part: 56
یاد این حرفش افتادم فهمیدم که واقعا از درون داغونه ولی کاری از دستم برنمیومد نمیتونستم حالشو خوب کنم
جیمین اروم سرشو گذاشت رو سینش و سعی کرد ارومش کنه تا حدودی میشه گف یکم ارومتر شده بود ولی بازم گریع میکرد
هانا: ازین به بعد که همیشه پیام صبح بخیر برامون بفرسته کی درکمون کنه و همیشه مث ی بزرگتر بالا سرمون باشه دیگه با کی بریم کل دنیارو بگردیم با کی گیم بازی کنیم سربه سر کی بزاریم ناوومین بدون مینوو چطور میشه (گریه شدید)
این حرفاش دل سنگم اب میکرد منو سوهی هرکدوممون ی جا نشسته بودیمو بی صدا گریه میکردیم که حال هانا بدتر نشه
وقتی جیمین بغلم کرد یکم اروم تر شدم دکتر اومد گف میتونم برم خونه سوهی برام لباس اوورده بود لباس عوض کردمو
بزور میتونستم سرپا وایسم از بیمارستان که اومدیم بیرون با اینکه ماسک داشتم و کلاه رو سرم بود بازم کلی خبرنگار جلوی در بیمارستان بود نورشون باعث میشد اذیت بشم پشت دستمو جلو چشمام گرفتم بلاخره سوار ماشین شدیم
همینکه سوار ماشین شدیم سرمو رو شیشه گذاشتم و به بیرون نگا کردم حتی ازین مغازه ها هم خاطره داشتیم چن بار اومدیم خرید باهم تو سئول کلاهمو یکم کشیدم پایین که معلوم نشه دارم گریه میکنم
ازبس گریه کرده بودم چشمام میسوخت
صدامم گرفته بود بزور صدام درمیومد
هانا: من میخوام برم خونه خودم
سوهی: باشه
جیمین و کوک به یکی زنگ زدن و داشتن باهاش حرف میزدن ولی انقد تو فکر فرو رفته بودم که متوجه حرفاشون نمیشدم
جیمین: هانا
جیمین: هانا
جیمین: هانا
به خودم اومدمو گفتم
_ها
جیمین: من پیشت میمونم
سوهی: هانی خوبی
همیشه این سوالو میپرسیدن
هانا: ارع
و همیشه این دروغو تحویل میگرفتن
چطور الان میتونستم خوب باشم وقتی کسی که بهش میگفتم فرشته زمینیم دیگه نیس
جیمین: کمپانی فقط اجازه داد که من پیشش بمونم شماها برگردین
همینطور سرمو رو شیشع گذاشته بودم چشمامو بستم
**
جیمین: هانا قربونت بشم بیا یکم غذا بخور
هانا:میگم گرسنم نیست
جیمین: دوروزه هیچی نخوردی تروخدا یکم بخور
جیمین اروم سرشو گذاشت رو سینش و سعی کرد ارومش کنه تا حدودی میشه گف یکم ارومتر شده بود ولی بازم گریع میکرد
هانا: ازین به بعد که همیشه پیام صبح بخیر برامون بفرسته کی درکمون کنه و همیشه مث ی بزرگتر بالا سرمون باشه دیگه با کی بریم کل دنیارو بگردیم با کی گیم بازی کنیم سربه سر کی بزاریم ناوومین بدون مینوو چطور میشه (گریه شدید)
این حرفاش دل سنگم اب میکرد منو سوهی هرکدوممون ی جا نشسته بودیمو بی صدا گریه میکردیم که حال هانا بدتر نشه
وقتی جیمین بغلم کرد یکم اروم تر شدم دکتر اومد گف میتونم برم خونه سوهی برام لباس اوورده بود لباس عوض کردمو
بزور میتونستم سرپا وایسم از بیمارستان که اومدیم بیرون با اینکه ماسک داشتم و کلاه رو سرم بود بازم کلی خبرنگار جلوی در بیمارستان بود نورشون باعث میشد اذیت بشم پشت دستمو جلو چشمام گرفتم بلاخره سوار ماشین شدیم
همینکه سوار ماشین شدیم سرمو رو شیشه گذاشتم و به بیرون نگا کردم حتی ازین مغازه ها هم خاطره داشتیم چن بار اومدیم خرید باهم تو سئول کلاهمو یکم کشیدم پایین که معلوم نشه دارم گریه میکنم
ازبس گریه کرده بودم چشمام میسوخت
صدامم گرفته بود بزور صدام درمیومد
هانا: من میخوام برم خونه خودم
سوهی: باشه
جیمین و کوک به یکی زنگ زدن و داشتن باهاش حرف میزدن ولی انقد تو فکر فرو رفته بودم که متوجه حرفاشون نمیشدم
جیمین: هانا
جیمین: هانا
جیمین: هانا
به خودم اومدمو گفتم
_ها
جیمین: من پیشت میمونم
سوهی: هانی خوبی
همیشه این سوالو میپرسیدن
هانا: ارع
و همیشه این دروغو تحویل میگرفتن
چطور الان میتونستم خوب باشم وقتی کسی که بهش میگفتم فرشته زمینیم دیگه نیس
جیمین: کمپانی فقط اجازه داد که من پیشش بمونم شماها برگردین
همینطور سرمو رو شیشع گذاشته بودم چشمامو بستم
**
جیمین: هانا قربونت بشم بیا یکم غذا بخور
هانا:میگم گرسنم نیست
جیمین: دوروزه هیچی نخوردی تروخدا یکم بخور
۶.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.