*سناریو * خب این پارت رو میزارم چون حوصلم سر رفته بود
خانم میکامی : بسه دیگه بچه ها ؛ همه ساکت شدن بعد از جابه جایی زنگ خورد( زنگ اخر بود) خانم میکامی : بچه ها امروز تکلیف این هست ک درمورد درس فیزیک امروز ب صورت گروهی مقاله بنویسید ( بعد از خارج شدن از مدرسه ) ایزانا : ا/ت همونطور ک گفتم بیا بریم تا گنگ رو نشونت بدم . ا/ت : باشه بریم .( از زبان نویسنده) بعد از نیم ساعت ب اونجا رسیدن ، و وارد شدن ا/ت : چقد پسر اینجاس امروز جلسه بوده؟ . ایزانا : اره خواستم بیان تا تورو باهاش اشنا کنم. ایزانا : سلام همونطور ک گفتم امروز عضو جدید داریم . ( از زبان ا/ت ) همه داشتن با تعجب بهم نگاه میکردن ک ایزانا گفت .ایزانا : ا/ت نگران نباش ب جز تو یه دختر دیگه هم توی گنگ هست ، ا/ت : واقعا ! کجاس؟ ایزانا : الاناس ک بیاد ؛ هنوز حرف ایزانا تموم نشده بود ک یکی اوند و پرید رو کول کاکوچو . ماری : ( اسم خواهر کاکوچو) ( بچه ها اینجا کاکوچو یه خواهر داره ) ماری : خب عضو جدیدنون کیهههه؟ ا/ت : داشتم همین جوری نگاش میکردم ک چشش ب من اوفتاد . ماری: وایییییییییی عضو جدید یه دختره ! چهههه خوببب ، کاکوچو : خب حالا نیشه از روی کول من بیای پایین :/
بچه ها من الان میخوام برم بیرون ادامشو شب مینویسم؛
بچه ها من الان میخوام برم بیرون ادامشو شب مینویسم؛
۴.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.