وقتی فرشته ای عاشق شد🤍⛓
لباسایی که انتخاب کرده بود رو پوشید(اسلاید2)
و از خونه بیرون زد تا سریع تر به لابی برسه.
از بد قولی خوشش نمیومد و دلشم نمیخواست نامجون هیونگش
رو منتظر بزاره..
با رسیدن به لابی نامجون رو دید که روی صندلی نشسته و پاهاش رو تکون میده..
جونگکوک:سلام هیونگ!
نامجون با شنیدن صدای جونگکوک به سمتش برگشت..
نامجون:سلام..بیا بشین.
با شنیدن حرف نامجون به سمت صندلی رو بروی نامجون حرکت کرد و روش نشست..
جونگکوک:هیونگ؟..اتفاقی افتاده؟مضطرب به نظر میای.
نامجون:اوه..نه..راستش نمیدونم..جونگکوکا...میشه با ما یه سفر بیای؟
جونگکوک:چی؟ما؟
نامجون:آره خب...من و لونا و تهیونگ با جیمین میخوایم بریم دگو . یه جور مسافرت دوستانه...خواستیم تو هم باشی خوشحال میشیم..
جونگکوک:اومم .. پیشنهاد خوبیه هیونگ ولی اول باید ببینم میتونم از کارای پاره وقتم مرخصی بگیرم یا نه...
نامجون:باشه پس بهم خبر بده!
جونگکوک:حتما هیونگ
. . . . . . . . . . . . .
اون طرف لونا در حال کوتاه کردن و رنگ کردن موهاش بود تا
برای سفر آماده بشه..
(پوششون بود اگه یادتون باشه)
لونا:کی تموم میشهه؟
:صبر کن عزیزم.... تازه رنگو گذاشتم....آها تموم شد..
(اسلاید3موهاش)
لونا سرش رو بالا آورد و به آینه نگاه کرد..
لونا:واو..چه قشنگ شد..ممنون..!
. . . . . . . . . . . . . .
تهیونگ:پس میای ؟
جیمین:آره .. فقط چرا لونا بهم نگفت؟
تهیونگ:آرایشگاه بود کار داشت..گفت من بگم.
جیمین:آها باشه..
تهیونگ:پس فردا صبح تو پارک کنار مدرسه میبینمت
جیمین:با چی میریم؟
تهیونگ:با ون دو تا ون داریم
جیمین:آها باش..ببخشید هیونگ!
تهیونگ:برای چی؟
جیمین:بد رفتار کردم .... امروز رو مود نیستم..
تهیونگ:اووو..کنچانا بیبی آنجل..
جیمین:هیوووونگگگ لونا هم میگه ... من فرشته نیستم
تهیونگ:خودت نمیبینی هستی.!
. . . . . . ..
و از خونه بیرون زد تا سریع تر به لابی برسه.
از بد قولی خوشش نمیومد و دلشم نمیخواست نامجون هیونگش
رو منتظر بزاره..
با رسیدن به لابی نامجون رو دید که روی صندلی نشسته و پاهاش رو تکون میده..
جونگکوک:سلام هیونگ!
نامجون با شنیدن صدای جونگکوک به سمتش برگشت..
نامجون:سلام..بیا بشین.
با شنیدن حرف نامجون به سمت صندلی رو بروی نامجون حرکت کرد و روش نشست..
جونگکوک:هیونگ؟..اتفاقی افتاده؟مضطرب به نظر میای.
نامجون:اوه..نه..راستش نمیدونم..جونگکوکا...میشه با ما یه سفر بیای؟
جونگکوک:چی؟ما؟
نامجون:آره خب...من و لونا و تهیونگ با جیمین میخوایم بریم دگو . یه جور مسافرت دوستانه...خواستیم تو هم باشی خوشحال میشیم..
جونگکوک:اومم .. پیشنهاد خوبیه هیونگ ولی اول باید ببینم میتونم از کارای پاره وقتم مرخصی بگیرم یا نه...
نامجون:باشه پس بهم خبر بده!
جونگکوک:حتما هیونگ
. . . . . . . . . . . . .
اون طرف لونا در حال کوتاه کردن و رنگ کردن موهاش بود تا
برای سفر آماده بشه..
(پوششون بود اگه یادتون باشه)
لونا:کی تموم میشهه؟
:صبر کن عزیزم.... تازه رنگو گذاشتم....آها تموم شد..
(اسلاید3موهاش)
لونا سرش رو بالا آورد و به آینه نگاه کرد..
لونا:واو..چه قشنگ شد..ممنون..!
. . . . . . . . . . . . . .
تهیونگ:پس میای ؟
جیمین:آره .. فقط چرا لونا بهم نگفت؟
تهیونگ:آرایشگاه بود کار داشت..گفت من بگم.
جیمین:آها باشه..
تهیونگ:پس فردا صبح تو پارک کنار مدرسه میبینمت
جیمین:با چی میریم؟
تهیونگ:با ون دو تا ون داریم
جیمین:آها باش..ببخشید هیونگ!
تهیونگ:برای چی؟
جیمین:بد رفتار کردم .... امروز رو مود نیستم..
تهیونگ:اووو..کنچانا بیبی آنجل..
جیمین:هیوووونگگگ لونا هم میگه ... من فرشته نیستم
تهیونگ:خودت نمیبینی هستی.!
. . . . . . ..
۴.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.