(پارت31)
کوک*ویو
ساعت ۶ صبح بود.
با تمام اعتماد به نفس.
شیک کردم.
سوار ماشینم شدم.
و رفتم مدرسه.
رسیده بودم دم در مدرسه.
اینشکلی نمیشه.
باید یه هدیه قشنگ واسا ا.ت بخرم.
اخه الانکه طلا فروشی باز نیست.
اهان یه فروشگاه.
بزرگ بود که
داخلش همه چی داشت.
رفتم اون فروشگاه.
بعدش رفتم داخل.
ماشینم هم پارک کردم.
و رفتم داخل.
رفتم کلی انتخاب کردم.
هیچی مورد نظرم.
قرار نگرفت.
که یهو یه چی رو دیدم.
رفتم سمتش.
بگم چی بود.
عطر یک عطر خوشبو انتخاب کردم.
خیلی هم خوب.
خریدم.
سوار ماشینم شدم.
رفتم مدرسه.
با خوشحالی تمام.
رسیدم مدرسه.
ماشینم و پارک کردم.
رفتم داخل مدرسه.
ا.ت تو حیاط داشت میرفت.
داخل کلاس.
که رفتم جلوش رو گرفتم.
گفتم
کوک:سلام ا.ت
یونجون*ویو
تو حیاط مدرسه داشتم.
میرفتم داخل کلاس که.
دیدم.
ا.ت داره قدم میزنه به سمت.
کلاس که جانکوک جلوی ا.ت
رو میگیره.
دارن باهم یه چیز هایی.
میگن.
ا.ت یجوری دیگه ایندفعه.
با جانکوک رفتار کرد.
وضیعت خرابه.
این پسره عاشق ا.ت.
هست و ا.ت هم کم کم.
داره بهش نزدیک میشه.
یهو جانکوک.
یک جعبه بهش داد.(جعبه کادو)
ا.ت هم بو لبخند ازش گرفت
ساعت ۶ صبح بود.
با تمام اعتماد به نفس.
شیک کردم.
سوار ماشینم شدم.
و رفتم مدرسه.
رسیده بودم دم در مدرسه.
اینشکلی نمیشه.
باید یه هدیه قشنگ واسا ا.ت بخرم.
اخه الانکه طلا فروشی باز نیست.
اهان یه فروشگاه.
بزرگ بود که
داخلش همه چی داشت.
رفتم اون فروشگاه.
بعدش رفتم داخل.
ماشینم هم پارک کردم.
و رفتم داخل.
رفتم کلی انتخاب کردم.
هیچی مورد نظرم.
قرار نگرفت.
که یهو یه چی رو دیدم.
رفتم سمتش.
بگم چی بود.
عطر یک عطر خوشبو انتخاب کردم.
خیلی هم خوب.
خریدم.
سوار ماشینم شدم.
رفتم مدرسه.
با خوشحالی تمام.
رسیدم مدرسه.
ماشینم و پارک کردم.
رفتم داخل مدرسه.
ا.ت تو حیاط داشت میرفت.
داخل کلاس.
که رفتم جلوش رو گرفتم.
گفتم
کوک:سلام ا.ت
یونجون*ویو
تو حیاط مدرسه داشتم.
میرفتم داخل کلاس که.
دیدم.
ا.ت داره قدم میزنه به سمت.
کلاس که جانکوک جلوی ا.ت
رو میگیره.
دارن باهم یه چیز هایی.
میگن.
ا.ت یجوری دیگه ایندفعه.
با جانکوک رفتار کرد.
وضیعت خرابه.
این پسره عاشق ا.ت.
هست و ا.ت هم کم کم.
داره بهش نزدیک میشه.
یهو جانکوک.
یک جعبه بهش داد.(جعبه کادو)
ا.ت هم بو لبخند ازش گرفت
۱۶.۶k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.