رمان ماه من 🌙🙂

part 42


دیانا:
تا به خودم بیام یه ماشین با سرعت زیاد زد بهم و دردی که کل وجودم و گرفت و دیگه بعدشو یادم نیست...
...
ارسلان:
مثل هر روز داشتم میرفتم دم خونه دیانا اینا اما توی راه به ترافیک بدی خوردم تصمیم گرفتم ادامه راه رو پیاده برم...
وست های راه با چیزی که دیدم روح از تنم رفت
دیانا کف زمین غرق خون بود جمعیت دورش بودن مهران بود آمبولانس بود و من
باورم نمیشد چی میبینم کاش خواب باشه...
...
نیکا:
نبود دیانا برا بقیه نرمال شده بود جز من پانیذ و ارسلان
داغون بودیم از نبودش...
این چند وقت متین هم با من همدردی میکرد و این کنار من بودنش باعث حال خوبم میشد تا حدودی ولی بیشتر از همه دلتنگی اذیتم میکرد...
مامان میخواست برگرده خارج ولی قرار شد عسل و مهدیس بمونن
خداروشکر ارسلان هم دیگه کلا بیخیال عسل بود
فکرش کلا دیانا بود وقتی هم نداشت به چیزای دیگه فکر کنن
شرکت رو ممد و متین و مهراب میچرخوند ارسلان بیخیال همه چیز بود...
هیج وقت فکر نمیکردم ارسلان ما اینطوری بشه...
انقدر عاشق آخه...
اونم ارسلان مغرور
کی فکرشو میکرد آخه...
عجیبه...


#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا