مافیای بی مزه من
پارت ۶
ا/ت ویو
صبح بغل شوگا بیدار شدم
خواستم اذیتش کنم
بلند شدم و محکم خودم رو انداختم روش
شوگا: اخخخخ..... ا/ت چته
ا/ت: بغلم نمیکنی
شوگا: دلم درد گرفت آییی از روم بلند شو
ا/ت: باشه *ناراحت
بلند شدم از روش و کنارش خوابیدم
شوگا: چته تو؟
ا/ت: خواستم اذیت کنم.... ببخشید
بغلش کردم و خودم رو لوس کردم
شوگا: فکر کردی من با این کارات گول میخورم؟
ا/ت: اره
شوگا: خب درست فکر کردی
بغلم کرد
ا/ت: بلند شو
شوگا: فقط یه دقیقه دیگه
ا/ت: نه بلند شو
شوگا: نمیخوام
محکم منو بغل کرده بود در حدی که نمیتونستم تکون بخورم
ا/ت: شوگا نمیتونم تکون بخورم
شوگا: خب به من چه
ا/ت: خدایا ولم کن دارم له میشم
ولم کرد و از رو تخت بلند شد
شوگا: من بلند شدم تو هنوز خوابیدی
بلند شدم
رفتیم پایین
میز صبحانه رو از قبل چیده بودن
رفتیم نشستیم
ا/ت: شوگا من تو خونم صبحانه یه غذای خیلی ساده داشتم ولی روی این میز هرچی بگی هست
شوگا: خب ا/ت پیش من بمون هر چی بخوای میتونی بخوری
ا/ت: نمیشه منم کار و زندگی دارم باید برم
شوگا: فکر کردی میزارم بری؟
ا/ت: تو نزاری من خودم میرم
شوگا: نمیتونی اگه گذاشتم برو هر جا که دلت میخواد
ا/ت: چرا نمیزاری من برم
شوگا: چون اینجا حرف حرفه منه پس اگه حرف بزنی من میدونم با تو حالا تم غذاتو بخور تا اعصابم خرد نشده
هیچی نگفتم
یه چیزی خوردم و بلند شدم رفتم تو اتاقم
نشستم رو زمین و به دور و بر خودم نگاه کردم
ا/ت: یعنی ممکنه تا ابد زندگیم اینقدر داغون باشه؟ ترجیح میدم بمیرم
پاهام بغل کردم و سرم گذاشتم رو پاهام و چشمام رو بستم تا چشمام بسته شد
با صدای اجوما از خواب بیدار شدم
اجوما: ا/ت عزیزم بلند شو بیا شام بخور
ا/ت: الان سیرم نمیخوام
اجوما: ولی تو نهار هم نخوردی چون خواب بودی
ا/ت: واقعا میل ندارم نمیتونم
اجوما: باشه ولی بعدش باید جواب شوگا رو بدی
ا/ت: اون چیکار به غذا خوردن من داره؟ هاا؟ زندگیم رو که زد داغون کرد الان هم ولم نمیکنه
اجوما: این حرف نزن ا/ت
ا/ت: چرا نزنم
اجوما: اخه....
شوگا: برو بیرون
شوگا اومد تو اتاق
اون لحظه قلبم اومد تو دهنم
اجوما: ولی شوگا....
شوگا: نشنیدی چی گفتم*داد
اجوما: چشم
اجوما رفت بیرون
شوگا: خببب من زندگیت رو نابود کردم ها؟
ا/ت: اره از وقتی تو پیدات شد زندگی من تبدیل به یه کابوس واقعی شد
شوگا: تازه هنوز کابوس واقعی رو ندیدی به این میگی کابوس.... دنبالم بیا
ا/ت: نمیخوام
دستم رو محکم گرفت و کشوندم
هرچی سعی کردم تلاش کردم که دستم رو ول کنه زورم نرسید
منو برد بیرون از خونه
توی یه انبار کوچیک بغل خونشون که کثیف و داغون بود انداختم
ا/ت: شوگااا غلط کردم
شوگا: دیگه غلط کردمی نداریم
انداختم اونجا و خودش رفت
همینجور روی زمین نشستم بودم که و بعدش کم کم خواب رفتم
....
ادامه توی پارت بعد
ا/ت ویو
صبح بغل شوگا بیدار شدم
خواستم اذیتش کنم
بلند شدم و محکم خودم رو انداختم روش
شوگا: اخخخخ..... ا/ت چته
ا/ت: بغلم نمیکنی
شوگا: دلم درد گرفت آییی از روم بلند شو
ا/ت: باشه *ناراحت
بلند شدم از روش و کنارش خوابیدم
شوگا: چته تو؟
ا/ت: خواستم اذیت کنم.... ببخشید
بغلش کردم و خودم رو لوس کردم
شوگا: فکر کردی من با این کارات گول میخورم؟
ا/ت: اره
شوگا: خب درست فکر کردی
بغلم کرد
ا/ت: بلند شو
شوگا: فقط یه دقیقه دیگه
ا/ت: نه بلند شو
شوگا: نمیخوام
محکم منو بغل کرده بود در حدی که نمیتونستم تکون بخورم
ا/ت: شوگا نمیتونم تکون بخورم
شوگا: خب به من چه
ا/ت: خدایا ولم کن دارم له میشم
ولم کرد و از رو تخت بلند شد
شوگا: من بلند شدم تو هنوز خوابیدی
بلند شدم
رفتیم پایین
میز صبحانه رو از قبل چیده بودن
رفتیم نشستیم
ا/ت: شوگا من تو خونم صبحانه یه غذای خیلی ساده داشتم ولی روی این میز هرچی بگی هست
شوگا: خب ا/ت پیش من بمون هر چی بخوای میتونی بخوری
ا/ت: نمیشه منم کار و زندگی دارم باید برم
شوگا: فکر کردی میزارم بری؟
ا/ت: تو نزاری من خودم میرم
شوگا: نمیتونی اگه گذاشتم برو هر جا که دلت میخواد
ا/ت: چرا نمیزاری من برم
شوگا: چون اینجا حرف حرفه منه پس اگه حرف بزنی من میدونم با تو حالا تم غذاتو بخور تا اعصابم خرد نشده
هیچی نگفتم
یه چیزی خوردم و بلند شدم رفتم تو اتاقم
نشستم رو زمین و به دور و بر خودم نگاه کردم
ا/ت: یعنی ممکنه تا ابد زندگیم اینقدر داغون باشه؟ ترجیح میدم بمیرم
پاهام بغل کردم و سرم گذاشتم رو پاهام و چشمام رو بستم تا چشمام بسته شد
با صدای اجوما از خواب بیدار شدم
اجوما: ا/ت عزیزم بلند شو بیا شام بخور
ا/ت: الان سیرم نمیخوام
اجوما: ولی تو نهار هم نخوردی چون خواب بودی
ا/ت: واقعا میل ندارم نمیتونم
اجوما: باشه ولی بعدش باید جواب شوگا رو بدی
ا/ت: اون چیکار به غذا خوردن من داره؟ هاا؟ زندگیم رو که زد داغون کرد الان هم ولم نمیکنه
اجوما: این حرف نزن ا/ت
ا/ت: چرا نزنم
اجوما: اخه....
شوگا: برو بیرون
شوگا اومد تو اتاق
اون لحظه قلبم اومد تو دهنم
اجوما: ولی شوگا....
شوگا: نشنیدی چی گفتم*داد
اجوما: چشم
اجوما رفت بیرون
شوگا: خببب من زندگیت رو نابود کردم ها؟
ا/ت: اره از وقتی تو پیدات شد زندگی من تبدیل به یه کابوس واقعی شد
شوگا: تازه هنوز کابوس واقعی رو ندیدی به این میگی کابوس.... دنبالم بیا
ا/ت: نمیخوام
دستم رو محکم گرفت و کشوندم
هرچی سعی کردم تلاش کردم که دستم رو ول کنه زورم نرسید
منو برد بیرون از خونه
توی یه انبار کوچیک بغل خونشون که کثیف و داغون بود انداختم
ا/ت: شوگااا غلط کردم
شوگا: دیگه غلط کردمی نداریم
انداختم اونجا و خودش رفت
همینجور روی زمین نشستم بودم که و بعدش کم کم خواب رفتم
....
ادامه توی پارت بعد
۳۱.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.