الماس سیاه
پارت3
ویو ات
نگاه کردم دیدم ناشناسه جواب دادم
ات: الو بفرمایید«سردوجدی»
؟: خانم کیم ات
ات: بله خودم هستم <بچه ها ات همه حرف هاشو با سردی میگه بنده گشادم>
؟: مدیر مدرستونم اقای چوی
ات: عا خوب بفرمایید کارتونوبگید اقای چوی
چوی: لطفاً یاعت ۷:۳٠اینجا باشید
ات: خیله خوب فعلا
چوی: خدانگهدار
«پایان ویو»
﴿ویو کوک﴾
اوفف ی روز مسخره دیگه بابا خسته شدم اگر امروز محموله هارو نمی اوردن استراحت میکردم ولی حیف
خب ولش برم کاراموکنم باشوگا و جیهوپ برم باند بعداز باند بریم بار
کوک: شوگا، جیهوپ بریم
شوگا جیهوپ: اوک بریم
رفتیم باند محموله های اصلحه هارو دادن بهمون منم پول دادم بهشون رفتیم عمارت لباسامونو عوض کردیم★توجه داشته باشید جیهوپ وشوگا تو عمارت کوک زندگی میکنن★
ورفتیم بار...
﴿ویو ات﴾
بعد ازاین که با اون چوی حرف زدم رفتم دوش گرفتم دیدم سوا داره صبحانه اماده میکنه رفتم پیش سوا
ات: سوا لارا کو
سوا: خوابه
ات: ای بابا چقدر میخوابه ولش تو چی خوب خوابیدی
سوا: اره توچی
ات: اهههه داشتم تا الان بوکس کار میکردم مدیر هم زنگ زد گفت ساعت7:30اونجا باشید
سوا: الان ساعت ۶:۳٠
ات: خیله خوب من برم لارارو بیدار کنم
سوا: باش
رفتم تو اتاق لارا دیدم خوابه میخوام تلافی سیلی که زد تو گوشم رو در بیارم رفتم تو اشپز خونه پارچ اب یخ رو در اوردم رفتم بالا ابو ریختم روش دیدم عین جن از خواب پرید
لارا: کدوم بی فانوسی رومن اب ریختتتتت
ات: من«ریلکس»
لارا: تو شکر خوردی رو من اب ریختی بزنم دهنتو صاف کنم
ات: باشه بابا نکشیمون جومونگ پاشو بریم صبحانه بعد بریم مدرسه« مغز ات: بابا جومونگ بدبخت مرده دیگه چرا اینقدر تو همه فیکا حرف از جومونگه
ات: حرف نباشه جومونگ جنگ جوی خوبی بوده با همین
مغز ات: ببند بابا
ات: کاری نکن جرواجرت کنم
مغز ات: شکر خوردم من رفتم
🤣🤣🤣
لارا: اوک
«ویو بعد از صبحانه»
داشتیم میرفتیم مدرسه اوفف اصلا حوصله ندارم رفتیم دفتر مدیر بعد با معلم رفتیم کلاس
معلم: خودتونو معرفی کنید
سوا: پارک سوا هستم براتون ارزوی موفقیت میکنم
لارا: چوی لارا هستم براتون ارزوی موفقیت میکنم «سرد»
ات: کیم ات هستم براتون ارزوی موفقیت میکنم «خیلی سرد و جدی»
ویو ات
نگاه کردم دیدم ناشناسه جواب دادم
ات: الو بفرمایید«سردوجدی»
؟: خانم کیم ات
ات: بله خودم هستم <بچه ها ات همه حرف هاشو با سردی میگه بنده گشادم>
؟: مدیر مدرستونم اقای چوی
ات: عا خوب بفرمایید کارتونوبگید اقای چوی
چوی: لطفاً یاعت ۷:۳٠اینجا باشید
ات: خیله خوب فعلا
چوی: خدانگهدار
«پایان ویو»
﴿ویو کوک﴾
اوفف ی روز مسخره دیگه بابا خسته شدم اگر امروز محموله هارو نمی اوردن استراحت میکردم ولی حیف
خب ولش برم کاراموکنم باشوگا و جیهوپ برم باند بعداز باند بریم بار
کوک: شوگا، جیهوپ بریم
شوگا جیهوپ: اوک بریم
رفتیم باند محموله های اصلحه هارو دادن بهمون منم پول دادم بهشون رفتیم عمارت لباسامونو عوض کردیم★توجه داشته باشید جیهوپ وشوگا تو عمارت کوک زندگی میکنن★
ورفتیم بار...
﴿ویو ات﴾
بعد ازاین که با اون چوی حرف زدم رفتم دوش گرفتم دیدم سوا داره صبحانه اماده میکنه رفتم پیش سوا
ات: سوا لارا کو
سوا: خوابه
ات: ای بابا چقدر میخوابه ولش تو چی خوب خوابیدی
سوا: اره توچی
ات: اهههه داشتم تا الان بوکس کار میکردم مدیر هم زنگ زد گفت ساعت7:30اونجا باشید
سوا: الان ساعت ۶:۳٠
ات: خیله خوب من برم لارارو بیدار کنم
سوا: باش
رفتم تو اتاق لارا دیدم خوابه میخوام تلافی سیلی که زد تو گوشم رو در بیارم رفتم تو اشپز خونه پارچ اب یخ رو در اوردم رفتم بالا ابو ریختم روش دیدم عین جن از خواب پرید
لارا: کدوم بی فانوسی رومن اب ریختتتتت
ات: من«ریلکس»
لارا: تو شکر خوردی رو من اب ریختی بزنم دهنتو صاف کنم
ات: باشه بابا نکشیمون جومونگ پاشو بریم صبحانه بعد بریم مدرسه« مغز ات: بابا جومونگ بدبخت مرده دیگه چرا اینقدر تو همه فیکا حرف از جومونگه
ات: حرف نباشه جومونگ جنگ جوی خوبی بوده با همین
مغز ات: ببند بابا
ات: کاری نکن جرواجرت کنم
مغز ات: شکر خوردم من رفتم
🤣🤣🤣
لارا: اوک
«ویو بعد از صبحانه»
داشتیم میرفتیم مدرسه اوفف اصلا حوصله ندارم رفتیم دفتر مدیر بعد با معلم رفتیم کلاس
معلم: خودتونو معرفی کنید
سوا: پارک سوا هستم براتون ارزوی موفقیت میکنم
لارا: چوی لارا هستم براتون ارزوی موفقیت میکنم «سرد»
ات: کیم ات هستم براتون ارزوی موفقیت میکنم «خیلی سرد و جدی»
۱.۰k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.