پارت ۸
ات: نفس کشیدن تو این خونه برام مشکل بود ، فضایِ این خونه عذاب اور بود ما خاطره های زیادی داشتیم و الان فراموش کردن اینهمه خاطره سخت بود :)
از خونه زدم بیرون و سعی کردم نفس عمیقی بکشم ولی انگار یچیزی مث گردو تو گلوم گیر کرده بود و راه نفس کشیدنم رو بسته بود .
ی بغضی بود ک تا حالا حالا تمومی نداشت ...!
جونگ کوک :
حالش بد بود نامه رو روی میز گذاشتم و پشت سرش راه افتادمو از خونه بیرون رفتم. حالش بد بود و دمن دوست نداشتم اینجور ببینمش دنبال راهکاری بودم ک حواسشو از این ماجرا پرت کنم
پس خواستم بهش پیشنهاد بدم که بریم بیرون !
جونگ کوک :تصمیمی ک تو ذهنم بود رو ب زبون اوردم و رو به کردم و بهش گفتم ، فکر نمیکردم قبول کنی ولی در کمال تعجب پیشنهادم رو قبول کرد شاید به این موقعیت نیاز داشت .
جونگ کوک :نظرت درباره ی شهربازی چیه ؟
با لبخند خاص و زیبایی سری به نشونه ی تاکید تکون داد و راهی شهربازی شدیم .
به سمت باجه ی بلیت فروشی حرکت کردین و تو صف وایسادیم
ات حواسش به اطراف بود و فضای شهربازی رو از نظر میگذروند .
بلاخره نوبتمون شد و بعد از گرفتن چندین بلیت از صف بیرون رفتیم ، منتظر ب ات نگاه کردم .
ات : سنگینی نگاهی رو حس کردمو و به سمت جی کی برگشتم ک دیدم داره منتظر نگام میکنه منم سری ب نشونه ی چیه تکون دادم ک ازم نظر خواست
دقیق نمیدونستم سوار کدوم وسایل بشیم اگه به من بود دوست داشتم تک تکشون رو امتحان کنم
بعد کمی فک کردن تصمیم گرفتم اول سوار چرخ و فلک بشیم بلیت هارو دادیم و همراه جونگ کوک سوار چوخ و فلک شدیم نمای بیرونش صحنه ی فوق العاده ای داشت غروب نارنجی رنگ که ادمو محو زیبایی خودش میکرد...
از خونه زدم بیرون و سعی کردم نفس عمیقی بکشم ولی انگار یچیزی مث گردو تو گلوم گیر کرده بود و راه نفس کشیدنم رو بسته بود .
ی بغضی بود ک تا حالا حالا تمومی نداشت ...!
جونگ کوک :
حالش بد بود نامه رو روی میز گذاشتم و پشت سرش راه افتادمو از خونه بیرون رفتم. حالش بد بود و دمن دوست نداشتم اینجور ببینمش دنبال راهکاری بودم ک حواسشو از این ماجرا پرت کنم
پس خواستم بهش پیشنهاد بدم که بریم بیرون !
جونگ کوک :تصمیمی ک تو ذهنم بود رو ب زبون اوردم و رو به کردم و بهش گفتم ، فکر نمیکردم قبول کنی ولی در کمال تعجب پیشنهادم رو قبول کرد شاید به این موقعیت نیاز داشت .
جونگ کوک :نظرت درباره ی شهربازی چیه ؟
با لبخند خاص و زیبایی سری به نشونه ی تاکید تکون داد و راهی شهربازی شدیم .
به سمت باجه ی بلیت فروشی حرکت کردین و تو صف وایسادیم
ات حواسش به اطراف بود و فضای شهربازی رو از نظر میگذروند .
بلاخره نوبتمون شد و بعد از گرفتن چندین بلیت از صف بیرون رفتیم ، منتظر ب ات نگاه کردم .
ات : سنگینی نگاهی رو حس کردمو و به سمت جی کی برگشتم ک دیدم داره منتظر نگام میکنه منم سری ب نشونه ی چیه تکون دادم ک ازم نظر خواست
دقیق نمیدونستم سوار کدوم وسایل بشیم اگه به من بود دوست داشتم تک تکشون رو امتحان کنم
بعد کمی فک کردن تصمیم گرفتم اول سوار چرخ و فلک بشیم بلیت هارو دادیم و همراه جونگ کوک سوار چوخ و فلک شدیم نمای بیرونش صحنه ی فوق العاده ای داشت غروب نارنجی رنگ که ادمو محو زیبایی خودش میکرد...
۷.۰k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.