p②
سولی: بدش من...
هسو رو دادم دست سولی اونم بلند شد و هم هسو تکون میداد هم راه میرفت
بالاخره بعد چنر دقیقه ساکت شد و خوابش برد
سولی یواش گذاشتش داخل تختش (تخت بچه از ایناس ک محافظ داره)
یکم موند بالا سرش بعدش اومد و روی تخت دراز کشید
رفتم سمت هسو و نگاهی بهش کردم
ته: چقدر قشنگ خوابیده...*دست کشید روی سرش و بوسش کرد*
برگشتم سمت سولی ک دیدم خوابش برده چقدر زود خوابید
منم رفتم پیشش و خوابیدم
پرش زمانی نصف شب
ویو سولی
توی خواب نازم بودم ک با صدای گریه هسو بیدار شدم
سولی: ای خداااااا باز این بیدار شد
رفتم بغلش کردم و بهش شیر دادم سیر شده بود اما بازم گریه میکرد
سولی: چرا انقد گریه میکنی؟...... شیرتو ک بهت دادم جاتم ک تمیزه دیگه چرا گریه میکنی خوابت میاد چرا نمیخوابی؟*بغض*
ویو ته
با صدای هسو بیدار شدم دیدم سولی داره ارومش میکنه اما هیچ جوره ساکت نمیشد
پاشدم رفتم سمتشون
ته: چرا گریه میکنه؟
سولی: نمیدونم از ۳روز پیش همش گریه میکنه نمیدونم چشه*گریه*دیگه خسته شدم
ته: اشکالی نداره گریه نکن بدش من*هسو رو ازش گرفت*
هسو رو بردم بیرون و توی حیاط یکم چرخوندمش دیدم خوابش برده رفتم توی اتاق و گذاشتمش سر جاش
سولی هنوز بیدار بود و بغض داشت رفتم بغلش کردم
ته: فردا میبریمش پیش دکتر ببینم چشه..... باشه؟ دیگه هم گریه نکن......... یکم بخواب
سولی: باشه.......... اگه هسو بزاره میخوابم
ته: اگر گریه کرد خودم میرم پیشش تو بخواب
سولی: باشه
نظر یادتون نره❤
هسو رو دادم دست سولی اونم بلند شد و هم هسو تکون میداد هم راه میرفت
بالاخره بعد چنر دقیقه ساکت شد و خوابش برد
سولی یواش گذاشتش داخل تختش (تخت بچه از ایناس ک محافظ داره)
یکم موند بالا سرش بعدش اومد و روی تخت دراز کشید
رفتم سمت هسو و نگاهی بهش کردم
ته: چقدر قشنگ خوابیده...*دست کشید روی سرش و بوسش کرد*
برگشتم سمت سولی ک دیدم خوابش برده چقدر زود خوابید
منم رفتم پیشش و خوابیدم
پرش زمانی نصف شب
ویو سولی
توی خواب نازم بودم ک با صدای گریه هسو بیدار شدم
سولی: ای خداااااا باز این بیدار شد
رفتم بغلش کردم و بهش شیر دادم سیر شده بود اما بازم گریه میکرد
سولی: چرا انقد گریه میکنی؟...... شیرتو ک بهت دادم جاتم ک تمیزه دیگه چرا گریه میکنی خوابت میاد چرا نمیخوابی؟*بغض*
ویو ته
با صدای هسو بیدار شدم دیدم سولی داره ارومش میکنه اما هیچ جوره ساکت نمیشد
پاشدم رفتم سمتشون
ته: چرا گریه میکنه؟
سولی: نمیدونم از ۳روز پیش همش گریه میکنه نمیدونم چشه*گریه*دیگه خسته شدم
ته: اشکالی نداره گریه نکن بدش من*هسو رو ازش گرفت*
هسو رو بردم بیرون و توی حیاط یکم چرخوندمش دیدم خوابش برده رفتم توی اتاق و گذاشتمش سر جاش
سولی هنوز بیدار بود و بغض داشت رفتم بغلش کردم
ته: فردا میبریمش پیش دکتر ببینم چشه..... باشه؟ دیگه هم گریه نکن......... یکم بخواب
سولی: باشه.......... اگه هسو بزاره میخوابم
ته: اگر گریه کرد خودم میرم پیشش تو بخواب
سولی: باشه
نظر یادتون نره❤
۳۹.۹k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.