من برات مهم نیستم؟)
من برات مهم نیستم؟)
پارت 19
لباس های فینیکس رو عوض کرد و تویه تخت دراز کشید
مادرش پتو رو روش کشید
ات : خوب بخوابی باشه
فینیکس: مامانی ببخشید
مادرش خندیه تلخی کرد و گفت
ات : تو چرا معذرت خواهی میکنی
فینیکس : بخاتله من با بابایی دعوا کلدی
ات : نه چیزی نیست تو بخواب و تو هیچ تخسیری نداری
صورتش رو نزدیک صورت فینیکس کرد بوسی رو رویه پیشونیه فینیکس گذاشت و شروع به تعریف غصه کرد
بعد از خوابیدن فینیکس کتاب رو گذاشت رویه میز پایین تخته فینیکس نشست و دستشو گذاشت رویه لبه تخت سرشو گذاشت رویه دستش به صورت معصومه فینیکس نگاه میکرد یعنی نمی شد گفت که چند ساعت گذشت تویه این مدت
________________
فیلیکس از حموم اومد بیرون و با اوتاق خالی مواجه شد
فیلیکس : یعنی هنوز تویه اوتاق فینیکسه
بعد از پوشیدنه لباس خوابش از اوتاق خارج شد سمته اوتاق فینیکس رفت بدونه در زدن وارده اوتاق شد
فیلیکس : چرا اینجا دراز کشیدی
ات یه تکونی خورد و نگاهی به فیلیکس کرد
ات : هیچی نمیخواستم بریم تویه اون اوتاق
فیلیکس با پوزخندی گفت
فیلیکس : هر کاری میخواهی بکن
و بعد از حرفش از اوتاق خارج شد همسرش نفسه عمیقی کشید و از اوتاق خارج شد
وارده اوتاقش شد فیلیکس مشغول گوشی بود و نگاهی اوفتاد سمته ات هیچی نگفت
ات بعد از عوض کردنه لباسش تویه آیینه موهاش رو شونه میزد
فیلیکس از رویه تخت بلند شد و سمته همسرش رفت پشته سرش وایستاد
فیلیکس : لی ات میدونی هر زن و شوهر وقتی که دعوا بکنن بعدش چیکار میکنن
همسرش خوب منظوره شوهرش رو فهمید و هیچی نگفت شونه رو گذاشت رویه میز شوهرش با اون صدایه بشم گفت
فیلیکس : برو سمته تخت
ات هیچی نگفت و به سمته تخت رفت رویه تخت نشست سرش پایین بود و هیچی نمیگفت فیلیکس چراغ رو خاموش کرد و به سمته تخت رفت به ات نزدیک شد تا حدی که همسرش رویه تخت دراز کشید ل*بهاشو رویه گردنه ات گذاشت وووووووو 🔞🔞🔞🔞🔞
پارت 19
لباس های فینیکس رو عوض کرد و تویه تخت دراز کشید
مادرش پتو رو روش کشید
ات : خوب بخوابی باشه
فینیکس: مامانی ببخشید
مادرش خندیه تلخی کرد و گفت
ات : تو چرا معذرت خواهی میکنی
فینیکس : بخاتله من با بابایی دعوا کلدی
ات : نه چیزی نیست تو بخواب و تو هیچ تخسیری نداری
صورتش رو نزدیک صورت فینیکس کرد بوسی رو رویه پیشونیه فینیکس گذاشت و شروع به تعریف غصه کرد
بعد از خوابیدن فینیکس کتاب رو گذاشت رویه میز پایین تخته فینیکس نشست و دستشو گذاشت رویه لبه تخت سرشو گذاشت رویه دستش به صورت معصومه فینیکس نگاه میکرد یعنی نمی شد گفت که چند ساعت گذشت تویه این مدت
________________
فیلیکس از حموم اومد بیرون و با اوتاق خالی مواجه شد
فیلیکس : یعنی هنوز تویه اوتاق فینیکسه
بعد از پوشیدنه لباس خوابش از اوتاق خارج شد سمته اوتاق فینیکس رفت بدونه در زدن وارده اوتاق شد
فیلیکس : چرا اینجا دراز کشیدی
ات یه تکونی خورد و نگاهی به فیلیکس کرد
ات : هیچی نمیخواستم بریم تویه اون اوتاق
فیلیکس با پوزخندی گفت
فیلیکس : هر کاری میخواهی بکن
و بعد از حرفش از اوتاق خارج شد همسرش نفسه عمیقی کشید و از اوتاق خارج شد
وارده اوتاقش شد فیلیکس مشغول گوشی بود و نگاهی اوفتاد سمته ات هیچی نگفت
ات بعد از عوض کردنه لباسش تویه آیینه موهاش رو شونه میزد
فیلیکس از رویه تخت بلند شد و سمته همسرش رفت پشته سرش وایستاد
فیلیکس : لی ات میدونی هر زن و شوهر وقتی که دعوا بکنن بعدش چیکار میکنن
همسرش خوب منظوره شوهرش رو فهمید و هیچی نگفت شونه رو گذاشت رویه میز شوهرش با اون صدایه بشم گفت
فیلیکس : برو سمته تخت
ات هیچی نگفت و به سمته تخت رفت رویه تخت نشست سرش پایین بود و هیچی نمیگفت فیلیکس چراغ رو خاموش کرد و به سمته تخت رفت به ات نزدیک شد تا حدی که همسرش رویه تخت دراز کشید ل*بهاشو رویه گردنه ات گذاشت وووووووو 🔞🔞🔞🔞🔞
۸۳
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.