عشق من p4
ات:اصلا میفهمید چی دارید میگید
کوک:نمیخوام جدی جدی پارتنرم باشی تو جشنواره پسر عموم دعوتم میخوام باتو برم
ات:شرمنده من همچین کاری نمیکنم
کوک:چرا؟
ات:دلیلشو نمیدونید؟شما و من اصلا باهم نسبتی نداریم یا بخوام واضح بگم تازه سه روزه داریم هم دیگه رو میبینیم
کوک:مشکلش چیه مگه؟من میخوام باتو برم ولی نه به عنوان دوست دخترم به عنوان مهمون
ات:شرمنده من همچین کاری نمیکنم حتی به عنوان مهمون
کوک:پولش زیاده
ات:داری منو باپول قانع میکنی...گفتم من همچین کاری نمیکنم حد خودتونم بدونید لطفا
کوک:سرتق
ات:ها؟*خنده حرصی*الان بمن گفتی سرتق...وااااوو
کوک:تچ
ات:دیگه میرم حتی یلحظه هم نمیخوام اینجا بمونم
....
جیم:چیزی شده
ات:نه
جیم:باشه
ات:*گریه*....میخوام باهات بهم بزنم
جیم:چرا..چیشده براچی همچین فکری به سرت زد
ات:احساس میکنم دیگه دوستم نداری...اصلا بهم اهمیت نمیدی همش بیرونی یا میای پیشم میری تو گوشی...میخوام باهات بهم بزنم
جیم:هی..ات همچین فکری نکن من جز تو کسیو ندارم
ات:پس اگه واقعا دوستم داری بهم اهمیت بده
جیم:باشه.باشه...لطفا گریه کردن رو تموم کن
ات:.....*از دیشب یچیزایی یادش اومد*...احساس میکنم ازم پرسیدی دوست پسر دارم...بعد منم گفت آره جیمین بعد...خوابیدم...چرا همچین چیزی پرسیدی
جیم:ها؟همینطوری
ات:بهم شک نداری
جیم:منظورت چیه
ات:هیچی ولش کن میرم بیرون کمی هوا بخورم
جیم:میخوای باهات بیام
ات:میخوام تنها باشم
ات:باشه
...
ایلا:اوپا...شنیدم امشب به جشنواره دعوت شدی
کوک:خب
ایلا:خب؟نمیخوای باهات بیام
کوک:چیم میشی؟
ایلا:یااا...اوپا مثله اینکه نامزدمت و قراره باهم ازدواج کنیم
کوک:کی همچین حرفی زده
ایلا؛من
کوک:*رفت جلو از فکش گرفت و گفت*اینو بدون مین ایلا ما فقط داریم باهم زندگی میکنیم اگر اون قضیه پیش نمیومد الان بجای تو یکی دیگه پیشم بود....گمشو اتاقت
ایلا:گمشو اتاقت؟...فک نکن منم خیلی خوشحالم که دارم پیشت زندگی میکنم هرچه زودتر میخوام از دستت خلاص شم
کوک:هرکاری دلت میخواد بکن گمشو اتاقت گفتم
ایلا:فقط بشین نگاه کن فقط میخوام بدونم کیو دوست داری بلایی سرش بیارم
کوک:هر غلطی دلت میخواد بکن
ایلا:خواهیم دید
...
داشتم تو حال خودم قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد از طرف سرکارم بود جواب دادم
ات:بله
+خانم کیم ات
ات:بله خودم هستم
+مثل اینکه کمی به مشگل برخوردیم برنامه فرداتون افتاد برا هفته بعد
ات:ولی چرا_....قط کرد دیوونه....هعییی از هیجا شانس نیاوردیم*بازم گوشیش زنگ خورد*...بفرمایید
...
کوک:اومدی
ات:اگه کارتون واجب نیست برم
کوک:سخنرانی فردات کنسل شد
ات:بل...شما از کجا میدونید
کوک:کاره من بود.......
کوک:نمیخوام جدی جدی پارتنرم باشی تو جشنواره پسر عموم دعوتم میخوام باتو برم
ات:شرمنده من همچین کاری نمیکنم
کوک:چرا؟
ات:دلیلشو نمیدونید؟شما و من اصلا باهم نسبتی نداریم یا بخوام واضح بگم تازه سه روزه داریم هم دیگه رو میبینیم
کوک:مشکلش چیه مگه؟من میخوام باتو برم ولی نه به عنوان دوست دخترم به عنوان مهمون
ات:شرمنده من همچین کاری نمیکنم حتی به عنوان مهمون
کوک:پولش زیاده
ات:داری منو باپول قانع میکنی...گفتم من همچین کاری نمیکنم حد خودتونم بدونید لطفا
کوک:سرتق
ات:ها؟*خنده حرصی*الان بمن گفتی سرتق...وااااوو
کوک:تچ
ات:دیگه میرم حتی یلحظه هم نمیخوام اینجا بمونم
....
جیم:چیزی شده
ات:نه
جیم:باشه
ات:*گریه*....میخوام باهات بهم بزنم
جیم:چرا..چیشده براچی همچین فکری به سرت زد
ات:احساس میکنم دیگه دوستم نداری...اصلا بهم اهمیت نمیدی همش بیرونی یا میای پیشم میری تو گوشی...میخوام باهات بهم بزنم
جیم:هی..ات همچین فکری نکن من جز تو کسیو ندارم
ات:پس اگه واقعا دوستم داری بهم اهمیت بده
جیم:باشه.باشه...لطفا گریه کردن رو تموم کن
ات:.....*از دیشب یچیزایی یادش اومد*...احساس میکنم ازم پرسیدی دوست پسر دارم...بعد منم گفت آره جیمین بعد...خوابیدم...چرا همچین چیزی پرسیدی
جیم:ها؟همینطوری
ات:بهم شک نداری
جیم:منظورت چیه
ات:هیچی ولش کن میرم بیرون کمی هوا بخورم
جیم:میخوای باهات بیام
ات:میخوام تنها باشم
ات:باشه
...
ایلا:اوپا...شنیدم امشب به جشنواره دعوت شدی
کوک:خب
ایلا:خب؟نمیخوای باهات بیام
کوک:چیم میشی؟
ایلا:یااا...اوپا مثله اینکه نامزدمت و قراره باهم ازدواج کنیم
کوک:کی همچین حرفی زده
ایلا؛من
کوک:*رفت جلو از فکش گرفت و گفت*اینو بدون مین ایلا ما فقط داریم باهم زندگی میکنیم اگر اون قضیه پیش نمیومد الان بجای تو یکی دیگه پیشم بود....گمشو اتاقت
ایلا:گمشو اتاقت؟...فک نکن منم خیلی خوشحالم که دارم پیشت زندگی میکنم هرچه زودتر میخوام از دستت خلاص شم
کوک:هرکاری دلت میخواد بکن گمشو اتاقت گفتم
ایلا:فقط بشین نگاه کن فقط میخوام بدونم کیو دوست داری بلایی سرش بیارم
کوک:هر غلطی دلت میخواد بکن
ایلا:خواهیم دید
...
داشتم تو حال خودم قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد از طرف سرکارم بود جواب دادم
ات:بله
+خانم کیم ات
ات:بله خودم هستم
+مثل اینکه کمی به مشگل برخوردیم برنامه فرداتون افتاد برا هفته بعد
ات:ولی چرا_....قط کرد دیوونه....هعییی از هیجا شانس نیاوردیم*بازم گوشیش زنگ خورد*...بفرمایید
...
کوک:اومدی
ات:اگه کارتون واجب نیست برم
کوک:سخنرانی فردات کنسل شد
ات:بل...شما از کجا میدونید
کوک:کاره من بود.......
۴.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.