بدونم
جیمین: چشم باشه هرچی شما بفرمایید
ات: من سیر شدم واقعا خوشمزه بود پرنس من چه خوشمزه درستش کرده بود
جیمین: خوب با پرنسسم درست کردم
من میزو جمع میکنم تو برو بالا تو اتاق بعدش منم میام
ات: نه من مگه میزارم پرنسم تنهای کارا رو بکنه
میزو جمع کردیم و رفتیم بالا تو اتاق
جیمین
خودمو پرت کردم رو تخت و دستمامو باز کردم
پرنسسم بیا بغلم
ات:باشه
رفتم تک بغلش و اونم دستاشو دورم حلقه کرد
جیمین: خیلی خوبم میاد بیا بخوابیم
ات: باشه بخواب پرنسم
جیمین: کم کم خوابم برد
این داستان ادامه دارد
۴.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.