فیک به هم خواهیم رسید
ادامه پارت ۷
+از تهیونگ متنفریم
:دقیقا
+خوب پیشنهادت چیه؟
:نمیدونم چطوری بهت بگم رزا
+بگو من هر کاری میکنم از این جهنم بیام بیرون
:تهیونگو نمیتونیم راضی کنیم که ولمون کنه پس خودشو باید از بین ببریم
+چی؟
+یعنی..
:آره رزا باید بکشیمش
+ولی من نمیتونم این کارو بکنم
:هنوز آنقدر درونت خشم ایجاد نشده که بخوای بکشیش؟اون عشقتو کشت فکر کنم همین کافی باشه برای دست به قتل زدن چه برسه که هر روز مثل زندانیا آزارت میده و هر شب بهت تجاوز می کنه این کافی نیست واقعا
با دونه به دونه کلمه گفتنای جی هوپ رزا بیشتر به سمت این میرفت که پیشنهاد اونو قبول کنه
+خوب ...نمیتونیم فرار کنیم؟
:فرار؟ اولا مگه میشه از تهیونگ فرار کرد میشه مثل عاقبت تو و یونگی و
دوم اگرم فرار کنیم تهیونگ باز میخواد چند نفر دیگه رو مثل تو بدبخت که بهتر نیست ریشه کنش کنیم
+ولی من نمیتونم چرا تو نمیکشیش
:یکم فکر کن رزا ما فقط شبا از دست بادیگاردای تهیونگ خلاص میشیم و اون موقه منم نیستم چون شیفتم تموم میشه نمیزارن بمونم فقط تو میمونی و تهیونگ
نمیتونستم جوابی بدم تو فکر فرو رفتم یعنی میتونستم دست به قتل بزنم؟
اگر شبیه تهیونگ میشدم چی
+هوپ
:بله
+تو تاحالا آدم کشتی
:اونایی که حقشون بوده رو آره
:رزا بهش فکر کن دیگه آزاد میشی میتونی برای خودت باشی و هر کاری خواستی بکنی
+تو که آزاد هستی چرا منو میخوای آزاد کنی
کمی مکث کرد و با حالت تعجب بهم نگاه کرد
:ما باهم دوستیم تو برام خیلیییی مهمی
لبخندی زدم و دوباره از روی فکر به سکوت فرو رفتم
:فقط راجبش فکر کن راجب کار هایی که باهات کرده و نباید بی جواب بمونه و آزاد شدن بعدش بهم قول بده بهش فکر می کنی
+خ...خیل خوب
+از تهیونگ متنفریم
:دقیقا
+خوب پیشنهادت چیه؟
:نمیدونم چطوری بهت بگم رزا
+بگو من هر کاری میکنم از این جهنم بیام بیرون
:تهیونگو نمیتونیم راضی کنیم که ولمون کنه پس خودشو باید از بین ببریم
+چی؟
+یعنی..
:آره رزا باید بکشیمش
+ولی من نمیتونم این کارو بکنم
:هنوز آنقدر درونت خشم ایجاد نشده که بخوای بکشیش؟اون عشقتو کشت فکر کنم همین کافی باشه برای دست به قتل زدن چه برسه که هر روز مثل زندانیا آزارت میده و هر شب بهت تجاوز می کنه این کافی نیست واقعا
با دونه به دونه کلمه گفتنای جی هوپ رزا بیشتر به سمت این میرفت که پیشنهاد اونو قبول کنه
+خوب ...نمیتونیم فرار کنیم؟
:فرار؟ اولا مگه میشه از تهیونگ فرار کرد میشه مثل عاقبت تو و یونگی و
دوم اگرم فرار کنیم تهیونگ باز میخواد چند نفر دیگه رو مثل تو بدبخت که بهتر نیست ریشه کنش کنیم
+ولی من نمیتونم چرا تو نمیکشیش
:یکم فکر کن رزا ما فقط شبا از دست بادیگاردای تهیونگ خلاص میشیم و اون موقه منم نیستم چون شیفتم تموم میشه نمیزارن بمونم فقط تو میمونی و تهیونگ
نمیتونستم جوابی بدم تو فکر فرو رفتم یعنی میتونستم دست به قتل بزنم؟
اگر شبیه تهیونگ میشدم چی
+هوپ
:بله
+تو تاحالا آدم کشتی
:اونایی که حقشون بوده رو آره
:رزا بهش فکر کن دیگه آزاد میشی میتونی برای خودت باشی و هر کاری خواستی بکنی
+تو که آزاد هستی چرا منو میخوای آزاد کنی
کمی مکث کرد و با حالت تعجب بهم نگاه کرد
:ما باهم دوستیم تو برام خیلیییی مهمی
لبخندی زدم و دوباره از روی فکر به سکوت فرو رفتم
:فقط راجبش فکر کن راجب کار هایی که باهات کرده و نباید بی جواب بمونه و آزاد شدن بعدش بهم قول بده بهش فکر می کنی
+خ...خیل خوب
۳۱.۱k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.