عشق بی پایان ( پارت 54)
فک میکردم لیا رو برده ولی یهو دیدم لیا از پشت اومد و صدام کرد
$: لیا کجا بودی
%: هیچی رفته بودم به تلفن مامانم جواب بدم
$: مامانت؟
%: مامان واقعیمو نمیگم
$: خب بیخیال... مگه نگفتم از ماشین نیا بیرون
%: آره ولی خب برای چی
$: تو فقط باید گوش میکردی
%: چرا؟ مگه تو چیکاره ی منی؟
$: میشه لطفا فقط به حرفام گوش کنی؟ چون من یه چیزی میدونم که میگم
%: خب حالا چرا انقد حساس شدی
$: فقط صلاحتو میخوام
%: خیلی خب... بیا بریم
یه هفته از اون ماجرا گذشت و روز به روز، به اومدن بچه ی لیا نزدیکتر میشد
صبح شده بود.... لیا طاقت ندلشت چون بعد از چند هفته دوباره داشت بچشو میدید
وارد اتاق تهیونگ شد و از ذوق زیاد اونو بیدار کرد
%: تهیونگ... تهیونگ، بدو بلند شو
باید بریم بیمارستان
$: هوم ؟ ساعت چنده
%: ساعت هشته بلند شو دیگه بلند شو
$: هنوز بیمارستان باز نشده لیا
%: نه خیر اونجا شبانه روزیه
$: خیلی خب برو بیرون میخوام اماده شم
لیا همچنان تو اتاق بود
$: نکنه میخوای جلوی تو لخت شم؟
%: بیرون نمیرم چون میدونم میخوای بخوابی
$: قول میدم نخوابم
%:باشه بلند شیا
$: باشه برو
بعد نیم ساعت تهیونگ از اتاق اومد بیرون
%: کجا بودی تا الان؟
$: لباس میپوشیدم دیگه
%: پوفففف.... اوکی بیا بریم
وقتی رسیدن اونجا......
$: لیا کجا بودی
%: هیچی رفته بودم به تلفن مامانم جواب بدم
$: مامانت؟
%: مامان واقعیمو نمیگم
$: خب بیخیال... مگه نگفتم از ماشین نیا بیرون
%: آره ولی خب برای چی
$: تو فقط باید گوش میکردی
%: چرا؟ مگه تو چیکاره ی منی؟
$: میشه لطفا فقط به حرفام گوش کنی؟ چون من یه چیزی میدونم که میگم
%: خب حالا چرا انقد حساس شدی
$: فقط صلاحتو میخوام
%: خیلی خب... بیا بریم
یه هفته از اون ماجرا گذشت و روز به روز، به اومدن بچه ی لیا نزدیکتر میشد
صبح شده بود.... لیا طاقت ندلشت چون بعد از چند هفته دوباره داشت بچشو میدید
وارد اتاق تهیونگ شد و از ذوق زیاد اونو بیدار کرد
%: تهیونگ... تهیونگ، بدو بلند شو
باید بریم بیمارستان
$: هوم ؟ ساعت چنده
%: ساعت هشته بلند شو دیگه بلند شو
$: هنوز بیمارستان باز نشده لیا
%: نه خیر اونجا شبانه روزیه
$: خیلی خب برو بیرون میخوام اماده شم
لیا همچنان تو اتاق بود
$: نکنه میخوای جلوی تو لخت شم؟
%: بیرون نمیرم چون میدونم میخوای بخوابی
$: قول میدم نخوابم
%:باشه بلند شیا
$: باشه برو
بعد نیم ساعت تهیونگ از اتاق اومد بیرون
%: کجا بودی تا الان؟
$: لباس میپوشیدم دیگه
%: پوفففف.... اوکی بیا بریم
وقتی رسیدن اونجا......
۳۱.۴k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.