Shuga story
دوست پسر من یه آیدله
part 4
جیهوپ: اسم من جیهوپ هست
جیمین: اسم منم جیمین هست
تهیونگ: اسم منم تهیونگ هست
کوک: منم همون پسر منحرفم اسمم جونگکوک هست میتونی کوک صدام کنی
یوری: خوشبختم اسم منم یوری هست
یونگی:هیونگ من برم یوری رو برسونم میام دوباره
نامجون: میتونی پیش یوری بمونی تو که دیشب تمرین کردی
یونگی: ممنون هیونگ
از اعضا خداحافظی کردیم
رفتیم تو ماشین از خجالت لپام سرخ شده بود
یونگی چونمو گرفت سرمو اورد بالا و منو میبوسید
یونگی: دختر خجالتی من
خندیدم
یونگی منو رسوند
یوری: بیا تو پیش من
یونگی ماشین رو پارک کرد و با من اومد بالا
وارد خونه شدیم
یونگی رفت صورتش رو بشوره
من رفتم توی اشپز خونه صبحانه درست کنم
دیدم یونگی دستشو دور کمرم حلقه زده
سرمو برگردوندم
یونگی منو وحشیانه میبوسید
منو انداخت روی تخت
یونگی: میدونم زوده اما دیگه نمیتونم تحمول کنم
گردنشو گرفت به خودم نزدیکش کردم
یونگی :پس خودتم میخوای
یوری: هوم
روم خیمه زد
لباسم رو در اورد مارک روی بدنم میزاشت
لباس هاش رو در آورد
بدنش خیلی هات بود
اون طرفیش کردم روش خیمه زدم و روی بدنش مارک گذاشتم
کم کم واردم کرد
احساس درد داشتم ولی خیلی خوب بود
نکته*اسمات قرار بشه*
صدای های ناله مون کل اتاق رو پر کرده بود
کم کم ازم کشید بیرون و بغلم دراز کشید
یونگی: بیبی ممنونم*اروم*
منو بوسید و بغلم کرد پتو دور پیچیت و شکمم رو ماساژ میداد
وقتی بلند شدم قرص زد حاملگی خوردم چون خیلی زود بود
تا بچه دار بشیم
رفتم دوش گرفتم و اومدم لباس پوشیدم رفتم بغل یونگی خوابیدم
با موهاش بازی میکردم
گوشی یونگی زنگ زد
یونگی: ببخشید عزیزم
یوری: فدای سرت
یونگی رفت بیرون اتاق تا صحبت کنه
داشتم با گوشیم ور میرفتم یونگی اومد لباس پوشید و پرید بغلم
یونگی: دختر من چیکار میکنه
(یونگی 2 سال از یوری بزرگتره
2سال تجدید شد واسه همین)
یوری: یونگی کی بود؟
یونگی: نامجون بود
یوری: باید بری؟
یونگی: اره ولی الان نه سه ساعت بعد میرم
یوری: میشه وقتی رفتی بعد زود برگردی
یونگی به پیشونیه یوری یه بوسه ی کوتاهی زد
با یونگی کلی عکس گرفتیم
اصلا حواسم به ساعت نبود
یه دفعه یونگی بلند شد تا بره از گردن بهش اویزون شدم
یوری: نروو یونگی ددی
یونگی از کمرم گرفت منو
یونگی: میدونی که ددی گفتنت چقدر تحریکم میکنه
یوری: ددی
یونگی منو بوسید
یونگی: زود برمیگردم باشه؟
یوری: هوم باشه*ناراحت*
از گردنش اومدم پایین و رفتم روی تخت با گوشیم ور رفتم
یونگی متوجه شد ناراحت شدم اما اونم باید میرفت کلی تمرین داشت
یونگی لباسش رو پوشید
یونگی: میخوای وقتی کارم تموم شد زنگ بزنم بیای پایین بریم کلاب؟
یوری: هوم بریم
از ذوق بالا پایین میپریدم
part 4
جیهوپ: اسم من جیهوپ هست
جیمین: اسم منم جیمین هست
تهیونگ: اسم منم تهیونگ هست
کوک: منم همون پسر منحرفم اسمم جونگکوک هست میتونی کوک صدام کنی
یوری: خوشبختم اسم منم یوری هست
یونگی:هیونگ من برم یوری رو برسونم میام دوباره
نامجون: میتونی پیش یوری بمونی تو که دیشب تمرین کردی
یونگی: ممنون هیونگ
از اعضا خداحافظی کردیم
رفتیم تو ماشین از خجالت لپام سرخ شده بود
یونگی چونمو گرفت سرمو اورد بالا و منو میبوسید
یونگی: دختر خجالتی من
خندیدم
یونگی منو رسوند
یوری: بیا تو پیش من
یونگی ماشین رو پارک کرد و با من اومد بالا
وارد خونه شدیم
یونگی رفت صورتش رو بشوره
من رفتم توی اشپز خونه صبحانه درست کنم
دیدم یونگی دستشو دور کمرم حلقه زده
سرمو برگردوندم
یونگی منو وحشیانه میبوسید
منو انداخت روی تخت
یونگی: میدونم زوده اما دیگه نمیتونم تحمول کنم
گردنشو گرفت به خودم نزدیکش کردم
یونگی :پس خودتم میخوای
یوری: هوم
روم خیمه زد
لباسم رو در اورد مارک روی بدنم میزاشت
لباس هاش رو در آورد
بدنش خیلی هات بود
اون طرفیش کردم روش خیمه زدم و روی بدنش مارک گذاشتم
کم کم واردم کرد
احساس درد داشتم ولی خیلی خوب بود
نکته*اسمات قرار بشه*
صدای های ناله مون کل اتاق رو پر کرده بود
کم کم ازم کشید بیرون و بغلم دراز کشید
یونگی: بیبی ممنونم*اروم*
منو بوسید و بغلم کرد پتو دور پیچیت و شکمم رو ماساژ میداد
وقتی بلند شدم قرص زد حاملگی خوردم چون خیلی زود بود
تا بچه دار بشیم
رفتم دوش گرفتم و اومدم لباس پوشیدم رفتم بغل یونگی خوابیدم
با موهاش بازی میکردم
گوشی یونگی زنگ زد
یونگی: ببخشید عزیزم
یوری: فدای سرت
یونگی رفت بیرون اتاق تا صحبت کنه
داشتم با گوشیم ور میرفتم یونگی اومد لباس پوشید و پرید بغلم
یونگی: دختر من چیکار میکنه
(یونگی 2 سال از یوری بزرگتره
2سال تجدید شد واسه همین)
یوری: یونگی کی بود؟
یونگی: نامجون بود
یوری: باید بری؟
یونگی: اره ولی الان نه سه ساعت بعد میرم
یوری: میشه وقتی رفتی بعد زود برگردی
یونگی به پیشونیه یوری یه بوسه ی کوتاهی زد
با یونگی کلی عکس گرفتیم
اصلا حواسم به ساعت نبود
یه دفعه یونگی بلند شد تا بره از گردن بهش اویزون شدم
یوری: نروو یونگی ددی
یونگی از کمرم گرفت منو
یونگی: میدونی که ددی گفتنت چقدر تحریکم میکنه
یوری: ددی
یونگی منو بوسید
یونگی: زود برمیگردم باشه؟
یوری: هوم باشه*ناراحت*
از گردنش اومدم پایین و رفتم روی تخت با گوشیم ور رفتم
یونگی متوجه شد ناراحت شدم اما اونم باید میرفت کلی تمرین داشت
یونگی لباسش رو پوشید
یونگی: میخوای وقتی کارم تموم شد زنگ بزنم بیای پایین بریم کلاب؟
یوری: هوم بریم
از ذوق بالا پایین میپریدم
۱۵.۸k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.