پارت آخر گزارش عشق
یونگی : خب موافقی امشب نری خونه ؟
ا،ت : یعنی چی ؟
یونگی : بپوش بریم
پالتوم رو تنم کردم و همراهش رفتم باید بهش اعتماد میکردم که رابطه خوبی داشته باشیم
ا،ت : خسته نباشید آقای مین
نگاه ریزی بهم کرد زد زیر خنده نشست توی ماشین و کتش رو داد با من
یونگی : تو قبلا با پسری بودی ؟
ا،ت : نه
یونگی : هوم پس من اولیم خوبه
ا،ت : راستش رو بخوای یکم میترسم به خاطر همین همیشه در خواست هایی رو که داشتم رو رد کردم
یونگی: بلاخره که باید با یه نفر اعتماد کنی و بقیه زندگیت رو باهاش تقسیم کنی
ا،ت : فعلا که اینکارو کردم
یونگی :رسیدیم
ا،ت : من تازه دیروز از این خونه رفته بودم
یونگی : از آیت به بعد شما صاحب این خونه هستی
ا،ت : اوکی پیشی کوچولوی من
یونگی : اتاقت بالاست سنجاب کوچولو
دراز کشیدم روی تخت یکدفعه از پشت محکم بغلم گرفت سرم چسبید به سینه اش
ا،ت : یااااا یونگی
یونگی: امشب قرار بهترین شب زندگیم باشه
محکم توی بغلش فشارم میداد خیلی آغوشش گرم بود
ا،ت : نفسم بند اومد یونگی
یونگی : نمیدونم چیشد همین که چشمم بهت خورد جذبت شدم
ا،ت : ولی من ازت میترسیدم خیلی جدی بودی
یونگی : شاید مهربونی تو قلب سنگی من رو ذوب کرد
ا،ت : اون گزارش
یونگی : بزار بهش بگیم گزارش عشق باعث عشق من و تو
و بعد از گفتن این جمله شروه کرد به بوسیدن لبام
نرم و وحشتیانه میبوسید بعد از اینکه بوسه هاش تموم
شد دوباره من رو بین دستاش فشارم داد و تو بغل هم خوابمون برد
پایان
شرمنده کوتاه بود
ا،ت : یعنی چی ؟
یونگی : بپوش بریم
پالتوم رو تنم کردم و همراهش رفتم باید بهش اعتماد میکردم که رابطه خوبی داشته باشیم
ا،ت : خسته نباشید آقای مین
نگاه ریزی بهم کرد زد زیر خنده نشست توی ماشین و کتش رو داد با من
یونگی : تو قبلا با پسری بودی ؟
ا،ت : نه
یونگی : هوم پس من اولیم خوبه
ا،ت : راستش رو بخوای یکم میترسم به خاطر همین همیشه در خواست هایی رو که داشتم رو رد کردم
یونگی: بلاخره که باید با یه نفر اعتماد کنی و بقیه زندگیت رو باهاش تقسیم کنی
ا،ت : فعلا که اینکارو کردم
یونگی :رسیدیم
ا،ت : من تازه دیروز از این خونه رفته بودم
یونگی : از آیت به بعد شما صاحب این خونه هستی
ا،ت : اوکی پیشی کوچولوی من
یونگی : اتاقت بالاست سنجاب کوچولو
دراز کشیدم روی تخت یکدفعه از پشت محکم بغلم گرفت سرم چسبید به سینه اش
ا،ت : یااااا یونگی
یونگی: امشب قرار بهترین شب زندگیم باشه
محکم توی بغلش فشارم میداد خیلی آغوشش گرم بود
ا،ت : نفسم بند اومد یونگی
یونگی : نمیدونم چیشد همین که چشمم بهت خورد جذبت شدم
ا،ت : ولی من ازت میترسیدم خیلی جدی بودی
یونگی : شاید مهربونی تو قلب سنگی من رو ذوب کرد
ا،ت : اون گزارش
یونگی : بزار بهش بگیم گزارش عشق باعث عشق من و تو
و بعد از گفتن این جمله شروه کرد به بوسیدن لبام
نرم و وحشتیانه میبوسید بعد از اینکه بوسه هاش تموم
شد دوباره من رو بین دستاش فشارم داد و تو بغل هم خوابمون برد
پایان
شرمنده کوتاه بود
۴۲.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.