little girls and pretty boys
#ادامه_پارت_یک little_girls_and_pretty_boys#
من: خو بدو بریییم
غزل: باشه
از پله ها رفتیم پایین تا برسیم به خونه پایینی که برای بابا ایناست بابای من و غزل
خب جریان اینجوریه که
از اونجایی که منو غزل تصمیم گرفتیم برای کمپانی های مختلف اودیشن بدیم
هم خونه ای شدیم
و خانواده هامونم یه آپارتمان سه طبقه ساختن و ما طبقه سوم زندگی میکنیم
هر واحد سه تا اتاق داره
من:فکر کنم هنوز کسی نیومده پس راحتیم
غزل: امیدوارم همینطور باشه
😬🤲🏻
زنگ درو زدیم و وقتی در باز شد پشیمون شدیم که اومدیم پایین
چارلی: سلام
ما: سلام
نمیخوای از جلو در بری کنار احیانا🤔😐
چارلی: نه 😂😆
غزل: بابااااا مث این که ما نمی تونیم بیایم تو
من یواش گفتم: اوفییی دلم خنک شد😂😂😂
چارلی بلند گفت: عه چرا بیاین تو خونه خودتونه
من: واقعا هم خونه خودمونه😐
و از کنارش رد شدیمم
پارسا و اوا و بهار و امام نشسته بودن سر میز
غزل:مسا وییی اینا اینجا چ میکنننن
من: بیا زود یه چیزی بخوریم و در بریم
غزل: کاملا باهات موافقم
رفتیم سر میز و با فاصله زیاد از اونا نشستیم
جوری که خودمونم تعجب کردیم از این کار😂
پارسا: آبجی چرا اینقد دور نشستی
ای بمیری میتونی دهنتو دو دقیقه ببندی
این این حرفا چه به تو بچه جغله
من: خب چیزه....آخه...
غزل: احساس میکنه سرما خورده واسه همین
پایان پارت یک
نظر فراموش نشههههه لاولیااا💖💕✨
من: خو بدو بریییم
غزل: باشه
از پله ها رفتیم پایین تا برسیم به خونه پایینی که برای بابا ایناست بابای من و غزل
خب جریان اینجوریه که
از اونجایی که منو غزل تصمیم گرفتیم برای کمپانی های مختلف اودیشن بدیم
هم خونه ای شدیم
و خانواده هامونم یه آپارتمان سه طبقه ساختن و ما طبقه سوم زندگی میکنیم
هر واحد سه تا اتاق داره
من:فکر کنم هنوز کسی نیومده پس راحتیم
غزل: امیدوارم همینطور باشه
😬🤲🏻
زنگ درو زدیم و وقتی در باز شد پشیمون شدیم که اومدیم پایین
چارلی: سلام
ما: سلام
نمیخوای از جلو در بری کنار احیانا🤔😐
چارلی: نه 😂😆
غزل: بابااااا مث این که ما نمی تونیم بیایم تو
من یواش گفتم: اوفییی دلم خنک شد😂😂😂
چارلی بلند گفت: عه چرا بیاین تو خونه خودتونه
من: واقعا هم خونه خودمونه😐
و از کنارش رد شدیمم
پارسا و اوا و بهار و امام نشسته بودن سر میز
غزل:مسا وییی اینا اینجا چ میکنننن
من: بیا زود یه چیزی بخوریم و در بریم
غزل: کاملا باهات موافقم
رفتیم سر میز و با فاصله زیاد از اونا نشستیم
جوری که خودمونم تعجب کردیم از این کار😂
پارسا: آبجی چرا اینقد دور نشستی
ای بمیری میتونی دهنتو دو دقیقه ببندی
این این حرفا چه به تو بچه جغله
من: خب چیزه....آخه...
غزل: احساس میکنه سرما خورده واسه همین
پایان پارت یک
نظر فراموش نشههههه لاولیااا💖💕✨
۴.۳k
۲۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.