فراموشی!
part ⅙
وقتی از اتاق بیرون رفتیم کسیو توی خونه دیدم ولی تا اومدم به جیمین بگم رفت!
ترسیده به جیمین نگاه کردم که گفت:چی شده بیب؟!
خودمو توی بغلش جا دادم.
اگه ااقعا اون تهدیدی که ۳ روز پیش برای گوشیم اومده بود واقعی باشه چی؟!.
با این فکر قطره اشکی از چشمم پایین اومد.
جیمین توی اتاق رفتو منو روی تخت نشوندو خودشم جلومنشست.
جیمین:موچی کوچولوی من گریه نکن هوم و دستشو روی کمرم گذاشت.
با گذاشتن دستش دوی کمرم سوزش بدی رو روی کمرم حس کردم و گفتم:دس..تت میشه دستتو...
و قبل از تموم شدن حرفم خودش دستشو از روی کمرم برداشتو به سمت جعبه کمک های اولیه رفتو به سمتم اومد.
میخاستم اون موضوع روب راش تعریف کنم که ......
ادامه دارد......
وقتی از اتاق بیرون رفتیم کسیو توی خونه دیدم ولی تا اومدم به جیمین بگم رفت!
ترسیده به جیمین نگاه کردم که گفت:چی شده بیب؟!
خودمو توی بغلش جا دادم.
اگه ااقعا اون تهدیدی که ۳ روز پیش برای گوشیم اومده بود واقعی باشه چی؟!.
با این فکر قطره اشکی از چشمم پایین اومد.
جیمین توی اتاق رفتو منو روی تخت نشوندو خودشم جلومنشست.
جیمین:موچی کوچولوی من گریه نکن هوم و دستشو روی کمرم گذاشت.
با گذاشتن دستش دوی کمرم سوزش بدی رو روی کمرم حس کردم و گفتم:دس..تت میشه دستتو...
و قبل از تموم شدن حرفم خودش دستشو از روی کمرم برداشتو به سمت جعبه کمک های اولیه رفتو به سمتم اومد.
میخاستم اون موضوع روب راش تعریف کنم که ......
ادامه دارد......
۱۸.۶k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.