وقتی از خواب بیدار شدم مستقیم لباسامو پوشیدم و رفتم اونجا
وقتی از خواب بیدار شدم مستقیم لباسامو پوشیدم و رفتم اونجا.
زنگ در رو زدم و منتظر موندم که در رو باز کنن.
مانساکو(بابابزرگ مایکی🥹):کی هستید
مای:لطفا چند لحظه بیا اینجا
وقتی در خونه باز شد بابابزرگم جلوی چشمام بود.
مای:هه هه... چقدر پیر شدی
مانساکو:تو کی هستی
کلاه هودیمو برداشتم. ماسکمو هم اوردم پایین.
(دوستان مای قیافش هم شبیه مامانشه هم شبیه شینی برای همین راحت میشه گفت خواهر برادرن)
مانساکو:تو...
مای:اوه فکر کنم نوه فراموش شدتو یادت رفته مگه نه؟
مانساکو:هنوزم تو باعث شدی که اون اتفاق بیفته. حقته که تو همون جهنم بمونی...
با شنیدن حرفاش یکمی جا خوردم.. اخه کدوم اتفاق.....
*یه ساعت بعد*
(بله میدونم منتظر بودین اطلاعات زیادی بگیرید ولی متاسفانه این مکالمه روتو نبرد کانتو مانجی لو میدم😂😂)
رو مبل بودم... به حرفای بابابزرگ عنترم فکر میکردم و سعی میکردم نزنم اطرافیانمو چون خودم بودم جر بدم...
-خواهر جون_
مای:زهر خر الاهی بری زیر کامیون نصف شی مرتیکه گشاد هر دردی میخای بردار دیگه چرا منو صدا میزنی
-چته باز
مای:هیچی هیچی.............
-عه.
مثلا قرار بود اروم باشم...
زنگ در خورد و مثل چیز از رو مبل پریدم برم در رو باز کنم و داداشمو شوت کردم کنار...
مای:کیهه
یونا:منم عنتر وا کن درو
در رو باز کردم
مای:ها
یونا:میای بریم بیرون؟
مای:ن-
یونا:داداشی دراز خوشگلم ساکورا موچی خریدی مگه نهه
باجی:دراز بابایه نداشتته اره خریدم پارم کردی
مای:عیجان منم میام چرا که نه
همینجوری دست یونا رو گرفتم و قبرمو کندم بیرون.و متوجه نگاه هایه عجیب این داداش چلاقش شدم.....
مای:چته
باجی:ها
مای:چرا اینجوری زل زدی بمنننن
باجی:من خیلی بیکارم به تو زل بزنم؟
مای:اره اره تو راست میگی گوزو
باجی:عمتهه
مای:من پدرم ندارممم عممههه؟
یونا:بسهههههه حتما باید هم دو سه دیقه بیوفتین به جونه همممم سوکوتتتت
باجی:تو یکی خفههع
مای:به بهترین دوستم نگو خفههههههه
باجی:اره میخام بگممممم چیکار میتونی بکنی کوتولهههه
یونا:کیسوکه.... ببین... ریدی... بدم ریدی....
مای:کوتوله مادرته مرتیکهی &&_&-#٬--&&_﷼﷼«&&؛؛ «»:-&«؛ ۷۵_««_﷼_-&_
*و اینجاست که ماینا با لگد محکم میزنه تو فک باجی تا ایشون از اون چیزی که گفته پشیمون بشه... *
باجی:باشعهععععععهه فهمیدمممم راستی تو قیافت خیلی اشنا میزنه... شبیه..
یونا:مایکی؟
باجی:اره دقیقا
مای:.... نه اصلا
...........
ببینین... ساعت سه شبه... اگه چیز چرتی نوشتم نمیدونم... یکمی هم سم ببینیم. (اره خلاصه از این قسمتای طنز نهایت لذتو ببرین چون نقشه های شیطانی دارم🫂)
زنگ در رو زدم و منتظر موندم که در رو باز کنن.
مانساکو(بابابزرگ مایکی🥹):کی هستید
مای:لطفا چند لحظه بیا اینجا
وقتی در خونه باز شد بابابزرگم جلوی چشمام بود.
مای:هه هه... چقدر پیر شدی
مانساکو:تو کی هستی
کلاه هودیمو برداشتم. ماسکمو هم اوردم پایین.
(دوستان مای قیافش هم شبیه مامانشه هم شبیه شینی برای همین راحت میشه گفت خواهر برادرن)
مانساکو:تو...
مای:اوه فکر کنم نوه فراموش شدتو یادت رفته مگه نه؟
مانساکو:هنوزم تو باعث شدی که اون اتفاق بیفته. حقته که تو همون جهنم بمونی...
با شنیدن حرفاش یکمی جا خوردم.. اخه کدوم اتفاق.....
*یه ساعت بعد*
(بله میدونم منتظر بودین اطلاعات زیادی بگیرید ولی متاسفانه این مکالمه روتو نبرد کانتو مانجی لو میدم😂😂)
رو مبل بودم... به حرفای بابابزرگ عنترم فکر میکردم و سعی میکردم نزنم اطرافیانمو چون خودم بودم جر بدم...
-خواهر جون_
مای:زهر خر الاهی بری زیر کامیون نصف شی مرتیکه گشاد هر دردی میخای بردار دیگه چرا منو صدا میزنی
-چته باز
مای:هیچی هیچی.............
-عه.
مثلا قرار بود اروم باشم...
زنگ در خورد و مثل چیز از رو مبل پریدم برم در رو باز کنم و داداشمو شوت کردم کنار...
مای:کیهه
یونا:منم عنتر وا کن درو
در رو باز کردم
مای:ها
یونا:میای بریم بیرون؟
مای:ن-
یونا:داداشی دراز خوشگلم ساکورا موچی خریدی مگه نهه
باجی:دراز بابایه نداشتته اره خریدم پارم کردی
مای:عیجان منم میام چرا که نه
همینجوری دست یونا رو گرفتم و قبرمو کندم بیرون.و متوجه نگاه هایه عجیب این داداش چلاقش شدم.....
مای:چته
باجی:ها
مای:چرا اینجوری زل زدی بمنننن
باجی:من خیلی بیکارم به تو زل بزنم؟
مای:اره اره تو راست میگی گوزو
باجی:عمتهه
مای:من پدرم ندارممم عممههه؟
یونا:بسهههههه حتما باید هم دو سه دیقه بیوفتین به جونه همممم سوکوتتتت
باجی:تو یکی خفههع
مای:به بهترین دوستم نگو خفههههههه
باجی:اره میخام بگممممم چیکار میتونی بکنی کوتولهههه
یونا:کیسوکه.... ببین... ریدی... بدم ریدی....
مای:کوتوله مادرته مرتیکهی &&_&-#٬--&&_﷼﷼«&&؛؛ «»:-&«؛ ۷۵_««_﷼_-&_
*و اینجاست که ماینا با لگد محکم میزنه تو فک باجی تا ایشون از اون چیزی که گفته پشیمون بشه... *
باجی:باشعهععععععهه فهمیدمممم راستی تو قیافت خیلی اشنا میزنه... شبیه..
یونا:مایکی؟
باجی:اره دقیقا
مای:.... نه اصلا
...........
ببینین... ساعت سه شبه... اگه چیز چرتی نوشتم نمیدونم... یکمی هم سم ببینیم. (اره خلاصه از این قسمتای طنز نهایت لذتو ببرین چون نقشه های شیطانی دارم🫂)
۴.۲k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.