p:¹⁴
متهیونگ ویو
با اخم داشتم به اسلحه جلوم نگاه میکردم ...چطوری باید اینکا رو میکردم واسه من کشتن ادم مثل اب خوردن ولی واسه ا/ت!؟...واقعا گیجم..گیج....نفسمو با کلافه گی دادم بیرون و دستام و دادم عقب سرم..رو کردم سمت جیمین که داشت وسایل بیشتری میزاشت روی میز...شوکر؟؟..شوکر واسه چیه اخه...انواع چاقو های ضامن دار...اسپر های فلفل..گلوله خفه کن...سرنگ های کوچیک واسه فلج کردن..نخ خفگی؟؟ناموسااا...دیگ نتونسم تحمل کنم و با حرص گفتم:چه خبرته مگه اومدی جنگ؟!
با تعجب سرشو بالا اورد و با تک خنده گفت:طرف مقابلت مافیاس دوستات نیستن باهاشو اب بازی کنی که...
تهیونگ:میگی چیکار کنم..همه اینارو با خودم اینور و اون ور ببرم؟؟
جیمین:من کی همچین حرفی زدم...تو حداقل باید سه تا از این وسایل و تو خودت جاساز کنی...ساق پا...مچ دستت یا بازوت ...و کمرت..این واسه محکم کاری وگرنه ما خودمون هستیم ...زود باش بردار...
دستم و گذاشتم روی سرم و نفسمو دادم بیرون و لبمو دادم داخل ...سعی کردم کوچیک ترین ها رو انتخاب کنم..دست بردم سمت نخ که از همه کوچیک تر بود که جیمین گفت:عجب انتخابی حرف نداره داداش خیلی کار امده ...
تهیونگ:زهرمار..همین خوبه
چسم غره ای رفت و یه جعبه اورد بیرون و گذاشت جلوم..این دیگ چیه..
تهیونگ:خب چیکارش کنم...
با حرص گفت:نخ و نمیدن که باهاش بازی کنی
در جعبه رو باز کرد و یه ساعت مشکی شیک اورد بیرون و گرفت سمتم..
جیمین:این ساعت و دستت میکنی
تهیونگ: خیلی ممنون واقعا ساعت کم داشتم تیپمو کامل کردی..
جیمین:دو دقه دهنت و ببند تا توضیح بدم ..
یه چشم غره بهش رفتم که گفت:خیلی خب بابا ...اندازه دختر ناز داره ...
تهیونگ:ببن دهنو
جیمین:ببندم کی میخواد توضیح بده.. ساکت شو بزار حرفم و بزنم...ببین این اهرم بغل ساعت که برای تنظیمش رو بکشی یه نخ میاد بیرون...با پیچیدنش دور گلوی طرف مقابل در عرض پنج ثانیه میفرستش اون دنیا..اینو میبندی مچ دستت..به جورایی راه ارتباطیم هست ..ضبط کننده صدا و میشه به عنوان شنودم ازش استفاده کرد..
ساعت و از دستش گرفتم دوباره دنبال کوچیک ترین وسیلع بودم که بهترینش همون سرنگ های کوچولو بودن ..نشونش دادم که گفت:یه وقت سنگین نشی..
با خنده گفتم:خیالت تخت سبک سبک میرم ..
با حرص گفت:هیف که مامورم و ماعزور وگرنه ....هوففف...
دست برد سمت یه جفت جوراب و اوردش بیرون ..
با تعجب گفتم:ناموساااا
جیمین :نه فانوسااا...خب گوش کن..این جوراب درست توی ساق پاهاش هشتا سرنگ هست...که توی هر کدوم به اندازه کافی مواد فلج کننده هست فقط کافیه اون تو بدن طرف مقابل تزریق کنی..راحتم در میان.
اونم از دستش گرفتم که سریع گفت:سومی دیگ اسلحس ...اینو نمیتونی خودت انتخاب کنی چون من مسئول جونتم...
نزاشت حرفی بزنم و یه اسلحه در اورد و گذاشت جلوم ..
جیمین:اینو میبندی به کمرت و درست میزاریش بغل دستت تا راحت بهش درسترسی داشته باشی...خوب خداروشکر به لطف کارت بلدی باهاش کار کنی ...
دیگ جای لجبازی نبود ..پس حرفی نزدم و سر تکون دادم ..که بلند شد وایساد ..من پاشدم ...یه اسلحه دیگ داد دستم ...
تهیونگ:بخیال جیمین چطوری بهش بگم..
جیمین:خیلی راحت ..اونم باید یاد بگیره ..اگه میخوای بچت سالم بمونه ..مادرش باید سالم بمونه ..پس لازمه که این اسلحه رو داشته باشه..
با اخم داشتم به اسلحه جلوم نگاه میکردم ...چطوری باید اینکا رو میکردم واسه من کشتن ادم مثل اب خوردن ولی واسه ا/ت!؟...واقعا گیجم..گیج....نفسمو با کلافه گی دادم بیرون و دستام و دادم عقب سرم..رو کردم سمت جیمین که داشت وسایل بیشتری میزاشت روی میز...شوکر؟؟..شوکر واسه چیه اخه...انواع چاقو های ضامن دار...اسپر های فلفل..گلوله خفه کن...سرنگ های کوچیک واسه فلج کردن..نخ خفگی؟؟ناموسااا...دیگ نتونسم تحمل کنم و با حرص گفتم:چه خبرته مگه اومدی جنگ؟!
با تعجب سرشو بالا اورد و با تک خنده گفت:طرف مقابلت مافیاس دوستات نیستن باهاشو اب بازی کنی که...
تهیونگ:میگی چیکار کنم..همه اینارو با خودم اینور و اون ور ببرم؟؟
جیمین:من کی همچین حرفی زدم...تو حداقل باید سه تا از این وسایل و تو خودت جاساز کنی...ساق پا...مچ دستت یا بازوت ...و کمرت..این واسه محکم کاری وگرنه ما خودمون هستیم ...زود باش بردار...
دستم و گذاشتم روی سرم و نفسمو دادم بیرون و لبمو دادم داخل ...سعی کردم کوچیک ترین ها رو انتخاب کنم..دست بردم سمت نخ که از همه کوچیک تر بود که جیمین گفت:عجب انتخابی حرف نداره داداش خیلی کار امده ...
تهیونگ:زهرمار..همین خوبه
چسم غره ای رفت و یه جعبه اورد بیرون و گذاشت جلوم..این دیگ چیه..
تهیونگ:خب چیکارش کنم...
با حرص گفت:نخ و نمیدن که باهاش بازی کنی
در جعبه رو باز کرد و یه ساعت مشکی شیک اورد بیرون و گرفت سمتم..
جیمین:این ساعت و دستت میکنی
تهیونگ: خیلی ممنون واقعا ساعت کم داشتم تیپمو کامل کردی..
جیمین:دو دقه دهنت و ببند تا توضیح بدم ..
یه چشم غره بهش رفتم که گفت:خیلی خب بابا ...اندازه دختر ناز داره ...
تهیونگ:ببن دهنو
جیمین:ببندم کی میخواد توضیح بده.. ساکت شو بزار حرفم و بزنم...ببین این اهرم بغل ساعت که برای تنظیمش رو بکشی یه نخ میاد بیرون...با پیچیدنش دور گلوی طرف مقابل در عرض پنج ثانیه میفرستش اون دنیا..اینو میبندی مچ دستت..به جورایی راه ارتباطیم هست ..ضبط کننده صدا و میشه به عنوان شنودم ازش استفاده کرد..
ساعت و از دستش گرفتم دوباره دنبال کوچیک ترین وسیلع بودم که بهترینش همون سرنگ های کوچولو بودن ..نشونش دادم که گفت:یه وقت سنگین نشی..
با خنده گفتم:خیالت تخت سبک سبک میرم ..
با حرص گفت:هیف که مامورم و ماعزور وگرنه ....هوففف...
دست برد سمت یه جفت جوراب و اوردش بیرون ..
با تعجب گفتم:ناموساااا
جیمین :نه فانوسااا...خب گوش کن..این جوراب درست توی ساق پاهاش هشتا سرنگ هست...که توی هر کدوم به اندازه کافی مواد فلج کننده هست فقط کافیه اون تو بدن طرف مقابل تزریق کنی..راحتم در میان.
اونم از دستش گرفتم که سریع گفت:سومی دیگ اسلحس ...اینو نمیتونی خودت انتخاب کنی چون من مسئول جونتم...
نزاشت حرفی بزنم و یه اسلحه در اورد و گذاشت جلوم ..
جیمین:اینو میبندی به کمرت و درست میزاریش بغل دستت تا راحت بهش درسترسی داشته باشی...خوب خداروشکر به لطف کارت بلدی باهاش کار کنی ...
دیگ جای لجبازی نبود ..پس حرفی نزدم و سر تکون دادم ..که بلند شد وایساد ..من پاشدم ...یه اسلحه دیگ داد دستم ...
تهیونگ:بخیال جیمین چطوری بهش بگم..
جیمین:خیلی راحت ..اونم باید یاد بگیره ..اگه میخوای بچت سالم بمونه ..مادرش باید سالم بمونه ..پس لازمه که این اسلحه رو داشته باشه..
۱۷۳.۳k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.