رمان قلب عاشق من پارت۴،۵،۶
پارت چهارم رمان قلب عاشق من حمایت کو؟؟؟؟؟
#نیکا
رفتیم تو پارک و شروع کردیم به کلیپ گرفتن چندتا سیس و کلیپ گرفتیم بعدم کلیپارو بین خودمون تقسیم کردیم و ادیت زدیم بعدش دیانا گفت بیا بریم یه چیزی بگیریم واسه شام خونه ی ویلایی ما دعوتین
همه اوکی دادن بعدم همه رفتیم که چندتا خوراکی و زغال و اینجور چیزل بگسریم بعدم که اومدیم دوباره رفتیم خونه وسایل رو برداشتیمو همه سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت کرج
)۴۵ دقیقه بعد)))
رسیدیم وسایل رو در آوردین و رفتیم سمت خونه وایل رو گذاشتیم تو آلاچیق و به پسرا گفتیم برای شب چادر خواب رو پهن کنن تا آماده باشع بعدم زغال رو بزارن آماده بشه
دخترا هم رفتیم سمت خونه تا وسایلو برای،شام بزاریم چیزی طول نکشید که.........
پارت پنجم رمان قلب عاشق من
حمایت؟؟؟؟
)دیانا)))))))))))))
چیزی طول نکشید که صدای جیغ ارسلان بلند شد
بدو بدوو رفتم سمت باغ اما خیلی بزرگ بود هر چقدر میدویدم نمیرسیدم رسیدم دیدم پسرا یه قش قله ای بلند کردن تمام زغال ریخته رو ارسلان و لباساش و دستش سوخته*-#
رفتم بغلش کردم بهش آب دادم و بردمش تو ویلا تا که لباس بپوشه خیلی ترسیدم نکنه چیزیش شده باشه اما کاپشنش مانع سوختگیش شده بوده
رفتم رو تخت کنارش و گفتم
-دستت خوبه
-آره عزیزم خوبم چیزی نیست
-باشه
بلند شد لباساشو عوض کرد منم رفتم تو گوشی که دخترا گفتم ما میریم باغ شما هم بیاید ماهم گفتیم باشه
)۵دقیقه بعد)))))
-زود باش دیگه
-دیانا صبر کن
ارسلان از کوله پشتیش یه عطر در آورد و زر انقدر خونسرده😐😫
-عطر چرا آوردی؟ 😑
-مگه تو نیاوردی؟
-نع
-پس این چیه😏
-اممم.....این عطر من و نیکاست یعنی دوتامون استفاده میکنیم😸
-آره جون خودت
-ارسلانننن
-جانم
-بریم؟؟؟؟
-وایسا موهامو شونه کنم
-هوفففففف
-چته بابا جوش نزن پاشو بریم
-اوکی
-دستتو بده دیانا
-اما دستت سوخته
-به این میگی سوختگی یه تاول کوچیکه
-اوکی عشقم
-از پله ها رفتیم پایین و رفتیم سمت باغ
رمان قاب عاشق من
part=6
حمایت کو؟؟؟؟؟
رفتیم تو باغ
$چه عجب =|
@رضا اههههه ارسلان داشت آماده میکرد
&که چی؟(خیلی جدی)
@ارسلاننننننن(باتعجب)
&هوم؟
@چته؟
&به شما مربوطه؟
)دیانا))))
نمیدونم چش شد یهو اگه مشکلی داشت اون بالا میگفت چرا تو جمع؟ 😿 یهو زد بهم
@چته؟؟؟؟
&یه لحظه بیا
@کجا؟؟؟
&بیا دنبالم
@اوک
رفتیم آخر باغ پشت بوته ها یهو زیر چونمو گرفت و گفت
&این چیه؟
@چ....چی؟
&این
@این فیلمه چیه؟
&از خودت بپرس
@اممممم..
&زودتر میشنوم چرا تو کافه ی میثمی تو ؟؟؟
@خ...خودش گفت
&خودش چی گفت(باداد)
یهو متین اومد و گفت
-چتونه؟
@از این بپرس
&از من هان؟؟؟
-اوکی من میرم اما یواش تر
&اوکی داداش
@مرسی که اومدی داداش
)دیانا) یه لحظه هم که شده بود از شر دادای ارسلان خلاص شدم یهو شونمو گرفت و انداختم رو زمین و اومد کنارم و گفت
&مگه نگفتم با میثم کاری نداری هان؟؟؟
@ب....ببخشید(با تته پته)
&یه بار دیگه با این میثم(رل قبلیه دیانا) ببینمت من میدونم با تو
)دیانا))))
من از ترس خودم جرعت نکردم بلند بشم
یهو ناخداگاه اشک ریختم وقتی ارسلان عصبی میشه کاراش دست حودش نیست کنترلشو از دست میده@-@
&ع....عشقم!حالت خوبه؟
اومد بغلم کنه که من دستشو پس زدم و گفتمـ.........
#نیکا
رفتیم تو پارک و شروع کردیم به کلیپ گرفتن چندتا سیس و کلیپ گرفتیم بعدم کلیپارو بین خودمون تقسیم کردیم و ادیت زدیم بعدش دیانا گفت بیا بریم یه چیزی بگیریم واسه شام خونه ی ویلایی ما دعوتین
همه اوکی دادن بعدم همه رفتیم که چندتا خوراکی و زغال و اینجور چیزل بگسریم بعدم که اومدیم دوباره رفتیم خونه وسایل رو برداشتیمو همه سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت کرج
)۴۵ دقیقه بعد)))
رسیدیم وسایل رو در آوردین و رفتیم سمت خونه وایل رو گذاشتیم تو آلاچیق و به پسرا گفتیم برای شب چادر خواب رو پهن کنن تا آماده باشع بعدم زغال رو بزارن آماده بشه
دخترا هم رفتیم سمت خونه تا وسایلو برای،شام بزاریم چیزی طول نکشید که.........
پارت پنجم رمان قلب عاشق من
حمایت؟؟؟؟
)دیانا)))))))))))))
چیزی طول نکشید که صدای جیغ ارسلان بلند شد
بدو بدوو رفتم سمت باغ اما خیلی بزرگ بود هر چقدر میدویدم نمیرسیدم رسیدم دیدم پسرا یه قش قله ای بلند کردن تمام زغال ریخته رو ارسلان و لباساش و دستش سوخته*-#
رفتم بغلش کردم بهش آب دادم و بردمش تو ویلا تا که لباس بپوشه خیلی ترسیدم نکنه چیزیش شده باشه اما کاپشنش مانع سوختگیش شده بوده
رفتم رو تخت کنارش و گفتم
-دستت خوبه
-آره عزیزم خوبم چیزی نیست
-باشه
بلند شد لباساشو عوض کرد منم رفتم تو گوشی که دخترا گفتم ما میریم باغ شما هم بیاید ماهم گفتیم باشه
)۵دقیقه بعد)))))
-زود باش دیگه
-دیانا صبر کن
ارسلان از کوله پشتیش یه عطر در آورد و زر انقدر خونسرده😐😫
-عطر چرا آوردی؟ 😑
-مگه تو نیاوردی؟
-نع
-پس این چیه😏
-اممم.....این عطر من و نیکاست یعنی دوتامون استفاده میکنیم😸
-آره جون خودت
-ارسلانننن
-جانم
-بریم؟؟؟؟
-وایسا موهامو شونه کنم
-هوفففففف
-چته بابا جوش نزن پاشو بریم
-اوکی
-دستتو بده دیانا
-اما دستت سوخته
-به این میگی سوختگی یه تاول کوچیکه
-اوکی عشقم
-از پله ها رفتیم پایین و رفتیم سمت باغ
رمان قاب عاشق من
part=6
حمایت کو؟؟؟؟؟
رفتیم تو باغ
$چه عجب =|
@رضا اههههه ارسلان داشت آماده میکرد
&که چی؟(خیلی جدی)
@ارسلاننننننن(باتعجب)
&هوم؟
@چته؟
&به شما مربوطه؟
)دیانا))))
نمیدونم چش شد یهو اگه مشکلی داشت اون بالا میگفت چرا تو جمع؟ 😿 یهو زد بهم
@چته؟؟؟؟
&یه لحظه بیا
@کجا؟؟؟
&بیا دنبالم
@اوک
رفتیم آخر باغ پشت بوته ها یهو زیر چونمو گرفت و گفت
&این چیه؟
@چ....چی؟
&این
@این فیلمه چیه؟
&از خودت بپرس
@اممممم..
&زودتر میشنوم چرا تو کافه ی میثمی تو ؟؟؟
@خ...خودش گفت
&خودش چی گفت(باداد)
یهو متین اومد و گفت
-چتونه؟
@از این بپرس
&از من هان؟؟؟
-اوکی من میرم اما یواش تر
&اوکی داداش
@مرسی که اومدی داداش
)دیانا) یه لحظه هم که شده بود از شر دادای ارسلان خلاص شدم یهو شونمو گرفت و انداختم رو زمین و اومد کنارم و گفت
&مگه نگفتم با میثم کاری نداری هان؟؟؟
@ب....ببخشید(با تته پته)
&یه بار دیگه با این میثم(رل قبلیه دیانا) ببینمت من میدونم با تو
)دیانا))))
من از ترس خودم جرعت نکردم بلند بشم
یهو ناخداگاه اشک ریختم وقتی ارسلان عصبی میشه کاراش دست حودش نیست کنترلشو از دست میده@-@
&ع....عشقم!حالت خوبه؟
اومد بغلم کنه که من دستشو پس زدم و گفتمـ.........
۲۰.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.