𝑺𝒉𝒐𝒕 5 🌒⛓️
𝑺𝒉𝒐𝒕 5 🌒⛓️
جیمین ویو
راست میگفت چون اتاق ته راهرو هست خیلی سرده اصلا حواسم نبود
جیمین : بیا بریم بیرون
رفتم ، پشت سرم میومد
جیمز بهم گفته بود ببرمش یه سلول دیگه چون اونجا هیچی نداشت نه تخت برای خوابیدن نه پتو نه صندلی هیچی نبود یه زمین خالی بود و از اونجایی که نمیتونه بره سلول عمومی برای همین میبرمش انفرادی ....
جلوی در وایسادم که اونم کنارم وایساد
ا/ت : حس نمیکنی اشتباه اومدی؟
جیمین : از این به بعد اینجا میمونی
درو باز کردم یه نگاهی به داخل اتاق انداخت من با خودم گفتم الان خوشحال میشه ولی خیلی بی تفاوت نگاه میکرد
ا/ت : چرا؟ مگه اونجا چه مشکلی داشت؟
جیمین : جیمز بهم گفت باید بری اینجا
بهم نگاه کرد و رفت داخل
درو بستم و قفل کردم فکر نمیکردم انقدر بیتفاوت باشه
گوشیم زنگ خورد میا بود تماسو وصل کردم
جیمین : جونم میا
میا : جیمین میشه بیای دنبالم؟
جیمین : چرا؟ کجا میخوای بری؟
میا : میخوام برم یجایی دیگه تو بیا
جیمین : باشه الان میام
میا : منتظرم
قط کردم و رفتم بیرون از زندان و سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم
ا/ت ویو
داشتم دنبال سنجاق توی این اتاق میگشتم حتما باید یه چیزی اینجا باشه زیر تختو نگاه کردم یه روزنامه بود اوردمش بیرون یه چیزی داخلش بود بازش کردم چاقو بود این اینجا چیکار میکنه
حتما برای نفر قبلیه که اینجا بوده بدردم میخوره برداشتم و گزاشتم تو جیبم
و دوباره دنبال سنجاق گشتم که در باز شد سریع بلند شدم و رو تخت نشستم جیمز بود
جیمز : چیکار داری میکنی؟
ا/ت : هیچی یه چیزی افتاد پایین برداشتمش
جیمز : باشه... این سلول خوبه؟
ا/ت : آره ممنونم
جیمز : دیگه نمیتونی اینجا شیطونی کنی چون همه جا بستس
ا/ت : هییی من کی شیطونی کردم
خندید و اومد کنارم نشست
جیمز : وقت هواخوریه نمیری بیرون؟
ا/ت : نه
جیمز : چرا نمیری بیرون؟ هوا به این خوبی
ا/ت : دلم نمیخواد
اینو که گفتم صدای نگهبان اومد
نگهبان : رئیس اینجایید؟
جیمز : آره اینجام
اومد داخل
نگهبان : بهم گفتن اینجایید خوب شد پیداتون کردم
جیمز : چیشده؟
نگهبان : برای ا/ت ملاقاتی اومده
ا/ت : چی( با داد )
توی این 2 سال هیچکس ملاقات من نیومده بود
جیمز : کیه؟
نگهبان : یه آقاعه اسمشونو نگفتن
جیمز به من نگاه کرد
جیمز : میخوای بری ؟
بهش نگاه کردم و سرمو به معنی آره تکون دادم... حتی راه سالن ملاقات رو هم بلد نبودم چون تاحالا نیومده بودم جیمز منو برد اونجا یه مَرد نشسته بود این کیه؟ تقریبا سنش زیاد بود موهای سفید توی موهاش خود نمایی میکرد بهش زل زده بودم با صدای جیمز به خودم اومدم
جیمز : میخوای برگردیم؟
ا/ت : نه نه میخوام ببینم کیه
جیمز : باشه
درو باز کرد رفتم داخل سالن چشمش خورد به من بلند شد این کیه؟
رفتم جلوتر اشکو تو چشماش میدیدم
مرده : چقدر بزرگ شدی
تعجب کردم مگه منو میشناسه
ا/ت : شما کی هستید؟
مرده : بیا بشین...بیا
رفتم جلوش رو صندلی نشستم دستمو از رو میز گرفت خواستم دستمو بکشم که محکم تر گرفت و نزاشت
ا/ت : من شما رو نمیشناسم
مرده : اما من میشناسمت
با بهت بهش نگاه کردم
مرده : اسمت ا/ته درسته؟
ا/ت : آ آره
مرده : پس اسمتو عوض نکردن
ا/ت : چی؟
مرده : ا/ت من...
بهش خیره شده بودم
مَرده : من پدر توام
فقط بهش خیره شده بودم
مرده : ا/ت من متاسفم
دستمو سریع کشیدم و بلند شدم
ا/ت : از اینجا برو
مرده : ا/ت لطفا به حرفام
نذاشتم حرفشو کامل کنه
ا/ت : گفتم از اینجا برو( با داد )
جیمین ویو
راست میگفت چون اتاق ته راهرو هست خیلی سرده اصلا حواسم نبود
جیمین : بیا بریم بیرون
رفتم ، پشت سرم میومد
جیمز بهم گفته بود ببرمش یه سلول دیگه چون اونجا هیچی نداشت نه تخت برای خوابیدن نه پتو نه صندلی هیچی نبود یه زمین خالی بود و از اونجایی که نمیتونه بره سلول عمومی برای همین میبرمش انفرادی ....
جلوی در وایسادم که اونم کنارم وایساد
ا/ت : حس نمیکنی اشتباه اومدی؟
جیمین : از این به بعد اینجا میمونی
درو باز کردم یه نگاهی به داخل اتاق انداخت من با خودم گفتم الان خوشحال میشه ولی خیلی بی تفاوت نگاه میکرد
ا/ت : چرا؟ مگه اونجا چه مشکلی داشت؟
جیمین : جیمز بهم گفت باید بری اینجا
بهم نگاه کرد و رفت داخل
درو بستم و قفل کردم فکر نمیکردم انقدر بیتفاوت باشه
گوشیم زنگ خورد میا بود تماسو وصل کردم
جیمین : جونم میا
میا : جیمین میشه بیای دنبالم؟
جیمین : چرا؟ کجا میخوای بری؟
میا : میخوام برم یجایی دیگه تو بیا
جیمین : باشه الان میام
میا : منتظرم
قط کردم و رفتم بیرون از زندان و سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم
ا/ت ویو
داشتم دنبال سنجاق توی این اتاق میگشتم حتما باید یه چیزی اینجا باشه زیر تختو نگاه کردم یه روزنامه بود اوردمش بیرون یه چیزی داخلش بود بازش کردم چاقو بود این اینجا چیکار میکنه
حتما برای نفر قبلیه که اینجا بوده بدردم میخوره برداشتم و گزاشتم تو جیبم
و دوباره دنبال سنجاق گشتم که در باز شد سریع بلند شدم و رو تخت نشستم جیمز بود
جیمز : چیکار داری میکنی؟
ا/ت : هیچی یه چیزی افتاد پایین برداشتمش
جیمز : باشه... این سلول خوبه؟
ا/ت : آره ممنونم
جیمز : دیگه نمیتونی اینجا شیطونی کنی چون همه جا بستس
ا/ت : هییی من کی شیطونی کردم
خندید و اومد کنارم نشست
جیمز : وقت هواخوریه نمیری بیرون؟
ا/ت : نه
جیمز : چرا نمیری بیرون؟ هوا به این خوبی
ا/ت : دلم نمیخواد
اینو که گفتم صدای نگهبان اومد
نگهبان : رئیس اینجایید؟
جیمز : آره اینجام
اومد داخل
نگهبان : بهم گفتن اینجایید خوب شد پیداتون کردم
جیمز : چیشده؟
نگهبان : برای ا/ت ملاقاتی اومده
ا/ت : چی( با داد )
توی این 2 سال هیچکس ملاقات من نیومده بود
جیمز : کیه؟
نگهبان : یه آقاعه اسمشونو نگفتن
جیمز به من نگاه کرد
جیمز : میخوای بری ؟
بهش نگاه کردم و سرمو به معنی آره تکون دادم... حتی راه سالن ملاقات رو هم بلد نبودم چون تاحالا نیومده بودم جیمز منو برد اونجا یه مَرد نشسته بود این کیه؟ تقریبا سنش زیاد بود موهای سفید توی موهاش خود نمایی میکرد بهش زل زده بودم با صدای جیمز به خودم اومدم
جیمز : میخوای برگردیم؟
ا/ت : نه نه میخوام ببینم کیه
جیمز : باشه
درو باز کرد رفتم داخل سالن چشمش خورد به من بلند شد این کیه؟
رفتم جلوتر اشکو تو چشماش میدیدم
مرده : چقدر بزرگ شدی
تعجب کردم مگه منو میشناسه
ا/ت : شما کی هستید؟
مرده : بیا بشین...بیا
رفتم جلوش رو صندلی نشستم دستمو از رو میز گرفت خواستم دستمو بکشم که محکم تر گرفت و نزاشت
ا/ت : من شما رو نمیشناسم
مرده : اما من میشناسمت
با بهت بهش نگاه کردم
مرده : اسمت ا/ته درسته؟
ا/ت : آ آره
مرده : پس اسمتو عوض نکردن
ا/ت : چی؟
مرده : ا/ت من...
بهش خیره شده بودم
مَرده : من پدر توام
فقط بهش خیره شده بودم
مرده : ا/ت من متاسفم
دستمو سریع کشیدم و بلند شدم
ا/ت : از اینجا برو
مرده : ا/ت لطفا به حرفام
نذاشتم حرفشو کامل کنه
ا/ت : گفتم از اینجا برو( با داد )
۱۹۷.۳k
۱۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.