هفت فرشته پارت ۱۱
+👈تو
⚠️بقیه اعضا با اسم نوشته میشوند⚠️
کوک: اونا دشمنای قدیمیمونن قضیه برمیگرده به خیلی وقت پیش ما قبلا با هم دوست بودیم چون خانواده هامون از قدیم با هم بودن ولی یه روز دعوایی بینشون پیش اومد سر قدرت و ثروت چون پدر ما قوی تر بود پدر اونا رو کشت و باعث شد که اونا از ما متنفر بشن و دشمنی بینمون پیش بیاد اما این مال چند قرن پیش بود
+: خوب از اون موقع خیلی گذشته چرا هنوزم باهاتون بدن
تهیونگ: به خاطر اینکه اونا به مادرشون قول دادن تا عزیز ترین آدمای زندگی ما رو بگیرن برای همین سراغ تو اومدن تا تو رو بکشن
+: اما اونا که بهم آسیب نرسوندن
جین: به خاطر اینکه ما قوی تریم نتونستن شکستمون بدن
ابرو بالا انداختی گفتی:
+: هی خوشتیپ تا چند دقیقه پیش همتون از بس کتک خورده بودین بیهوش بودین
جین: زبونت دراز شده کوچولو
+: به من نگو کوچولو
جین: مثلا بگم چی میشه
تا میخواستی حرفی بزنی جیمین گفت:
جیمین: بس کنید دیگه تموم شد حالا بگین کی گشنشه
همتون با هم گفتین: من
بعد به سمت آشپزخونه رفتین کوک براتون غذا درست کرده بود
کوک: بفرمایید بشینین
وقتی نشستی اعضا شروع به خوردن غذا کردن ولی تا میخواستی غذا بخوری فهمیدی اون غذا نپخته است و استیک خام
+: این دیگه چه جور غذاییه
شوگا: استیک گوشت خام با عسل بخور خوشمزست
+: من عمرا بخورم
جیمین: هی بچ چان(هرزه خانم) بخور دیگه
روی استیک عسل ریخت و اومد نزدیک و گفت:
جیمین: ببین چه خوشمزست
بعد استیک رو خورد
+: نه ممنون من نمیخوام
کوک از جاش بلند شد و گفت:
کوک: بده غذات رو برات سرخ کنم
+: ممنون
کوک: خواهش میکنم بلاخره تو اینجا مهمونی
بعد خوردن غذا اعضا به طرف اتاق هاشون رفتن تا استراحت کنن تو هم به طرف باغ رفتی تا قدم بزنی اما یه دفعه یکی شیرجه زد طرفت و گفت: سلام خانمی
خوب اینم از این پارت به نظرتون اون کیه که شیرجه زد جلوت؟
نظرات فراموش نشه عشقا حتما حمایتم کنید تا پارت بعد رو زود آپ کنم💜💜
⚠️بقیه اعضا با اسم نوشته میشوند⚠️
کوک: اونا دشمنای قدیمیمونن قضیه برمیگرده به خیلی وقت پیش ما قبلا با هم دوست بودیم چون خانواده هامون از قدیم با هم بودن ولی یه روز دعوایی بینشون پیش اومد سر قدرت و ثروت چون پدر ما قوی تر بود پدر اونا رو کشت و باعث شد که اونا از ما متنفر بشن و دشمنی بینمون پیش بیاد اما این مال چند قرن پیش بود
+: خوب از اون موقع خیلی گذشته چرا هنوزم باهاتون بدن
تهیونگ: به خاطر اینکه اونا به مادرشون قول دادن تا عزیز ترین آدمای زندگی ما رو بگیرن برای همین سراغ تو اومدن تا تو رو بکشن
+: اما اونا که بهم آسیب نرسوندن
جین: به خاطر اینکه ما قوی تریم نتونستن شکستمون بدن
ابرو بالا انداختی گفتی:
+: هی خوشتیپ تا چند دقیقه پیش همتون از بس کتک خورده بودین بیهوش بودین
جین: زبونت دراز شده کوچولو
+: به من نگو کوچولو
جین: مثلا بگم چی میشه
تا میخواستی حرفی بزنی جیمین گفت:
جیمین: بس کنید دیگه تموم شد حالا بگین کی گشنشه
همتون با هم گفتین: من
بعد به سمت آشپزخونه رفتین کوک براتون غذا درست کرده بود
کوک: بفرمایید بشینین
وقتی نشستی اعضا شروع به خوردن غذا کردن ولی تا میخواستی غذا بخوری فهمیدی اون غذا نپخته است و استیک خام
+: این دیگه چه جور غذاییه
شوگا: استیک گوشت خام با عسل بخور خوشمزست
+: من عمرا بخورم
جیمین: هی بچ چان(هرزه خانم) بخور دیگه
روی استیک عسل ریخت و اومد نزدیک و گفت:
جیمین: ببین چه خوشمزست
بعد استیک رو خورد
+: نه ممنون من نمیخوام
کوک از جاش بلند شد و گفت:
کوک: بده غذات رو برات سرخ کنم
+: ممنون
کوک: خواهش میکنم بلاخره تو اینجا مهمونی
بعد خوردن غذا اعضا به طرف اتاق هاشون رفتن تا استراحت کنن تو هم به طرف باغ رفتی تا قدم بزنی اما یه دفعه یکی شیرجه زد طرفت و گفت: سلام خانمی
خوب اینم از این پارت به نظرتون اون کیه که شیرجه زد جلوت؟
نظرات فراموش نشه عشقا حتما حمایتم کنید تا پارت بعد رو زود آپ کنم💜💜
۳۴.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.