فیک جین قلعه سیاه
فیک جین قلعه سیاه
(پارت۴۳)
از زبان ات
به جین چشمکزدممتوجه نشد دوباره چمک زدمگفت ات انقدر اعصبانی تیکورداشتی به یوری چشمکزدمو جین رو هول دادم بیرون گفتم از خونه من برو بیرون بونا گفت ابجی ازموهای بوناهم کشیدم گفتمتو با اونا برو توی خونهتنهاشدمزنگزدمبهجانگ بونگگفتم هی سلام گفتم ات چرا باجین بهمزدی گفتمنه ما باهم نبودیم دلم دوباره براش تنگ شد ولی باخودم فکر کردم جین یه پسرکه فقط درس خونده دکتره و به شغلش اهمیت میده تازه اون هیچی از زندگی نمیدونه اما تو خب شبیه خودمی فکر میکنم اگه تو عاشقم شده باشی پس منم میخوام باهات ازدواج کنم
از زبان جان بونگ
گفتم ات چرا نظرت راجبم عوض شد گفت خوب توهممثل منخلاف کاری علاوه بر اون خیلی خوش قیافه ای و اگه باهم خلاف کنیم باهممیمیریم باهم خسته میشیم باهم فرار میکنیم توی دلم گفتم چقدر عاشق سخنرانی گفتم البته که اینطوره
از زبان جین
داشتم از اعصانیت قرمز میشدم این معنی نمیده ات چرا اینجوری میکنه بونا گریه میکرد ات خواهر منه اما از موهام کشید چون منطرف شما بودم یوری خیلی خون سرد بهمون نگاه میکرد گفتم تورو مگه از خونه بیروننکرده گفت اره گفتم پس چرا انقدر خون سردی گفت جین تو همن نیم ساعت پیش خودتو به درو دیوار نمیزدی که چرا ات رو درکنکردی گفتم اخه گفت اون بهت چشمک زد و تو متوجه نشدی بریم خونه جدیدی که برامون خریده
(پارت۴۳)
از زبان ات
به جین چشمکزدممتوجه نشد دوباره چمک زدمگفت ات انقدر اعصبانی تیکورداشتی به یوری چشمکزدمو جین رو هول دادم بیرون گفتم از خونه من برو بیرون بونا گفت ابجی ازموهای بوناهم کشیدم گفتمتو با اونا برو توی خونهتنهاشدمزنگزدمبهجانگ بونگگفتم هی سلام گفتم ات چرا باجین بهمزدی گفتمنه ما باهم نبودیم دلم دوباره براش تنگ شد ولی باخودم فکر کردم جین یه پسرکه فقط درس خونده دکتره و به شغلش اهمیت میده تازه اون هیچی از زندگی نمیدونه اما تو خب شبیه خودمی فکر میکنم اگه تو عاشقم شده باشی پس منم میخوام باهات ازدواج کنم
از زبان جان بونگ
گفتم ات چرا نظرت راجبم عوض شد گفت خوب توهممثل منخلاف کاری علاوه بر اون خیلی خوش قیافه ای و اگه باهم خلاف کنیم باهممیمیریم باهم خسته میشیم باهم فرار میکنیم توی دلم گفتم چقدر عاشق سخنرانی گفتم البته که اینطوره
از زبان جین
داشتم از اعصانیت قرمز میشدم این معنی نمیده ات چرا اینجوری میکنه بونا گریه میکرد ات خواهر منه اما از موهام کشید چون منطرف شما بودم یوری خیلی خون سرد بهمون نگاه میکرد گفتم تورو مگه از خونه بیروننکرده گفت اره گفتم پس چرا انقدر خون سردی گفت جین تو همن نیم ساعت پیش خودتو به درو دیوار نمیزدی که چرا ات رو درکنکردی گفتم اخه گفت اون بهت چشمک زد و تو متوجه نشدی بریم خونه جدیدی که برامون خریده
۳.۳k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.