بهشت من
بهشت من
پارت دهم
(دامون)
کارم پیش نوید تموم شد
برگشتم دیدم الیا نیست اون پسره که الیا گفت ببین چطوری هم نیست
رفتم پیش دریا
دامون:خانم کریمی الیا کجاس؟
دریا:رفته دست شویی
سر تکون دادم و رفتم به سمت دست شویی دیدم الیا به دیوار چسبونده شده و اون پسره هم به زور داره میبوسدش رفتم یه مشت زدم توی دهنش
(الیا)
تا دامون رو دیدم انگار به زندگی برگشتم پریدم بغلش
دامون:حالت خوبه ؟
الیا:اوهوم
رامتین:الیا بهت میگم از این مرتیکه دور شو
دامون:شما ؟
رامتین:دوست پسر الیا
دامون داشت یه جوری به من نگاه میکرد
الیا :دامون دروغ میگه
رامتین:من دروغ میگم هان
من کشوند سمت خودش دامون دستم رو گرفت پرت کرد تو بغل خودش محکم دامون رو بغل کردم
رامتین:اینجوری الیا هان ببین روزگارتو سیاه میکنم ببین حالا یه روز خوش نداری بدبخت حالا میبینی
رامتین از بغلمون رد شد
دامون:اینو میشناسی ؟
الیا:اره دوست پسر قبلیم بود
دامون:پسر عموی مامانم بود
الیا:برگام
دامون:حالا خوشگل خانم یه بوس به ما میدی
الیا:پرو نشو دیگه حالا امدی نجا...
داشتم حرف میزدم که یهویی لبامو گرفت منم باهاش همراهی کردم
دونفر امدن تو دست شویی دریا و نازنین بودن داشتن از ما دو تا مثلا یواشکی عکس میگرفتن
مهمونی تموم شد و همه کادو هارو باز کردیم خیلی خوب بود
دامون منو رسوند دانشگاه خودشم از اون طرف رفت خونشون فکر کنم تنها زندگی میکرد
رفتم بالا در اتاق رو که باز کدم دریا پرید روی کولم
دریا:عوضی داشتین تو و استادمون توی دست شویی چی کار میکردین هانننن
الیا:خودت که فهمیدی
دریا:فکر کردم نفهمیدی امدم توی دست شویی خب راستشو بگو چرا حالا تو دست شویی لب میگرفتین
همچی رو براشون تعریف کردم همشون گرخیده بودن داشتم حرف میزدم که یکی در اتاقو زد
ناشناس:سلام
الیا:تو اینجا چی کار میکنی؟(باعصبانیت)
پارت دهم
(دامون)
کارم پیش نوید تموم شد
برگشتم دیدم الیا نیست اون پسره که الیا گفت ببین چطوری هم نیست
رفتم پیش دریا
دامون:خانم کریمی الیا کجاس؟
دریا:رفته دست شویی
سر تکون دادم و رفتم به سمت دست شویی دیدم الیا به دیوار چسبونده شده و اون پسره هم به زور داره میبوسدش رفتم یه مشت زدم توی دهنش
(الیا)
تا دامون رو دیدم انگار به زندگی برگشتم پریدم بغلش
دامون:حالت خوبه ؟
الیا:اوهوم
رامتین:الیا بهت میگم از این مرتیکه دور شو
دامون:شما ؟
رامتین:دوست پسر الیا
دامون داشت یه جوری به من نگاه میکرد
الیا :دامون دروغ میگه
رامتین:من دروغ میگم هان
من کشوند سمت خودش دامون دستم رو گرفت پرت کرد تو بغل خودش محکم دامون رو بغل کردم
رامتین:اینجوری الیا هان ببین روزگارتو سیاه میکنم ببین حالا یه روز خوش نداری بدبخت حالا میبینی
رامتین از بغلمون رد شد
دامون:اینو میشناسی ؟
الیا:اره دوست پسر قبلیم بود
دامون:پسر عموی مامانم بود
الیا:برگام
دامون:حالا خوشگل خانم یه بوس به ما میدی
الیا:پرو نشو دیگه حالا امدی نجا...
داشتم حرف میزدم که یهویی لبامو گرفت منم باهاش همراهی کردم
دونفر امدن تو دست شویی دریا و نازنین بودن داشتن از ما دو تا مثلا یواشکی عکس میگرفتن
مهمونی تموم شد و همه کادو هارو باز کردیم خیلی خوب بود
دامون منو رسوند دانشگاه خودشم از اون طرف رفت خونشون فکر کنم تنها زندگی میکرد
رفتم بالا در اتاق رو که باز کدم دریا پرید روی کولم
دریا:عوضی داشتین تو و استادمون توی دست شویی چی کار میکردین هانننن
الیا:خودت که فهمیدی
دریا:فکر کردم نفهمیدی امدم توی دست شویی خب راستشو بگو چرا حالا تو دست شویی لب میگرفتین
همچی رو براشون تعریف کردم همشون گرخیده بودن داشتم حرف میزدم که یکی در اتاقو زد
ناشناس:سلام
الیا:تو اینجا چی کار میکنی؟(باعصبانیت)
۵.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.