pt 7
۷
فقط یه جوری به جلیسا بگو
بکا: اوکی ولی پسرا می دونن؟ و رفتن شکار؟
یوجین سو: اره احتمالا تهیونگ تا الان بهشون گفته جلسشون رو تو جنگل برگذار می کنن
بکا: او
جلیسا: خانما نمیاید؟
بکا: چرا چرا به ا.ت هم بگو بیاد شروع کنیم
......
جیهوپ: لعنت بهت جین
جین: من؟؟؟؟ تو با کمر اهو افتادی رو من
جیهوپ: اگه تو جلو رام سبز نشده بودی منم نمی افتادم روت
نامجون: بسه تروخدا
تهیونگ: کوک و جیمین برید در قلعه رو باز کنید ایتا رو بیاریم تو
کوک و جیمین: اوکی
بکا: تهیونگ اومدید؟
جونگ کوک: بکا میای کمک اینا رو ببریم داخل
بکا: ام راستش یه چیزی شده
تهیونگ: وای نه
بکا: ا.ت نیست....
_ تهیونگ افسار اسبش رو کشید و بعد از چرخی که اسبش دور خودش زد تو بارون شروع به تاختن در سیاهی جنگل کرد
جلیسا: نباید زیاد دور شده باشه
یوجین سو: باورم نمیشه از دستمون در رفت
جونگ کوک: بکا بپر بالا بریم دنبالش
بکا: مامان چوب دستیت رو میدی برا من بالاست
یوجین سو: موفق باشید
_بکا دست کوک رو گرفت و ب یه حرکت ترک اسب نشست و با حرکت سریع افسار اسب به حرکت در اوند و اوت دوتا مسیر تهیونگ رو دنبال کردن
یونگی: وقتی ما نبودیم چی شد؟
جلیسا: خب راستش ما تو اشپز خونه بودیم و بکا داشت به من می گفت چی شده که فهمیدیم ا.ت قلابی کل مدت پشت در بوده و داشته حرفامون رو میشنیده زن عمو سعی کرد بگیرتش ولی در رفت یه کتابم با خودش برد
جین: عالی شد
جلیسا: چرا؟
جین: اون کتاب اگه برسه دست کارلس و اون بابای روانیش می فهمن چطور باید از اکثیری که روی ا.ت واقعی بود استفاده کنن و اگه بفهمن هممون که خوناشام هستیم رو نابود می کنن
یوجین سو: یعنی همون جیزی که باعث شده ا.ت تا چند وقت پیش ندونه که خوناشامه
جین: درسته
..........
تهیونگ: مردک هرزه خودم نابودت می کنم.....در حال حرف زدن با خودم بودم که صدای پای اسب شنیدن و افسار اسب رو کشیدم. بارون به صورت وحشتناکی به صورتم می کوبید و فضا برای جنگ تن به تن عالی بود ولی اگه الان اون تقلید گر رو پیدا نکنم هممون نابود میشیم شمشیرم رو کشیدم منتظر اسبم رو میچرخوندم
فقط یه جوری به جلیسا بگو
بکا: اوکی ولی پسرا می دونن؟ و رفتن شکار؟
یوجین سو: اره احتمالا تهیونگ تا الان بهشون گفته جلسشون رو تو جنگل برگذار می کنن
بکا: او
جلیسا: خانما نمیاید؟
بکا: چرا چرا به ا.ت هم بگو بیاد شروع کنیم
......
جیهوپ: لعنت بهت جین
جین: من؟؟؟؟ تو با کمر اهو افتادی رو من
جیهوپ: اگه تو جلو رام سبز نشده بودی منم نمی افتادم روت
نامجون: بسه تروخدا
تهیونگ: کوک و جیمین برید در قلعه رو باز کنید ایتا رو بیاریم تو
کوک و جیمین: اوکی
بکا: تهیونگ اومدید؟
جونگ کوک: بکا میای کمک اینا رو ببریم داخل
بکا: ام راستش یه چیزی شده
تهیونگ: وای نه
بکا: ا.ت نیست....
_ تهیونگ افسار اسبش رو کشید و بعد از چرخی که اسبش دور خودش زد تو بارون شروع به تاختن در سیاهی جنگل کرد
جلیسا: نباید زیاد دور شده باشه
یوجین سو: باورم نمیشه از دستمون در رفت
جونگ کوک: بکا بپر بالا بریم دنبالش
بکا: مامان چوب دستیت رو میدی برا من بالاست
یوجین سو: موفق باشید
_بکا دست کوک رو گرفت و ب یه حرکت ترک اسب نشست و با حرکت سریع افسار اسب به حرکت در اوند و اوت دوتا مسیر تهیونگ رو دنبال کردن
یونگی: وقتی ما نبودیم چی شد؟
جلیسا: خب راستش ما تو اشپز خونه بودیم و بکا داشت به من می گفت چی شده که فهمیدیم ا.ت قلابی کل مدت پشت در بوده و داشته حرفامون رو میشنیده زن عمو سعی کرد بگیرتش ولی در رفت یه کتابم با خودش برد
جین: عالی شد
جلیسا: چرا؟
جین: اون کتاب اگه برسه دست کارلس و اون بابای روانیش می فهمن چطور باید از اکثیری که روی ا.ت واقعی بود استفاده کنن و اگه بفهمن هممون که خوناشام هستیم رو نابود می کنن
یوجین سو: یعنی همون جیزی که باعث شده ا.ت تا چند وقت پیش ندونه که خوناشامه
جین: درسته
..........
تهیونگ: مردک هرزه خودم نابودت می کنم.....در حال حرف زدن با خودم بودم که صدای پای اسب شنیدن و افسار اسب رو کشیدم. بارون به صورت وحشتناکی به صورتم می کوبید و فضا برای جنگ تن به تن عالی بود ولی اگه الان اون تقلید گر رو پیدا نکنم هممون نابود میشیم شمشیرم رو کشیدم منتظر اسبم رو میچرخوندم
۳۶۷
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.