رمان عشق دانشجو
رمان عشق دانشجو
پارت هفتم
دیدم همه دارن گریه می کنن مامانبزرگمم اومده
نازنین:چی شده
نیما:بابا تصادف کرده همین چند دقیقه پیش زنگ زدن
نازنین:چی به نظرتون الان نباید بیمارستان باشین
نیما:راس میگه اگر اینجا بمونیم که چیزی نمیشه
رسیدیم بیمارستان....
بالاخره از اتاق عمل زدن بیرون
دکتر:عمل خوبی داشته فقط باید یک ماه کامل استراحت کنه بلا به دور
مامانبزرگم داشت گریه می کرد به قول خودش گریه شادیع
مامان :می تونیم بریم ببینیمش ؟
دکتر:بزارین به هوش بیاد بد برین
نازنین:مامان من می رم سر کار
مامان:بابات بیمارستانه بد باید بری سر کار
نازنین:به خاطر دلایل شخصی نمی تونم که مارم رو متوقف کنم دکتر هم گفت حالش خوبه جایی نگرانی نیس
نازنین به نیما:نیما مراقبشون باش
نیما:باش آبجی
رفتم دانشگاه سر کلاس دانیال از آخر کلاس چشمک می زد
نازنین:دانیال بیا اینجا
دانیال:چشم عش... نه استاد
نازنین:(یواش )انقدر چشمک نزن
دانیال:خوب ماچ می خام
نازنین بد از کلاس میریم بیرون اون موقع ماچت می کنم
دانیال:قول بده
نازنین:قووول
مدرسه تمام شد داشتم میرفتم سمت ماشین که برم بیمارستان یهو قولم به دانیال یادم اومد بغلش کردم همه داشتن تو گوش همدیگه پچ پچ می کردن فک کنم به خاطر ما بود سوار ماشین شدیم
.........
پارت هفتم
دیدم همه دارن گریه می کنن مامانبزرگمم اومده
نازنین:چی شده
نیما:بابا تصادف کرده همین چند دقیقه پیش زنگ زدن
نازنین:چی به نظرتون الان نباید بیمارستان باشین
نیما:راس میگه اگر اینجا بمونیم که چیزی نمیشه
رسیدیم بیمارستان....
بالاخره از اتاق عمل زدن بیرون
دکتر:عمل خوبی داشته فقط باید یک ماه کامل استراحت کنه بلا به دور
مامانبزرگم داشت گریه می کرد به قول خودش گریه شادیع
مامان :می تونیم بریم ببینیمش ؟
دکتر:بزارین به هوش بیاد بد برین
نازنین:مامان من می رم سر کار
مامان:بابات بیمارستانه بد باید بری سر کار
نازنین:به خاطر دلایل شخصی نمی تونم که مارم رو متوقف کنم دکتر هم گفت حالش خوبه جایی نگرانی نیس
نازنین به نیما:نیما مراقبشون باش
نیما:باش آبجی
رفتم دانشگاه سر کلاس دانیال از آخر کلاس چشمک می زد
نازنین:دانیال بیا اینجا
دانیال:چشم عش... نه استاد
نازنین:(یواش )انقدر چشمک نزن
دانیال:خوب ماچ می خام
نازنین بد از کلاس میریم بیرون اون موقع ماچت می کنم
دانیال:قول بده
نازنین:قووول
مدرسه تمام شد داشتم میرفتم سمت ماشین که برم بیمارستان یهو قولم به دانیال یادم اومد بغلش کردم همه داشتن تو گوش همدیگه پچ پچ می کردن فک کنم به خاطر ما بود سوار ماشین شدیم
.........
۳.۶k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.