گس لایتر/ پارت ۶۸
جونگکوک: حق با شماس... پس مایلم شروع کنم
-بله... بگین ببینم چه پیشنهادی دارین که اینطور برای دیدن من پافشاری کردین....
از زبان جونگکوک:
شروع کردم به توضیح دادن... وقتی همون درصدی که قبلا پیشنهاد دادیم رو مجددا مطرح کردم عصبانی شد... فکر کرد دارم مورد تمسخر قرارش میدم... ولی به صبوری دعوتش کردم و ادامه ی پیشنهادمو بهش دادم... اونوقت بود که تعجب کرد... من مطمئن بودم کا اون از شنیدن پیشنهادم به وجد اومده... ولی عمدا هیچ عکس العملی نشون نداد... کمی سکوت کرد و بعدش گفت: تا شب بهتون خبر میدم!
جونگکوک: ایرادی نداره... من منتظر میمونم... شماره تلفنمو پیش منشیتون میزارم
-اکی... روز بخیر...
از زبان بورام:
یه دوش گرفتمو رفتم جلوی اتاق جونگکوک... ولی هرچی در زدم در رو باز نکرد... حتما تو اتاقش نیست...
به سمت لابی هتل رفتم... به محض اینکه نشستم دیدم جونگکوک وارد هتل شد... متوجه من نشد... سریع پاشدم به سمتش رفتم... صداش زدم که برگشت نگام کرد و گفت: اینجایی
بورام: آره...
کجا رفته بودی؟
جونگکوک: هیچی... کمی قدم زدم
بورام: حتما عصبانی شدی از اینکه نتونستیم بازم ملاقاتشون کنیم... اشکالی نداره مطمئنم بلاخره ما رو میپذیرن
جونگکوک: اوهوم
بورام: میخوای بریم بیرون حال و هوات عوض بشه؟
جونگکوک: بد نیست... بریم...
از زبان بورام:
همراه جونگکوک بیرون رفتیم تا هوایی عوض کنیم... حالش خوب بود ولی کمی تو فکر بود... از اینکه میتونستم لبخند به لبش بیارم خیلی بهم حس خوبی میداد...
از زبان جونگکوک:
بورام دستمو گرفته بود... توی شهر قدم میزدیم... گوشیم زنگ خورد...
بایول بود!... وقتی میخواستم جواب بدم بورام گفت: چی میشه جواب ندی!!
بهش توجهی نکردم و جواب دادم...
-الو... بایول
بایول: سلام... جونگکوکا... خوبی؟
-خوبم ... تو چطوری؟
بایول: خوبم چاگیا ... کارات چطور پیش میره؟
جونگکوک: فعلا که خبری نیست
بایول: نگران نباش... من بهت امید دارم...
راستی اونجا الان باید صبح باشه
جونگکوک: آره... یازده صبحه... سئولم باید حوالی نه شب باشه
بایول: همینطوره... من الان توی یه مهمونیم...اومدم بیرون به تو زنگ بزنم
جونگکوک: مهمونی؟
بایول: آره... یکی از دوستای قدیمی آبا صرفا برای دور هم بودن یه پارتی گرفته...منم همراشونم
جونگکوک: خوش بگذره
بایول: مراقب خودت باش چاگیا... فعلا
جونگکوک: بای...
گوشی رو که قطع کردم بورام گفت: چرا جواب دادی ؟؟!!!
جونگکوک: انتظار داشتی همسرمو ریجکت کنم؟
-تو خوشت میاد آدمو حرص بدی... حداقل پیش من که میتونی جواب ندی!
جونگکوک: خیلی عجیبه... تو میدونی من بهش احساسی ندارم... ولی باز چنین واکنشای بی معنی ای نشون میدی!
-چون آدمی که عاشق باشه حسوده... اینکه تو احساسات یه زنو نمیفهمی تقصیر من نیست
-بله... بگین ببینم چه پیشنهادی دارین که اینطور برای دیدن من پافشاری کردین....
از زبان جونگکوک:
شروع کردم به توضیح دادن... وقتی همون درصدی که قبلا پیشنهاد دادیم رو مجددا مطرح کردم عصبانی شد... فکر کرد دارم مورد تمسخر قرارش میدم... ولی به صبوری دعوتش کردم و ادامه ی پیشنهادمو بهش دادم... اونوقت بود که تعجب کرد... من مطمئن بودم کا اون از شنیدن پیشنهادم به وجد اومده... ولی عمدا هیچ عکس العملی نشون نداد... کمی سکوت کرد و بعدش گفت: تا شب بهتون خبر میدم!
جونگکوک: ایرادی نداره... من منتظر میمونم... شماره تلفنمو پیش منشیتون میزارم
-اکی... روز بخیر...
از زبان بورام:
یه دوش گرفتمو رفتم جلوی اتاق جونگکوک... ولی هرچی در زدم در رو باز نکرد... حتما تو اتاقش نیست...
به سمت لابی هتل رفتم... به محض اینکه نشستم دیدم جونگکوک وارد هتل شد... متوجه من نشد... سریع پاشدم به سمتش رفتم... صداش زدم که برگشت نگام کرد و گفت: اینجایی
بورام: آره...
کجا رفته بودی؟
جونگکوک: هیچی... کمی قدم زدم
بورام: حتما عصبانی شدی از اینکه نتونستیم بازم ملاقاتشون کنیم... اشکالی نداره مطمئنم بلاخره ما رو میپذیرن
جونگکوک: اوهوم
بورام: میخوای بریم بیرون حال و هوات عوض بشه؟
جونگکوک: بد نیست... بریم...
از زبان بورام:
همراه جونگکوک بیرون رفتیم تا هوایی عوض کنیم... حالش خوب بود ولی کمی تو فکر بود... از اینکه میتونستم لبخند به لبش بیارم خیلی بهم حس خوبی میداد...
از زبان جونگکوک:
بورام دستمو گرفته بود... توی شهر قدم میزدیم... گوشیم زنگ خورد...
بایول بود!... وقتی میخواستم جواب بدم بورام گفت: چی میشه جواب ندی!!
بهش توجهی نکردم و جواب دادم...
-الو... بایول
بایول: سلام... جونگکوکا... خوبی؟
-خوبم ... تو چطوری؟
بایول: خوبم چاگیا ... کارات چطور پیش میره؟
جونگکوک: فعلا که خبری نیست
بایول: نگران نباش... من بهت امید دارم...
راستی اونجا الان باید صبح باشه
جونگکوک: آره... یازده صبحه... سئولم باید حوالی نه شب باشه
بایول: همینطوره... من الان توی یه مهمونیم...اومدم بیرون به تو زنگ بزنم
جونگکوک: مهمونی؟
بایول: آره... یکی از دوستای قدیمی آبا صرفا برای دور هم بودن یه پارتی گرفته...منم همراشونم
جونگکوک: خوش بگذره
بایول: مراقب خودت باش چاگیا... فعلا
جونگکوک: بای...
گوشی رو که قطع کردم بورام گفت: چرا جواب دادی ؟؟!!!
جونگکوک: انتظار داشتی همسرمو ریجکت کنم؟
-تو خوشت میاد آدمو حرص بدی... حداقل پیش من که میتونی جواب ندی!
جونگکوک: خیلی عجیبه... تو میدونی من بهش احساسی ندارم... ولی باز چنین واکنشای بی معنی ای نشون میدی!
-چون آدمی که عاشق باشه حسوده... اینکه تو احساسات یه زنو نمیفهمی تقصیر من نیست
۱۸.۱k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.