عشق ارباب
پارت۲۷
کوک: یک من شوهرشم دو من دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم و ات از پیشم جم نمیخوره
جیمین: باشه
جیمین با یه نگاه تعجب و نگاهی افتخار امیزی اومد بیرون منم لباس ات و عوض کردم و دستگاه و وصل کردم و همه وقت ات با تعجب و خجالت بهم نگاه میکرد و رفتم روی پیشونیش بوس کردم و رفتم جیمین صدا زدم
جیمین: میبینم ابجی قشنگم دل داداش منو برده
کوک: نخیر
جیمین: اها پس دلیلللل
کوک: چون زنمه میخواستی تو انجام بدی
جیمین: اوکی اوکی
کوک: خوب دیگه خستس بای بای
جیمین و بیرون کردم یه نگاه به لباسام کردم پر خون بود رفتم و عوضش کردم و اومدم کنار ات با احتیاط دراز کشیدم
کوک: اشکال که نداره
ات: نهه
کوک: حرف نزن (عصبی)
ات: با.. شه
کوک: هوففف
ویو ات
خیلی عجیب شده بود چی شده یعنی چی چطور ممکنه پیشونی منو ببوسه نگرانم باشه؟ که یهو یه چیزی روی لبام احساس کردم دیدم کوک به لبام چسب زده
ات: اممم
کوک: نمیفهمم چی میگی پس خودتو اذیت نکن چون نباید حرف بزنی اوکی
با سر تایید کرد
ات با دستاش چسب کند
ات:(خنده) میتونم
جونگ کوک بهم نگاه کردو
کوک: هوفف دستاتم باید ببندم؟؟
ات: خوبم با حرف زدن خیلی درد نمیگیره
کوک: هرچی همون یکم هم زیادیه
ات: باشه
کوک: هیس هیس دختر پر حرف هیس
ات: باشه
کوک: هوفففف اصلا انقدر حرف بزن که انقدر قلبت درد بگیره که......
ات: که؟
کوک: دردت بگیره گریه کنی
ات: باشه ولی این دستگاه لازمه اذیت میشم
کوک: بله حالا ساکتتتت
ات: کی گفته
کوک: دکتر
ات: دکتر اشتباه کرده بزار بکنمشون
کوک: ات هیسسسس بخواب بخواب باشه
ات: باشه
چند ساعت بعد
ویو کوک
خواب بودم که با نفسای تند تند یکی بلند شدم ات بود کلی عرق کرده بود و تند تند خواب میدید
کوک: ات ات بلند شو (نگران)
بلند شد که تا منو دید زد زیر گریه و خودشو رسوند به من و منو بغل کرد حس
خیلی لذت بخشی بود داشت گریه میکرد و خودشو توی بغلم جا میکرد
کوک: ات چیزی شده؟
مثل اینکه تازه فهمید چی شده سریع اومد بیرون
ات: ببخشید
کوک: چیزی نشده که زنم بغلم کرده (خنده)
ات:(خجالت)
این دفعه خودم پیش قدم شدم و خودم بغلش کردم با تعجب بهم نگاه میکرد این حس شاید برای خودم عجیب و نا اشنا باشه ولی به هر حال اتفاق افتاده و من...... ات و دوست دارم و دوست دارم نظر ات و بدونم و بهش بگم اون به هرحال یا قبول یا رد میکنه که در هر صورت زن منه و نمیتونه از پیش خودم جم بخوره
کوک: ات
ات: بله(تعجب و در حال اپلود شدن مغزش)
کوک: تعجب کردی؟
ات: اوهوم
کوک: من.....
کوک: یک من شوهرشم دو من دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم و ات از پیشم جم نمیخوره
جیمین: باشه
جیمین با یه نگاه تعجب و نگاهی افتخار امیزی اومد بیرون منم لباس ات و عوض کردم و دستگاه و وصل کردم و همه وقت ات با تعجب و خجالت بهم نگاه میکرد و رفتم روی پیشونیش بوس کردم و رفتم جیمین صدا زدم
جیمین: میبینم ابجی قشنگم دل داداش منو برده
کوک: نخیر
جیمین: اها پس دلیلللل
کوک: چون زنمه میخواستی تو انجام بدی
جیمین: اوکی اوکی
کوک: خوب دیگه خستس بای بای
جیمین و بیرون کردم یه نگاه به لباسام کردم پر خون بود رفتم و عوضش کردم و اومدم کنار ات با احتیاط دراز کشیدم
کوک: اشکال که نداره
ات: نهه
کوک: حرف نزن (عصبی)
ات: با.. شه
کوک: هوففف
ویو ات
خیلی عجیب شده بود چی شده یعنی چی چطور ممکنه پیشونی منو ببوسه نگرانم باشه؟ که یهو یه چیزی روی لبام احساس کردم دیدم کوک به لبام چسب زده
ات: اممم
کوک: نمیفهمم چی میگی پس خودتو اذیت نکن چون نباید حرف بزنی اوکی
با سر تایید کرد
ات با دستاش چسب کند
ات:(خنده) میتونم
جونگ کوک بهم نگاه کردو
کوک: هوفف دستاتم باید ببندم؟؟
ات: خوبم با حرف زدن خیلی درد نمیگیره
کوک: هرچی همون یکم هم زیادیه
ات: باشه
کوک: هیس هیس دختر پر حرف هیس
ات: باشه
کوک: هوفففف اصلا انقدر حرف بزن که انقدر قلبت درد بگیره که......
ات: که؟
کوک: دردت بگیره گریه کنی
ات: باشه ولی این دستگاه لازمه اذیت میشم
کوک: بله حالا ساکتتتت
ات: کی گفته
کوک: دکتر
ات: دکتر اشتباه کرده بزار بکنمشون
کوک: ات هیسسسس بخواب بخواب باشه
ات: باشه
چند ساعت بعد
ویو کوک
خواب بودم که با نفسای تند تند یکی بلند شدم ات بود کلی عرق کرده بود و تند تند خواب میدید
کوک: ات ات بلند شو (نگران)
بلند شد که تا منو دید زد زیر گریه و خودشو رسوند به من و منو بغل کرد حس
خیلی لذت بخشی بود داشت گریه میکرد و خودشو توی بغلم جا میکرد
کوک: ات چیزی شده؟
مثل اینکه تازه فهمید چی شده سریع اومد بیرون
ات: ببخشید
کوک: چیزی نشده که زنم بغلم کرده (خنده)
ات:(خجالت)
این دفعه خودم پیش قدم شدم و خودم بغلش کردم با تعجب بهم نگاه میکرد این حس شاید برای خودم عجیب و نا اشنا باشه ولی به هر حال اتفاق افتاده و من...... ات و دوست دارم و دوست دارم نظر ات و بدونم و بهش بگم اون به هرحال یا قبول یا رد میکنه که در هر صورت زن منه و نمیتونه از پیش خودم جم بخوره
کوک: ات
ات: بله(تعجب و در حال اپلود شدن مغزش)
کوک: تعجب کردی؟
ات: اوهوم
کوک: من.....
۹.۳k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.