part 102
#part_102
#فرار
دلم میخواست منحدمش کنم دیشب تا صبح خواب اون یارو جنه رو میدیدم که با اره برقی افتاده بود دنبالم کلا تو خواب همه ایل و تبار ارسلانو به جز کتی جونش مورد عنایت و لطف خودم قرار دادم پسره سادیسمی جنون گاوی داره
اینقدر با دیانا مسخره بازی دراوردیم و کتی جونو خندوندیم که زمان عین برق و باد گذشت به خودمون که اومدیم ساعت پنج و نیم شیش بود دیانا و کتی جون آوار شدن سرم که حالا که آرایشگاه نرفتی باید بزاری خودمون درستت کنیم حالا بیا به اینا حالی کن بابا به خدا من به این رنگ روغنا عادت ندارم همیشه هم عسل مسخرم میکرد که تو میخواستی پسر بشی خدا پشیمون شده خب چیکار کنم ؟ ارایش که میکنم بعد وسطای مهمونی حواسم پرت میشه
یه وقت چشامو میمالم ر.ی.ده میشه تو ارایشم خب عین زامبی میشم گوش بدین بابا خلاصه اونا دوتا بودنو من بدبخت یکی بردنم تو اتاق دیانا و نشوندنم جلوی آیینه دیانا که رفت سر لوازمش چشماش گرد شد و گفت
- وا اینا چه زود تموم شدن خوبه هفته ی پیش خریدمشوناااا !
فقط جلوی خودمو گرفتم که یه وقت نترکم از خنده بدبخت نمیدونست همش صرف انتقام از ارسلان شده که خخخ
خلاصش کنم واستون جفتشون افتاده بودن رو من مگه ول میکردن کتی جون تند تند موهامو فر میکرد دیانام داشت خودشو میکشت که بگم لباسم چه رنگیه با ارایشم ستش کنه منم خوب که حرصش دادم قشنگ اشکش دراومد گفتم ابیه اخ که دلش میخواست سرمو بزاره لای کیوتین !کتی جونم فقط میخندید و میگفت
- منکه میدونم تو امشب حوری میشی دیگه کی دخترای دیگرو نگاه میکنه آخه ؟؟؟
منم در ظاهر یه لبخنده محو میزدم ولی در باطن کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد باز خوبه قیافم خوب بود کار موهام که تموم شد جفتشون جلوم ایستادنو همچین خیره شدن بهم تا سلول های درونمم دیدن دیانا نیشش باز شد تا بناگوش و شیطون گفت
- چه بهت میاد نیکا سعی کن زیاد تو تیر رس نگاه ارسلان نباشی
بعدم خودشون میخندیدن و من فقط نگاشون میکردم
کی اینا شفا پیدا میکنن خدا میدونه دیانا کیف سلاخی ..نه..نه ببخشید لوازم نقاشی !!..نه بازم اشتباه شد لوازم آرایششو اورد
#فرار
دلم میخواست منحدمش کنم دیشب تا صبح خواب اون یارو جنه رو میدیدم که با اره برقی افتاده بود دنبالم کلا تو خواب همه ایل و تبار ارسلانو به جز کتی جونش مورد عنایت و لطف خودم قرار دادم پسره سادیسمی جنون گاوی داره
اینقدر با دیانا مسخره بازی دراوردیم و کتی جونو خندوندیم که زمان عین برق و باد گذشت به خودمون که اومدیم ساعت پنج و نیم شیش بود دیانا و کتی جون آوار شدن سرم که حالا که آرایشگاه نرفتی باید بزاری خودمون درستت کنیم حالا بیا به اینا حالی کن بابا به خدا من به این رنگ روغنا عادت ندارم همیشه هم عسل مسخرم میکرد که تو میخواستی پسر بشی خدا پشیمون شده خب چیکار کنم ؟ ارایش که میکنم بعد وسطای مهمونی حواسم پرت میشه
یه وقت چشامو میمالم ر.ی.ده میشه تو ارایشم خب عین زامبی میشم گوش بدین بابا خلاصه اونا دوتا بودنو من بدبخت یکی بردنم تو اتاق دیانا و نشوندنم جلوی آیینه دیانا که رفت سر لوازمش چشماش گرد شد و گفت
- وا اینا چه زود تموم شدن خوبه هفته ی پیش خریدمشوناااا !
فقط جلوی خودمو گرفتم که یه وقت نترکم از خنده بدبخت نمیدونست همش صرف انتقام از ارسلان شده که خخخ
خلاصش کنم واستون جفتشون افتاده بودن رو من مگه ول میکردن کتی جون تند تند موهامو فر میکرد دیانام داشت خودشو میکشت که بگم لباسم چه رنگیه با ارایشم ستش کنه منم خوب که حرصش دادم قشنگ اشکش دراومد گفتم ابیه اخ که دلش میخواست سرمو بزاره لای کیوتین !کتی جونم فقط میخندید و میگفت
- منکه میدونم تو امشب حوری میشی دیگه کی دخترای دیگرو نگاه میکنه آخه ؟؟؟
منم در ظاهر یه لبخنده محو میزدم ولی در باطن کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد باز خوبه قیافم خوب بود کار موهام که تموم شد جفتشون جلوم ایستادنو همچین خیره شدن بهم تا سلول های درونمم دیدن دیانا نیشش باز شد تا بناگوش و شیطون گفت
- چه بهت میاد نیکا سعی کن زیاد تو تیر رس نگاه ارسلان نباشی
بعدم خودشون میخندیدن و من فقط نگاشون میکردم
کی اینا شفا پیدا میکنن خدا میدونه دیانا کیف سلاخی ..نه..نه ببخشید لوازم نقاشی !!..نه بازم اشتباه شد لوازم آرایششو اورد
۲.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.