جوجه اردک زشت قسمت ۱۰بخش سوم
قسمت دهم
بخش سوم
با زبون از ترس بند اومده به نعلبکی نگاه کردم که به سرعت حرکت کرد و روی کلمه نه ایستاد.همه با جیغ بلند شدیم و از اون تیکه چوب فاصله گرفتیم،یهو رعد برقی بلندی زد و آسمون به رنگ نارنجی دراومد و همزمان با ریزش رگباری بارون صدای زوزه گرگی به گوشمون رسید که داد ههمون رو درآورد.
جیمین:این نرفته میخواد مارو ببره فکر کنم.
همه به طرف کلبه دویدیم ودرشو باز کردیم اما با دیدن طناب داری که وسط کلبه آویزون شده بود و کمی خون که پاینش بود خشک شده سر جاهامون ایستادیم انگاری به کل جیغ کشیدن از یادمون رفته بود،شوگا منو کشید نزدیکش ولی و من چشمام مات اون طناب دار که تکون میخورد و شمع هایی که جاشون تغیر کرده بود و زیرش طناب دار به شکل حلقه قرار داده شده بودن تا قرمزی خون رو به رخ بکشن ،همه شکه به صحنه نگاه میکردیم انگاری تک اکنون نفس کشیدن رو فراموش کرده بودیم.طناب دار همچنان تکون میخورد و هیچ کدوم توانایی چشم برداشتن ازش رو نداشتیم.با صدای جیغ میرا نگاهمون به سمتش کشیده شد و اونو خیره چیزی دیدم جهت نگاهشون دنبال کردیم و با بهت به چاقوی خونی روی زمین نزدیک درگاه آشپزخونه رسیدیم اینبار منو شین هه و سایا هم جیغ کشیدیم.
نامجون:اینجا چه خبره؟.
بچه ها با ترس برگشتن سمت جیمین که خودش بدتر از همه ترسیده بود.جیمین با بهت گفت.
جیمین:قسم میخورم کار من نیست.
جونگکوک رفت سمت چاقویی که آغشته به خون بود و اونو داخل دستاش گرفت.
هوپی: جونگکوک داری چیکار میکنی
انگاری جونگکوک حرفشون نشنیده باشه خونی که به چاقو چسبیده بود با انگشت اشارش کمی ازشون برداشت و بو کشید و انگشتشو گذاشت داخل دهنش
هوپی:خاک تو سرت داری خون میخوری
کوکی:خون نیس سس گوجه فرنگیه
و بعد شروع کرد به خندیدن و ادامه داد.
کوکی: همه اینا نقشه بود که منو تهیونگ با هم کشیدیم ولی قیافه هاتون ته خنده بود.
هممون داخل بهت بودیم که تهیونگ گفت.
ته:این طناب کار کمه.
سایا با خشم رفت سمت تهیونگ و یکی محکم زد روی بازوش.
سایا:خیلی بیشوری داشتم سکته میزدم.
جیمین:کار شما دوتا بود؟.
جونگکوک ریلکس شونه ای بالا انداخت و گفت.
کوکی:اره مگه هیجان نمیخواستی اینم هیجان.
جیمین با اعصبانیت رفت به گوشه.
جین:شما دوتا بیمارین ؟ این چه کاری بود.
نامجون:عجب آدمایی هستین زهرمون ترکید.
خندیدم و گفتم .
لونا:بابا ایول عجب تجربه باحالی بود خوشم اومد.
همه بغیر از تهیونگ و جونگکوک با عصبانیت نگام میکردن....بعد از چند دقیقه نشستن تصمیم گرفتیم با برگردیم عمارت با بچه ها از کلبه خارج شدیم و پیاده به سمت ون که نیم ساعت راه بود حرکت کردیم ... با سوار شدن رفتم سر جام نشستم که شوگا سریع خودشو رسوند بهم و کنارم نشستم،بعد سرشو گذاشت روی شونم و چشماشو بست با تعجب به این حرکتش نگاه کردم.
جونگکوک:اجازه هست بشینم کنارت.
با تکون دادن سرم بهش اجازه دادم اونم نشست سمت راستم و سرشو گذاشت روی شونه راستم.
جونگکوک:وقتی رسیدیم بیدارم کن.
با بهت به هردوتاشون نگاه کردم این دوتا چشونه،،بعد از ده دقیقه احساس میکردم الانکه شونه هام بشکنه برای همین یه اخ ریز از میون لبام در رفت.جونگکوک با گیجی سرشو از روی شونم برداشت.
جونگکوک:یا شوگا هیونگ سرت برا شونه لونا زیادی سنگینه.
با گفتن حرفش شوگا سرشو بلند کرد و با تعجب بهش نگاه کرد که بدون توجه به شوگا دوباره سرشو گذاشت روی شونم و گفت.
جونگکوک:من سرم سبکه زیاد اذیتت نمیکنه.
شوگا دستشو دراز کرد و سر جونگکوک رو از شونم فاصله داد و سر خودشو گذاشت رو شونم.
شوگا:بی خود کجای سرم سنگینه.
داشت حرصم میگرفت از جام بلند شدم و گفتم.
لونا:سرای هر دوتاتون سنگینه.
رفتم کنار هوپی
لونا:اجازه هست کنارتون بشینم.
با لبخند گفت .
هوپی:بله بیا بشین.
پایان پارت
دلیل نبودنم اینکه من نت ندااااشتم بچه ها بخاطر اینکه ناراحتتون کردم معذرت میخوام:)
لایک کامنت فراموش نشه
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد
بخش سوم
با زبون از ترس بند اومده به نعلبکی نگاه کردم که به سرعت حرکت کرد و روی کلمه نه ایستاد.همه با جیغ بلند شدیم و از اون تیکه چوب فاصله گرفتیم،یهو رعد برقی بلندی زد و آسمون به رنگ نارنجی دراومد و همزمان با ریزش رگباری بارون صدای زوزه گرگی به گوشمون رسید که داد ههمون رو درآورد.
جیمین:این نرفته میخواد مارو ببره فکر کنم.
همه به طرف کلبه دویدیم ودرشو باز کردیم اما با دیدن طناب داری که وسط کلبه آویزون شده بود و کمی خون که پاینش بود خشک شده سر جاهامون ایستادیم انگاری به کل جیغ کشیدن از یادمون رفته بود،شوگا منو کشید نزدیکش ولی و من چشمام مات اون طناب دار که تکون میخورد و شمع هایی که جاشون تغیر کرده بود و زیرش طناب دار به شکل حلقه قرار داده شده بودن تا قرمزی خون رو به رخ بکشن ،همه شکه به صحنه نگاه میکردیم انگاری تک اکنون نفس کشیدن رو فراموش کرده بودیم.طناب دار همچنان تکون میخورد و هیچ کدوم توانایی چشم برداشتن ازش رو نداشتیم.با صدای جیغ میرا نگاهمون به سمتش کشیده شد و اونو خیره چیزی دیدم جهت نگاهشون دنبال کردیم و با بهت به چاقوی خونی روی زمین نزدیک درگاه آشپزخونه رسیدیم اینبار منو شین هه و سایا هم جیغ کشیدیم.
نامجون:اینجا چه خبره؟.
بچه ها با ترس برگشتن سمت جیمین که خودش بدتر از همه ترسیده بود.جیمین با بهت گفت.
جیمین:قسم میخورم کار من نیست.
جونگکوک رفت سمت چاقویی که آغشته به خون بود و اونو داخل دستاش گرفت.
هوپی: جونگکوک داری چیکار میکنی
انگاری جونگکوک حرفشون نشنیده باشه خونی که به چاقو چسبیده بود با انگشت اشارش کمی ازشون برداشت و بو کشید و انگشتشو گذاشت داخل دهنش
هوپی:خاک تو سرت داری خون میخوری
کوکی:خون نیس سس گوجه فرنگیه
و بعد شروع کرد به خندیدن و ادامه داد.
کوکی: همه اینا نقشه بود که منو تهیونگ با هم کشیدیم ولی قیافه هاتون ته خنده بود.
هممون داخل بهت بودیم که تهیونگ گفت.
ته:این طناب کار کمه.
سایا با خشم رفت سمت تهیونگ و یکی محکم زد روی بازوش.
سایا:خیلی بیشوری داشتم سکته میزدم.
جیمین:کار شما دوتا بود؟.
جونگکوک ریلکس شونه ای بالا انداخت و گفت.
کوکی:اره مگه هیجان نمیخواستی اینم هیجان.
جیمین با اعصبانیت رفت به گوشه.
جین:شما دوتا بیمارین ؟ این چه کاری بود.
نامجون:عجب آدمایی هستین زهرمون ترکید.
خندیدم و گفتم .
لونا:بابا ایول عجب تجربه باحالی بود خوشم اومد.
همه بغیر از تهیونگ و جونگکوک با عصبانیت نگام میکردن....بعد از چند دقیقه نشستن تصمیم گرفتیم با برگردیم عمارت با بچه ها از کلبه خارج شدیم و پیاده به سمت ون که نیم ساعت راه بود حرکت کردیم ... با سوار شدن رفتم سر جام نشستم که شوگا سریع خودشو رسوند بهم و کنارم نشستم،بعد سرشو گذاشت روی شونم و چشماشو بست با تعجب به این حرکتش نگاه کردم.
جونگکوک:اجازه هست بشینم کنارت.
با تکون دادن سرم بهش اجازه دادم اونم نشست سمت راستم و سرشو گذاشت روی شونه راستم.
جونگکوک:وقتی رسیدیم بیدارم کن.
با بهت به هردوتاشون نگاه کردم این دوتا چشونه،،بعد از ده دقیقه احساس میکردم الانکه شونه هام بشکنه برای همین یه اخ ریز از میون لبام در رفت.جونگکوک با گیجی سرشو از روی شونم برداشت.
جونگکوک:یا شوگا هیونگ سرت برا شونه لونا زیادی سنگینه.
با گفتن حرفش شوگا سرشو بلند کرد و با تعجب بهش نگاه کرد که بدون توجه به شوگا دوباره سرشو گذاشت روی شونم و گفت.
جونگکوک:من سرم سبکه زیاد اذیتت نمیکنه.
شوگا دستشو دراز کرد و سر جونگکوک رو از شونم فاصله داد و سر خودشو گذاشت رو شونم.
شوگا:بی خود کجای سرم سنگینه.
داشت حرصم میگرفت از جام بلند شدم و گفتم.
لونا:سرای هر دوتاتون سنگینه.
رفتم کنار هوپی
لونا:اجازه هست کنارتون بشینم.
با لبخند گفت .
هوپی:بله بیا بشین.
پایان پارت
دلیل نبودنم اینکه من نت ندااااشتم بچه ها بخاطر اینکه ناراحتتون کردم معذرت میخوام:)
لایک کامنت فراموش نشه
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد
۱۷.۴k
۳۰ مهر ۱۴۰۲