دو پارتی ، سوبین
دو پارتی ، سوبین
# درخواستی
دوست ا / ت *
ا / ت +
دوستت صدات میکنه .
* هی ا / ت نگاه کن همون پسره چوی سوبین .
سرت و از کتاب آوردی بیرون و به اون ور حیاط مدرسه خیره شدی ..... سوبین دست یه دختر و گرفته بود و کاملا معلوم بود داشت با دختره لاس میزد .....
بدنت داغ کرد و کاملا اعصابت خورد شد ..... اون الان با تو بود و نباید کار های گذشتش و تکرار میکرد ..... خواسای بری حسابش و برسی که یادت افتاد که هیچ کسی از رابطه اون و تو خبر نداره ..... خودت خواستی اینطوری باشه که کسی نفهمه باهوش ترین و آروم ترین دختر مدرسه با قلدر ترین و شلوغ ترین پسره مدرسه قرار گذاشته ..... با تکون خوردن دستی جلوی صورتت به خودت اومدی .....
* هی ا / ت به چی فکر میکنی؟
+ ها ...... هیچی .
* نکنه تو از این پسره خوشت اومده؟
هول شدی و اخم ساختگی کردی .
+ هوی این امکان نداره .
* به نظر من خیلی بهم میاین .
با تعجب و ذوقی که سعی داشتی پنهانش کنی پرسیدی ......
+ واقعا؟
دوستت یه دفعه میزنه زیر خنده ......
* دیدی گفتم دلت و برده ...
تو هم عصبی میوفتی دنبالش .
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
نگاهی به مکان خودت و سوبین که همیشه بعد از مدرسه اونجا منتظر هم بودین انداختی ... دو دل بودی ، نمیدونستی منتظرش بمونی یا نه ... بالاخره تصمیم گرفتیم که منتظرش بمونی تا شاید برات توضیح بده ... روی پله ی آخر نشستی و به خودت و سوبین فکر میکردی ... تو واقعا اون و دوست داشتی و نمیخواستی از دستش بدی ...
ادامه دارد .........
# درخواستی
دوست ا / ت *
ا / ت +
دوستت صدات میکنه .
* هی ا / ت نگاه کن همون پسره چوی سوبین .
سرت و از کتاب آوردی بیرون و به اون ور حیاط مدرسه خیره شدی ..... سوبین دست یه دختر و گرفته بود و کاملا معلوم بود داشت با دختره لاس میزد .....
بدنت داغ کرد و کاملا اعصابت خورد شد ..... اون الان با تو بود و نباید کار های گذشتش و تکرار میکرد ..... خواسای بری حسابش و برسی که یادت افتاد که هیچ کسی از رابطه اون و تو خبر نداره ..... خودت خواستی اینطوری باشه که کسی نفهمه باهوش ترین و آروم ترین دختر مدرسه با قلدر ترین و شلوغ ترین پسره مدرسه قرار گذاشته ..... با تکون خوردن دستی جلوی صورتت به خودت اومدی .....
* هی ا / ت به چی فکر میکنی؟
+ ها ...... هیچی .
* نکنه تو از این پسره خوشت اومده؟
هول شدی و اخم ساختگی کردی .
+ هوی این امکان نداره .
* به نظر من خیلی بهم میاین .
با تعجب و ذوقی که سعی داشتی پنهانش کنی پرسیدی ......
+ واقعا؟
دوستت یه دفعه میزنه زیر خنده ......
* دیدی گفتم دلت و برده ...
تو هم عصبی میوفتی دنبالش .
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
نگاهی به مکان خودت و سوبین که همیشه بعد از مدرسه اونجا منتظر هم بودین انداختی ... دو دل بودی ، نمیدونستی منتظرش بمونی یا نه ... بالاخره تصمیم گرفتیم که منتظرش بمونی تا شاید برات توضیح بده ... روی پله ی آخر نشستی و به خودت و سوبین فکر میکردی ... تو واقعا اون و دوست داشتی و نمیخواستی از دستش بدی ...
ادامه دارد .........
۱۰.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.