سرنوشت اجتناب ناپذیر 23
وقتی از هواپیما پیاده شدم با پدرم تماس گرفتم و گفت
که جلوی در خروجی منتظرمه .... اتصال رو قطع
44
نکردم و بعد از رسیدن به در خروجی پدرمو دیدم که
با یک دسته گل خوشگل چشم میگردونه تا پیدام کنه
یوکی_ بابا بابا ..... سمت چپو نگاه کن
وقتی منو دید دست تکون دادم و اونم متقابلن با لبخند
جوابمو داد
بعد از طالق پدر و مادرم این دومین باری بود که
میدیدمش .... خیلی دلتنگش بودم و با دو پریدم تو
بغلش
بابای یوکی_ اوه اوه یوکی بزرگ شدیااا دیگه نمیتونم
بلندت کنم
یوکی_ تقصیر شماست که زود به زود نیومدی دیدنم
بابای یوکی_ راست میگی... ولی خودت بهتر میدونی
تاسیس شرکت جدید تو پکن خیلی سخت و زمان بر
بود و خدا رو شکر بعد اوکی کردن کارا خودت
اومدی پیشم
یوکی_ اووووه ، آقای مدیر عامل .... تبریک میگم
بابای یوکی_ کمتر خودتو لوس کن دختر �� بریم که
مطمئنم خیلی گشنته
یوکی_ آرهههه بیاااا بریم که تلف شدم از گشنگی
45
بابای یوکی_ با مادرت تماس بگیر و خبر سالم
رسیدنتو بهش بده ..... نگران میشه
یوکی_ چشم ، االن ...
که جلوی در خروجی منتظرمه .... اتصال رو قطع
44
نکردم و بعد از رسیدن به در خروجی پدرمو دیدم که
با یک دسته گل خوشگل چشم میگردونه تا پیدام کنه
یوکی_ بابا بابا ..... سمت چپو نگاه کن
وقتی منو دید دست تکون دادم و اونم متقابلن با لبخند
جوابمو داد
بعد از طالق پدر و مادرم این دومین باری بود که
میدیدمش .... خیلی دلتنگش بودم و با دو پریدم تو
بغلش
بابای یوکی_ اوه اوه یوکی بزرگ شدیااا دیگه نمیتونم
بلندت کنم
یوکی_ تقصیر شماست که زود به زود نیومدی دیدنم
بابای یوکی_ راست میگی... ولی خودت بهتر میدونی
تاسیس شرکت جدید تو پکن خیلی سخت و زمان بر
بود و خدا رو شکر بعد اوکی کردن کارا خودت
اومدی پیشم
یوکی_ اووووه ، آقای مدیر عامل .... تبریک میگم
بابای یوکی_ کمتر خودتو لوس کن دختر �� بریم که
مطمئنم خیلی گشنته
یوکی_ آرهههه بیاااا بریم که تلف شدم از گشنگی
45
بابای یوکی_ با مادرت تماس بگیر و خبر سالم
رسیدنتو بهش بده ..... نگران میشه
یوکی_ چشم ، االن ...
۲۹۹
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.